الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

عرفه

 در ابری‎ترین لحظه‎ها فریاد بزنیم و از باران عرفه سیراب شویم در آفتابی ترین لحظات فریاد بزنیم و از گرمای روح بخشش مستفیض شویم عرفه... روز دعا و نیایش روز استجابت دعا خداوندا.... شفای همه بیماران و نیز پدربزرگ نازنینم ... خداوندا... همه بندگانت حاجت روا شوند... الهی آمین ...
1 مهر 1394

یه دختر ِ تنها

هر روز ظهر  باباجون ِ مهربون میان مهد دنبالت ، بعدش میرین پیش دوست ِ باباجون ، ایشون هم هر روز با خودکار روی دستت نقاشی میکشن یا چیزی مینویسن مثلاً : دوستت دارم یا چقدر تو خوشگلی یا تو بهترینی یا خیلی شیرین زبونی و .... یه بار که داشتم نوشته های رو دستت رو پاک میکردم دردت گرفت غر زدی، بابا بهت گفت خب به دوست ِ باباجون بگو که دیگه رو دستت چیزی ننویسه ! شما هم سریع جواب دادی : نه من نمیگم ! اگه بگم دوست ِ باباجون دلش میشکنه قربووووووووووووونت بشم مهربووووووووووووووووووووووونم که دلت مث یه دریاست فرشته کوچولوی من ادامه مطلب ترم 2B TINY TALK رو هم با نمره عالی پشت سر گذاشتی همچنان سرگرمی ِ اصلی ت خوندن کتا...
29 دی 1393

چکیده این روزها

سلام و صدسلام به دوستان بسیار نازنینم خیلی دلم براتون تنگ شده بود   نبودم اما به یادتون بودما ممنون از همه مهربونی هاتون انشاله سرم خلوت شه و بتونم به تک تک تون سر بزنم دلم برای همه تون یه ذره شده واقعا و سلام و صدسلام به دختر همیشه سبزم الینای نازنینم قربونت برم که روز به روز شیرین تر و دلرباتر میشی ببخش مامانو که تو این مدت نتونستم خاطراتت رو ثبت کنم علی ایحال جونم برات بگه که این مدت تولد بابای مهربون و دایی مسعود ِ عزیز و مادرجون فرزانه و خودم رو پشت سر گذاشتیم که بسنده کردیم به خرید کیکی و فوت شمعی و هدیه ناقابلی و شام خوشمزه ای . فقط همین البته من امسال برای بابا هدیه نخریدم و عوضش ایشون امسال من و مفتخر کردن ا...
3 دی 1393

در چنین روزی...

  یاد آغوش پر از آرامشش تا ابد تسکین غمهای من است   آن نوازشها و مهر مادرم کعبه ی عشق است و رویای من است     کاش میشد 23 مهر را از تقویم زندگیم حذف میکردم...  روزی که عطر گل مریم برای همیشه از منزلمان رخت بربست... دلتنگم برای آغوش پرمهر و پرعطرت گل مریمم... . . . در آرامش باشی مادرم...   ...
23 مهر 1393

روز دختر

بچه که بودم یکی از فانتزیهایم این بود که شبهای تابستان با پدر و مادر و برادرهایم زیر نور ستاره ها بخوابیم و کارم این بود که در آغوش مادر خود را لوس کنم و ستاره ها را بنگرم و خیالبافی ها کنم برای خودم به یاد آن ایام شبی را در تراس و زیر نور ستارگان به صبح رساندیم ، با این تفاوت که اینبار خودم مادر بودم و دخترم را عاشقانه در آغوش داشتم و با هم به ستاره ها نگریستیم و  خیالبافی ها کردیم ... به برکت وسعت شهر و شهرنشینی اما ! تعداد ستارگان و نورشان از آن وقتها کمتر بود اما نور امیدی که در دلم بود برای جبران آن کفایت میکرد چقدر دل انگیز بود ترکیب نور ستارگان و حرفهای دلنشین دخترم- روشنای وجودم- نور امیدم چه شیر...
6 شهريور 1393

حکمت خدا

آن زمان که  غرق در افکار خود روی صندلی کنار پنجره نشسته ام و گاه به  آبی آسمان و کوههای سر به فلک مینگرم و گاه به بخاری که از لیوان چای برمیخیزد و  مرور میکنم این ده روز درد و بیماری را و کلنجار میروم با خود و  میقبولانم به خود که "هیچ کار خدا بی حکمت نیست"! صدای دخترک در گوشم طنین انداز میشود که : مامان جونم ، بیا داروهاتو واست آوردم بخوری ... و چقدر این لحظه ی به ظاهر ساده برایم عمیق و احساسی بود و لرزاند قلبم را و سپاس گفتم  خدا را با تمام وجودم  بخاطر وجود این فرشته کوچک ِ سراسر مهربانی و این خوشبختی ِ ملموس و شیرین...   -گویا لازم بود چند روزی در بیمارستان بستری باشم و ببینم و یاد بگیرم ...
25 تير 1393

تنهایی این روزهای من و پدر

بی شک عطر تنت خوشبوترین رایحه ای است که تا بحال مشامم را نوازش داده... بی شک چشمانت - آن دو چشم زلال و نورانی ات - مأمن ترین آرامگاه است برای من... بی شک دستانت -آن دو دست لطیف و گرم-لذت بخش ترین لمس دنیاست برای من... بی شک پیچیدن صدایت و خنده ات در فضای خانه ، بهترین سمفونی ِ زندگی است برای من... بی شک تو بهترین سروده خدایی برای من... دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم پ.ن: معضل این روزهای من و همسر این است که از زمان تعطیلی مهد،دخترک به اصرار فراوان سعی بر ماندن در خانه مادرجون فرزانه و پدرجون دارد وهیچ علاقه ای به آمدن به منزل خودمان ندارد ! مسلما آنجا حکم قلمرو پادشاهی ایشان را دارد چرا که آزادی مطلق دا...
13 خرداد 1393
1090 13 57 ادامه مطلب

مادر خودخواه

یه سؤال دارم؟ واقعا باید به مادری که به زووووووووووور بچه شو از خواب ناز بیدار میکنه و بزوووووووووور آماده ش میکنه و با دخترعموش و بچه های گلش میرن پارک. و در برابر کسل بودن و غر زدن اون طفل معصوم واکنشش عصبانیت و دعوا و درگیری فیزیکی هستش ، چه باید گفت ؟!!! شده حالتون از خودتون بهم بخوره؟! نمیدونم چرا بعضی وقتها اینقدر خودخواه و عصبی  میشم! بمیرم واست که وقتی دیدی من ناراحتم خودتو مث یه گربه کوچولوی ناز وملوس میمالیدی به من و بوسم میکردی. ناراحتی ِ من از تو نبود عزیزم... از خودم و خودخواهیم بود دیشب از عذاب وجدان خوابم نمیبرد! اینو مینویسم تا تلنگر شه واسم و دیگه تکرار نشه      &...
17 ارديبهشت 1393

تو برای من خلق شدی!

روزی نیست که خدا را شکر نکنم بخاطر داشتن تو روزی نیست... هر روز و روزی چندین بار خدا را شاکرم که تو شدی دخترم ، و چه زیبا پر کردی تمام جای خالی های زندگیم را... گویا خدا ، نشست و طراحی کرد و خلق کرد تو را درست به همان گونه ای  که من نیاز داشتم! خدایا شکرت... دعای خیر من همیشه بدرقه راهت باد مهربان دخترم              ...
16 ارديبهشت 1393