ادامه ی مهرماهمون
سلام به دوستان خوبم و دختر نازنینم این روزها حسابی مشغولیم مشغله از نوع خوبش بعد از مدرسه تکالیفت رو انجام میدی خداروشکر خیلی راه افتادی و راحت تر انجامشون میدی کلاس زبانت هم دو روز در هفته پابرجاست
17مهر روز جهانی کودک با نادیا جونم و گل پسراش رفتیم بش قارداش
22مهر دوست جونی ِ من نداجون و دختر نازش هستی بعد از سالها اومدن خونمون
23مهر سالگرد فوت مامانم بود...جاش خیلی خالی ه ......خیلی دلتنگ و بیقرار بودم اما به تو و بابا که نگاه میکردم نور امید تو دلم موج میزد ...چه خوب که شما رو دارم
24مهر- دایی ته تغاری جونم تماس گرفت و بصرف آبگوشت اونم تو دیگ عتیقه دعوتمون کرد (خواب مامانمو دیده بود که بهش گفته بود هوس آبگوشت کرده)
مامان بزرگ مهربونمایشالا سایه شون همیشه بالا سرمون باشه
دایی جواد ِ مهربونم که خیلی رابطه خوبی با هم دارین و مدام با من کَل میندازی که دایی جواد دایی تو نیست دایی خودمه کلا همه دایی هامو دایی خودت میدونی واقعا هم همینطوره
چند روزی سخت مریض شدی سرماخورده و عفونت گلوی شدید و سه روز نرفتی مدرسه
28مهر بصرف آش رشته خونه عمه سمیه دعوت بودیم
هنوز کاملا خوب نشدی ...محیا جونی واست نقاشی کشیدهمراه با آرزوی سلامتی
جمعه30مهر با دوستان عزیزمون رفتیم باباامان
راستی موهاتو کوتاه کردیم این عکس چند دقیقه قبل از آرایشگاه رفتنه ...عکس بعد از آرایشگاه رو الان ندارم بعدا میزام
پ.ن1:
ماشین باباجون به سرقت رفت اما خداروشکر بعد از چند روز پیدا شد البته وسایل جانبی ش رو دزدیده بودن...
پ.ن2:
هر چقدر هم بگم دوستت دارم بازم کمه عشق من