مسافرت مادر-دختری، بابلسر-اردیبهشت95
24 تا 30 اردیبهشت المپیاد ورزشی بانک در بابلسر برگزار شد . من تو رشته شنا کرده بودم. بعد از رایزنی های امور کارکنانمون با اداره مرکزی تهران مجوز دادن که بتونیم بچه هامون هم با خودمون ببریم خیلی خوشحال بودم که تو این یه هفته با همیم و دور نیستم ازت
95/2/24جمعه ساعت 6/5 صبح تو یه بارووون خیلی شدید راه افتادیم ، تقریبا 15نفر بودیم اداره برامون مینی بوس کرایه کرده بود. بجز شما یه دختر همسن و همنام خودت و دو تا پسر کوچولو همسفرای کوچولومون بودنخدارو شکر میونت با بچه ها مخصوصا الینا عاااالی بود و تو سفر کلی بهتون خوش گذشت حتی یک بار هم با هم تنش نداشتین
صبحانه رو "دشت" خوردیم. ناهار هم "ناهارخوران گرگان" بودیم. طی مسیر کللللی خوندیم و خندیدیم و پانتومیم بازی کردیم...
بعد از کلی بازی خسته شده بودی و کف ماشین در حال استراحت بودی
عصر رسیدیم مرکز آموزش بانکمون و بعد از تحویل گرفتن ویلا رفتیم برا صرف شام...بعد از شام قدم زنان در حال رفتن کنار ساحل بودیم و تو داشتی با بچه ها بازی میکردی و میدویدی که متأسفانه پات پیچید و با صورت خوردی زمین بمیرم واست صورتت داغووون شد خلاصه همون شب اول حسابی حالم گرفته شد و کلی اشک ریختم...متأسفانه زخمت عفونت هم کرد اما با تجویز پزشک سریع خوب شد اما جای زخم هنوز هم کمی رو صورتت باقی مونده خلاصه علیرغم اینکه تو اون یه هفته کلی بهمون خوش گذشت مخصوصا شما که حسابی با بچه ها بازی کردی و خوش گذروندی اما من هر وقت صورتت قشنگت رو میدیدم که به چه روزی افتاده قلبم تیر میکشید و کلی غصه میخوردم عکستو برا خونواده هم تلگرام کردم و بابا و باباجون و مادرجون و دایی جونا کلی غصه خورده بودن و حسابی با من دعوا کردن که چرا مراقب بچه نبودی؟!
بمیرم واست صورت قشنگت به این روز افتاد مدام میرفتی جلو آینه و غصه میخوردی عکس هم دوست نداشتی بگیری
اما همکارای مهربونم کلی هواتو داشتن و واست هدیه خریدن و باهات صحبت کردن تا بالاخره رضایت دادی و بیخیال زخم صورتت شدی و از اون به بعد کلللللی بهت خوش گذشت
ادامه مطلب
1-روابط اجتماعی ت خیلی بهتر از قبل شده حتی بدون من میرفتی اتاق همکارا و کلی واسشون زبون میرختی و باهم خوش میگذروندین
2-کلی منو میبوسیدی و قربون صدقه م میرفتی ...واسه همکارا خیلی جالب بود میگفتن مادر دختر چقدر لاو میترکوندین
3-وقتی من میرفتم واسه تمرین یا مسابقه کنار همکارا میموندی و بهشون گفته بودی واسه مامان عزیز دلم دعا کنید
4-همونطور که گفتم اسم دوستت هم الینا بود واسه اینکه قاطی نشه ما شما رو به فامیل صدا میزدیم طوری شده بود خودتون هم همدیگرو به فامیل صدا میزدین تا قاطی نشین میگفتی الینا جنگجو بیا بریم لب ساحل
5- الینا یه داداش کوچولو به اسم امیرعلی داشت خیلی هواشو داشتی بهش گفته بودی منم علاقه دارم که مامانم برام یه خواهر یا برادر بیاره تا مراقبش باشه اما متأسفانه مامانم همکاری نمیکنه!
6- علیرغم اینکه کلی بهت خوش میگذشت هر وقت بابا تماس میگرفت خودتو لوس میکردی واسش و بهش میگفتی اصلا خوش نمیگذره ...مامان یه کاری نمیکنه که به من خوش بگذره!!!
7-این یک هفته در کنار تو و همکارای عزیزم واقعا بهمون خوش گذشت و سفر خاطره انگیزی شد واسمون
بی حد و مرز و تا بینهایت دوستت دارم عزیز دل خودممممم بهترینم عزیزترینم...عاااااشقتم