الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

چهارشنبه سوری و تبریک سال نو

چهارشنبه سوری طبق روال هر سال رفتیم خونه رضی زن عموی من و دورهم یه آش خوشمزه خوردیم و بعدش هم بساط آتیش بازی رو در یک جمع تقریبا زیاد و بسیار صمیمی جلوی خونه شون براه کردیم و شب خوبی رو هم در کنار هم گذروندیم امسال بدلیل فوت مادرجون مهری ِ عزیز عید نداریم اما وقتی اونهمه ذوق و شوق تو دختر خوشگلم و میبینم اصلا دلم نمیاد که بزنم تو ذوقت برای همین واست خرید عید کردم و هفت سین هم بخاطر دل کوچولو و مهربونت میچینم ضمناً عمو احسان اینا چند روزیه رفتن تهران مسافرت احتمالا اگه خدا بخواد ماهم روز دوم عید بهشون ملحق می شیم اینم ست ِ بهاره ی الینای دوست داشتنی ِ من یه ساعت ناز با بندک سرخابی هم هست که تو این عکس جا افتاده ا...
28 اسفند 1393

اندر احوالات ما در خانه تکانی!

آن هنگام که پس از چند روز متوالی خانه تکانی ِ سخت و طاقت فرسا خرم و خندان در حال تهیه عصرانه باشید و ناگهان به سکوت حاکم بر منزل مشکوک شده و بسمت اتاق دلبندتان روانه شوید و با این صحنه مواجه شوید چه حالی میشوید؟ نه ! خداوکیلی چه حالی میشوید ؟! حس و حالهایی عجیب بسراغمان آمد اما با دیدن این قیافه بزک کرده و فشن و ژست مظلومانه به یاد صحنه هایی در فیلمهای جنایی افتادیم که از محکومین عکس میگیرند و ناخودآگاه خندیدیم آن هنگام که دخترک با کلی ذوق و شوق و هفت سین بدست از مهد باز میگردد و اندر احوالات مراسمات نوروز و حاجی فیروز و هفت سین و چهارشنبه سوری سخنها میراند و شما بسی کیفور میشوید اما.... پس از دق...
24 اسفند 1393

مسابقه نقاشی

سلام به دوستان عزیزم سلام به عشقم به نفسم به همدمم به مونسم فدات بشم من این روزها ذهنت خیلی درگیر مسائل مربوط به خدا و مرگه ! میگی : خدا خیلی بزرگه اونقدر بزرگه که هیچ جا جا نمیگیره اما تو قلب ما جا میگیره . جاش تو قلب ماست میگی : آدما وقتی میمیرن میرن تو خاک بعدش میرن تو قلب ما ، اما تو آسمون نمیرن ! ( از همون روزی که بهت گفتیم مادرجون مهری رفته تو آسمون ذهنت درگیر این قضیه ست و مدام داری کنکاش میکنی و قبول نکردی و نمیدونم چجوری و با مشورت با کی به این نتیچه رسیدی که آدما بعد از مرگ نمیرن تو آسمون میرن تو قلبمون ) یه مدت هم مدام سوال میپرسیدی که اگه شما فوت بشین (!)من چه کار کنم؟تنها میمونم؟ بعد چند روز اومدی گفت...
10 اسفند 1393

الینا باسواد میشود

سلام به دوستان نازنینم سلام به دخترم ، به تاج سرم ، به بالشت پَرم قربون تو بشم من که مونس و همدم مامانت شدی و همیشه حواست به من هست و خیلی هوامو داری و دوست داری همیشه منو خندون و شاد ببینی روزی هزاران بار خدا رو شاکرم که تو فرشته نازنین رو به من عطا کرده و اما بگم از رقابت هات با من خدا نکنه بابا واسه من چیزی بخره هیج دیگه ! قهر میکنی و میگی برو با همسر مهربونت زندگی ِ خوبی داشته باش      من و بابا هم میمیریم از خنده   درهرصورت این مشکل من نیست و مشکل باباته و زین پس ایشون مجبورن هر چی میخرن دوبل باشه  با بابا رفته بودین بیرون و  به مناسبت جشن سپندارمذگان ،دو شاخه گل خریده ب...
4 اسفند 1393

