الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

هفته منتهی به 92/7/25

سلام به دوستان نازنینم سلام به دخترک ِ ناز گلک ِ شیرینی عسلم این هفته بالاخره خانواده خودم (بعلاوه خانواده عمو رضا و عمه م) رو هم واسه سور خونه نویی دعوت کردم و واسشون قیمه بادمجون و مرغ پختم که بسی خوشمزه بود دسر ژله آکواریوم و ژله رنگین کمون درست کردم که فقط از آکواریومش عکس گرفتم   اون قارچ ِ تزئینی رو سالاد هم حکایتی داشت که فقط من میدونم و خدای من و "مامان آینده یه فسقلی"    ======================== دوشنبه بعد از رفتن سر مزار مامانم رفتیم آشخانه ، زن عمو جون زحمت شام رو کشیده بودن شب شما و مادرجون رو بردیم درمانگاه چون هر دوتون تب داشتین و بعد از صرف شام برگشتیم خونه ، تا صبح ...
27 مهر 1392

آخر هفته92/7/19

سلام به دوستان نازنینم سلام به دختر گل و بلبلم اول بگم بی نهایت دوِسِت دارم عزیزک دلبرک خوشگلک ناز گلکم پنجشنبه عصر مطابق معمول رفتیم آشخانه و احوالپرسی مادر جون مهری و ساعت 11 شب برگشتیم خونه کلی با رضا و مرتضی بازی  و شیطنت کردین همچنان به اینکه من ساغر کوچولو رو بغل کنم حساسی اما خیلی با سیاستی وقتی بغلش میکنم مستقیم نمیگی بزارش زمین مثلاً میگی وای مامان چشاشو ببین ناراحته ! میخواد بره بغل مامان خودش !   یا خودت دراز میکشی رو زمین و اینگه اینگه میکنی و میگی مامان اونو بده مامانش بیا نی نی کوچولوی خودت داره گریه میکنه !   اما در مجموع خیلی مهربونی و خیلی هوای ساغر کوچولو رو ...
21 مهر 1392

تب....

مادر که میشوی تمام دغدغه ات میشود سلامت و آسایش و آرامش و پیشرفت و بالندگی فرزندت... وای به روزی که دلبندت اندکی بیمار شود!  از ته دل از خدا میخواهی هر چه سختی و بیماریست حواله خودت کند اما جگر گوشه ات مقابل دیدگانت عذاب و درد و بیماری نکشد ! اکنون میفهمم کودک که بودم هنگامیکه  بیمار میشدم و مادرم از ته دل میگفت "الهی درد و بلایت به جانم" یعنی چه؟ و چه حس عمیقی بوده ! .... تب..... تب شدید... آنقدر شدید که  آسمان چشمان زیبایت را تبدیل به سرخی غروب خورشید کرد ! خوب میشوی دلبندم...  خوب خواهی شد....... به یاری خداوندم که ترا ودیعه به من سپرد خوب خواهی شد... پدر ، مادرش را برای ا...
11 مهر 1392

الینا و مهد

سلام به دوستان خوب و نازنینم سلام به دختر طلای یکی یدونه و نازنینم 31شهریور ساعت 4/5 بعدازظهر جشن مهر تو مهدتون برگزار شد من و بابا هم اومدیم  با دوربینم کلی عکس و فیلم گرفتم ازت اما الان یه دونه که با گوشی موبایلم گرفتم رو دارم و بقیه رو بعداً میزارم ( عکس اضافه شد) مربی موسیقی مهدتون آقای نامیک هستش که اونروز کلی آهنگهای شاد زد واستون و کلی هم بازی کردین و بعد از سخنرانی مدیر مهد و دادن یه فرفره به هرکدوم از بچه ها مراسم تموم شد              الینا در حال بازی بشین پاشو...   و اما جونم واست بگه از ماجراهای مهد رفتنت : همونطور که گفتم حدود یه هف...
7 مهر 1392

