نوروزنامه(2)
نیمه دوم تعطیلات ، خونه بودیم
و عصرها سه نفره میرفتیم بیرون
نازی نازی ، عجب بچه خوبی ! ننه بیا بغلم
ننه جون از قدیم گفتن تعارف اومد نیومد داره!
*******************************************************************
یک شب خونه دایی جون دعوت بودیم سور ِ خونه نویی و زندایی جون با انواع غذاها و دسرها حسابی شرمنده مون کرد روز تولدش هم دوباره کلی زحمت کشیده بود و دعوتمون کرد بیرون و تولدشون رو تو دل طبیعت جشن گرفتیم
جیگر عمه کلی قلدر شده
***********************************************************************
سیزده بدر رو هم تو باغ احمدعموی عزیز ِ من گذروندیم
یه حس خوووووووووب کنار بخاری کنده ای
خاک بازی با آتریسا
اونقدر بهت خوش گذشته بود موقع برگشتن گریه میکردی و میگفتی من میخوام اینجا زندگی کنم
======================================================
پ.ن:
ممنون از دوستان ِ بسیار عزیز ِ پایتخت نشینم بابت محبتی که به من دارند.باور کنید به یاد تک تک تون بودم و اگر برنامه سفر دست خودم بود و وقت کافی در دست ، حتماً یه قرار وبلاگی میزاشتیم اما دریغ و صد افسوس