سفر یک روزه به علی آباد کتول

تحویل گرفتن مدرک تحصیلی ، بهانه ای شد برای سفر یک روزه ما به علی آباد کتول به تاریخ چهاردهم بهمن ماه. عکسهای محوطه دانشگاه ادامه مطلب بعد از تحویل گرفتن مدرکم (البته با 10ماه تأخیر ) روانه آبشار تفریحی کبودوال شدیم ، وَه که چه هواااااایی وَه که چه مناظری... پس از کلی پله نوردی و عرق ریختن   به آبشار رسیدیم اما زیبایی مسیر و صدای آب و پرنده ها و طبیعت دلنواز دلیلی محکم بود بر لذت بردن ِ عمیق و عدم احساس خستگی و پس از این پیاده روی طولانی و دلپذیر ، خوردن غذا در رستوران کانیار بسیار دلچسب بود و گوارای وجود دیدیم شاهزاده ای یافت می نشود ! از...
26 بهمن 1393

آرام ِ جانم

سلام به دوستان عزیزم سلام به یکی یدونه م ، گل گلخونه م ، چراغ خونه م ، آرام ِ جوووونم ترم جدید کلاس زبانت شروع شد - چراغ راهنمایی زرد بود بابا با سرعت رد شد با قیافه متفکرانه میگی : بابا خیلی ناراحتم کردی چراغ زرده باید با احتیاط میرفتی - مدام میری لباسای منو برمیداری میپوشی ، با گلایه میگم : این چه کاریه آخه؟! میگی : آخه اینا بوی مامان ِ مهربون و عزیزمو میده چی بگم آخه در برابر اینهمه مهربونیت ، تک دختر ِ ناز و عزیزتر از جونم ======================================================= این مدت جاهای زیادی رفتیم ببخش منو که فرصت ثبت کردنشونو ندارم هر چند که این روزها در گیری کاری بسیار زیادی دارم ا...
8 بهمن 1393

یه دختر ِ تنها

هر روز ظهر  باباجون ِ مهربون میان مهد دنبالت ، بعدش میرین پیش دوست ِ باباجون ، ایشون هم هر روز با خودکار روی دستت نقاشی میکشن یا چیزی مینویسن مثلاً : دوستت دارم یا چقدر تو خوشگلی یا تو بهترینی یا خیلی شیرین زبونی و .... یه بار که داشتم نوشته های رو دستت رو پاک میکردم دردت گرفت غر زدی، بابا بهت گفت خب به دوست ِ باباجون بگو که دیگه رو دستت چیزی ننویسه ! شما هم سریع جواب دادی : نه من نمیگم ! اگه بگم دوست ِ باباجون دلش میشکنه قربووووووووووووونت بشم مهربووووووووووووووووووووووونم که دلت مث یه دریاست فرشته کوچولوی من ادامه مطلب ترم 2B TINY TALK رو هم با نمره عالی پشت سر گذاشتی همچنان سرگرمی ِ اصلی ت خوندن کتا...
29 دی 1393

شنونده اخبار!

تا آهنگ مرحوم مرتضی پاشایی را میشنوی سریع میگی : مامان این آقا همونه که مُرده و رفته زیر ِ خاک؟ با تعجب میپرسم تو از کجا میدونی؟ میگی : من میدونم دیگهه تو اخبار شنیدم تازه اینم میدونم که هانا خیلی خیلی آهنگاشو دوست داره من و بابا: ( حالا بماند که هانا یه دختر بچه ی سه ساله ست!!! ) ==============================================================  از مهمونی برگشتیم میگم : دختر نازم ، امشب خیلی ازت راضی بودم و بهت افتخار کردم میگی : آره مامانی خودم متبجه (متوجه) شدم که افتخار کردی از چشات فهمیدم ! اما متأسفانه قسمتی غر غرو شده بودم و اذیتت کردم که دست ِ خودم نبود چون شیطون گولم زد - : ...
22 دی 1393

در جستجوی علم

این روزها خیلی به دنبال چرایی ِ مسائل پیرامونت هستی و سوالهای زیادی میپرسی امام حسین چه جوری شهید شده؟ بچه چجوری بدنیا میاد؟ وقتی نی نی تو شکم مامانشه چجوری غذا میخوره؟ چرا زیر ِ زبونم خط خطی های سیاه هست؟ (اشاره به رگهای زیر زبان) چرا تو دهنم آب جمع میشه؟ کلی هم اطلاعات علمی جمع آوری کردی و یه جور خیلی با نمک و کاملا ً جدی و علمی برامون توضیح میدی همه جمله های علمی ت هم با این عنوان شروع میشه : ببین عزیزم   مثلا میگی: ببین عزیزم اینا رگهای بدن ما هستن که خون توش هست و از طریق اونا خون به همه جای بدن ما میرسه و ما میتونیم بدنمون رو ، دستمون ُ حرکت بدیم (دقیقاً با همین جمله بندی و با یک ژست دانشمندانه ) ...
16 دی 1393