الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

آبان ماه به روایت تصویر

سلام دختر نازنینم، عزیزتر از جانم ، شیرین زبانم ، در کنار تو بودن ، لذت بخش ترین لحظات عمر ِ من و  باباست اینقدر مهربون و شیرین زبونی که مداااااااااااااااااام در حال بوسیدنت هستم و هیچوقت هم سیر نمیشم روزی چندین بار خدا رو شکر میکنم بخاطر داشتن تو انشاله همیشه شاد باشی و تنت سلامت باشه جگرگوشه ی من بدلیل مشغله زیاد خلاصه ای از آبان ماه را به روایت تصویر واست میزارم 13آبان -تولد بابا و کیکی که دایی علی عزیزم و خونواده بسیار مهربونش سورپرایزمون کردن و همینطور مرضیه دختر دایی عزیزم و همسرشون که با هدیه شون واقعا شرمندمون کردن هدیه من به بابا یه بلوز بود و باباجون اینا هم زحمت  کشیده بودن و شلوار خریده بودن ...
8 آذر 1394

ترا دارم چه کم دارم؟چه غم دارم؟

الینا:مامان میدونی چرا دیشب خوابم نمیبرد و هِی صدات میزدم ؟ چون همش داشتم به زامبی(!) فکر میکردم ! بعد دیدم چاره ای نیست (!!!) به چیزای خوب فکر کردم تا خوابم ببره... من: مثلاً به چی فکر کردی؟ الینا: به جعبه مداد رنگی م بعدشم مثلاً تو کله م نقاشی میکشیدم ! ============================================= وقتی میبینی از چیزی ناراحت هستم فوری میگی: مامان جونم قربونت برم بیخودی خودتو برای این چیزا نگران نکن (!) ینی میشه تو رو داشت و نگران چیزی هم بود؟!!!! ایشالا همیشه سالم و شاد و خوشبخت باشی دختر نازنینم ============================================== قربونت برم بس که رمانتیک و مهربونی...
11 آبان 1394

قاب زندگی

چشماتو وا کن یه نگاه به خودت تو دنیا کن اگه یه هدف تو دلت باشه میتونه کل دنیا تو دستای تو جا شه جاده ی دنیا میسازه واست کابوس و رویا یکی بیداره و یکی خوابه راهتو مشخص کن این یه انتخابه اگه ابرای سیا هو دیدی اگه از آینده ترسیدی پاشو و پرواز کن تو افق های پیش رو... نگو به سرنوشت می بازی تو بخوای فردا رو میسازی پس دستاتو ببر بالا و بگو… دوست دارم زندگی رو (یک شب خوب در فرهنگسرای شهروند و آهنگ انرژی بخش سیروان خسروی ) =================================================================   شبی دیگر...مراسم عزاداری دهه اول محرم (ادار...
30 مهر 1394

روز جهانی کودک

  دلبندم روزت مبارک تصمیم داشتم به مناسبت این روز ببرمت پارک ، اما به پیشنهاد خودت رفتیم دور دور با ماشین و دو نفری تو ماشین موزیک گوش دادیم و شادی کردیم بعدش هم خرید کردیم واسه خودمون و در انتها یه فست فود دونفره زدیم بر بدن پ.ن: کودکی کردن با کودکی چون تو چه عالمی دارد   ...
16 مهر 1394

شیرین زبون ِ مامان

بعد از پیش دبستانی با هیجان میگی : مامان، بابا امروز یه خبر خوب دارم براتون و یه خبر بد اول کدومو بگم؟! بابا میگه اول بد و بگو میگی : متأسفانه من مریض شدم!       ( ا ی خدا اسم مهر اومد و حساسیت و مریضی شروع شد!!! ) و اما خبر خوب :من با سه تا نفر تو کلاسمون ، دوست و آشنا شدم اونقدر حرف زدن و زبونت شیرینه که هوس میکنم درسته قورتت بدم در راستای حساس بودنت به عشق ِ من به بهرنگ یه شب موقع خواب بهم گفتی: مامان چرا همیشه بهرنگ و بغل میکنی و بوسش میکنی و هی میگی جیگر عمه جیگر عمه شما منو بیشتر دوست داری یا بهرنگ ؟ گفتم: معلومه که شما رو بیشتر دوست دارم اما بهرنگ رو هم  دوست...
9 مهر 1394

عرفه

 در ابری‎ترین لحظه‎ها فریاد بزنیم و از باران عرفه سیراب شویم در آفتابی ترین لحظات فریاد بزنیم و از گرمای روح بخشش مستفیض شویم عرفه... روز دعا و نیایش روز استجابت دعا خداوندا.... شفای همه بیماران و نیز پدربزرگ نازنینم ... خداوندا... همه بندگانت حاجت روا شوند... الهی آمین ...
1 مهر 1394