الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

الینا و رمضان95

1395/4/15 10:10
نویسنده : مامان
604 بازدید
اشتراک گذاری

رمضان امسال هم رو به پایانه...رمضانی که فاصله سحر تا افطارش 17 ساعت بود و تو اوج گرما ! نمیدونم چقدر به تزکیه نفس گذشت و خودشناسی ...اما گذشت...

ازت میپرسم چه دعایی کردی؟ میگی : دعا کردم مامانم فوت نشه ! بابام فوت نشه ! باباجون و مادرجون و زندایی جون و بهرنگ و دایی جونا و محیا و...........فوت نشن ! غمگین بمیرم واست که دغدغه ذهنی ت شده فوت ِ اطرافیانتغمگین

21 رمضان- مراسم شب قدر منزل همکار ِ من....با بچه ها تو حیاط بازی میکردینمحبت

23رمضان-مراسم شب قدر-معصوم زاده بجنورد-مزار مادر جون مریم...

برای مادرجون مریم دعا کردی و شمع روشن کردی واسشمحبت مطمئنم کلی خوشحال شده از داشتن همچین نوه ایمحبت ایکاش بود و از نزدیک لمست میکرد....

افطاری خونه عمو احسانمحبت

یک شب بسیار گرم...صرف افطار در بش قارداش...شلوغی بی سابقه...خسته

افطاری اداره بابا...به بچه ها هدیه میدادن دیر جنبیدی بهت نرسید کلی گریه کردیمتنظر بابا سریع رفت واست جور کرد اما به نظر من کارش اشتباه بود باید یاد بگیری خودت از حقت دفاع کنی شاکی

==============================================

 

یه شب که بیرون بودیم با بچه یه خونواده دوست شده بودی ، باباش ازت پرسید: بابات چیکاره ست؟

جواب دادی: بابام خیلی خوبه...خیلی بافرهنگه(!)...خیلی خوش تیپه...محبت

بعد هم گفتی : مامانم هم خیلی خوب و پولداره (!!!)   

یعنی خداوکیلی فقط همین ؟!سکوتخندونکخنده

همراه امیرسعید در انتظار شروع کلاس زبانمحبت عاشق کلاس زبانی همیشه با هیجان میری تنها مشکلت اینه که خجالتی هستی ...و این شده دغدغه این روزهات و مدام میگی : مامان یه کاری کن خجالتم بریزه آخه نمی تونم تو کلاس با صدای بلند جواب تیچرم و بدم.....و از این بابت خیلی ناراحتی....

 

هیچ اصراری ندارم ...مرور زمان و تمرین و تمرین و تمرین همه چیزو درست میکنه دخترم...دخترکم...خوشگلکم...بغل

 

 

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سروش
21 تیر 95 9:06
چقدر خوب بود محبوبه جونم. چی همه عکس....خداقوت خانوووم. نمی دونی چقدر خوشحال میشم از دیدنتون. یه چی دیگه اینکه توی یه جلسه ای یادمه درمورد همین موضوع ترس از فوت عزیزان در کودکی و دقیقا همین سن صحبت شد. دکتر مربوطه نظرش این بود که در سن ۶ سالگی این تفکر اوج میگیره و راه رفعش هم اینه که شما مدام براش درباره آینده ای با هم صحبت کنی. مثلا وقتی اون بچه دار میشه و با بچه هاش میاد خونه شما و وای از دست فضولی نوه‌های شیطون و اینکه چقدر دوست داری با نوه‌هات بازی کنی. و مدام خاطرات مختلفی از دورهمی های آینده براش تعریف کنین که توش همه اعضای خونواده عزیزش هم هستند. اینجوری بچه آرامشش رو کسب میکنه.امیدوارم مفید باشه. بیشتر از این نمیدونم.
مامان
پاسخ
واقعا خداقوت دارهممنون عززززیززززم مریم جانم چه جالب ...مریم جان اتفاقا دقیقا من همین کارو میکنم و مدام از نوه م واسش صحبت میکنم و اینکه اون باید بره سرکار و من بچه شو واسش نیگه دارم چالبه تو جواب بهم گفت ینی مادرجون اونموقع فوت شده؟ منم جواب دادم نه ایشون باید به من یاد بده که چطور از بچه تو مراقبت کنم....اما بد وضعی ایه و خیلی ذهنش درگیره این قضیه ست
مامان نازدونه ها
26 تیر 95 21:23
طاعاتت قبول مامان پولدار انشالله در کنار همسر خوب و بافرهنگت روزگار به خوشی بگذرونی عزیزم روح مادرتون هم قرین آرامش
مامان
پاسخ
ممنون عزززیز دلم