آخر هفته و 38

سلام به دوستان عزیزم سلام به دختر نازنینم پنجشنبه شب خانواده بابا واسه دیدن خونه و شام اومدن خونمون. من با شجاعت و اعتماد بنفس تمام برای اولین بار واسشون مرغ شکم پر پختم البته چون روز کاری بود و صبح سرکار بودم و از عصر هم مشغول کار و پخت و پز (بماند که عمو و زن عمو جون زودتر اومده بودن تا زن عمو جون بره دکتر و من موندم و شما بچه های شیطون که به هیچ صراطی مستقیم نبودید و کلی شلوغ کاری و جیغ و داد و بریز و بپاش کردین و حسااااااااابی منو کلافه کردین ) و تو این بین چند تا از فامیلها که متوجه حضور مامان جون تو خونه ما شدند واسه عیادت ایشون اومدن و پذیرایی از اونها هم به کنار! خلاصه  آخر شب که مهمونا رفتن احساس کردم کوه کندم بازم...
6 مهر 1392

تخفیف!

امروز پنجشنبه ست و مادرجون تعطیله واسه همین شما رو نبردم مهد و موندی پیش مادرجون الان زنگ زدم تلفنی باهات صحبت کنم سخت مشغول تماشای تلویزیون بودی ...بزور اومدی پای تلفن و جسته گریخته چند کلمه ای حرفیدی و تو اوج قربون صدقه رفتنهای من یهو بی مقدمه مادرجونو صدا زدی گفتی بیا مامانم باهات کار داره!!!! بعد به من میگی خب مامانی خداحافظ مادرجون باهات کار داره!!!!! و بدو رفتی سراغ تلویزیون !            (ای جان یادش بخیر وقتی تازه دندونای پایین دراومده بود وقتی میخندیدی دلم غش میرفت )        وقتی برای تمییز کاری خونه رفته بودیم با انگشتت این نق...
4 مهر 1392

عروسی عمه سمیه

سلام به دوستان عزیزم سلام به الینای مهربونم خب بسلامتی جشن عروسی عمه سمیه هم به اتمام رسید روز جشن من ساعت 10 صبح با بابا رفتم آشخانه و شما موندی بجنورد خونه مادرجون  تا من بتونم به کارهام و آرایشگاه برسم و خوشبختانه  ورم بینی ام خوابیده و اصلا اصلا تابلو نبود که شکسته (قابل توجه برخی دوستان! ) اولین بار بود که آرایشگاه آشخانه رفتم خانم داداش همکارم بود و از کارش خیلی راضی بودم قیمتها هم اونجا عاااااااااااااالیه آرایش مو و صورت با هم شد 20تومن ! تصمیم داشتم با شما و بابا آتلیه هم بریم که متاسفانه شما ساعت 8/5 رسیدین عروسی و دیگه خیلی دیر شده بود و من هم دلم نیومد که با بابا تنها بریم آتلیه الینا جون شما تو عرو...
1 مهر 1392

الینای کاری و فعال !

ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﻴﺪ... ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻴﺪ. اﮔﺮ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺁﻧﺮا ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻧﺪ, ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ, " ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻚ اﻧﺘﺨﺎﺏ اﺳﺖ " ﺯﻧﺪﮔﻲ, ﺭاﺿﻲ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﻴﺴﺖ !                                      ای جان من که همینطور تو خونه میچرخی و میپری و بازی میکنی و صدای قهقهه هات زیباترین طنین دنیا میشه واسه من ، با صدای بلند میگی: هوراااااااااااا آخ جون!!!!!!!! بازی چه کیفی داره ما سه نفر! چه خوشبختیم ! (ینی کشته مرده اون سه نفر گفتنتم خوشگلم )    ...
27 شهريور 1392

شرح حال....

اول از همه سلام به دوستان خوبم (قابل توجه اونایی که آخر از همه سلام میدن! ) و بعد سلام به روی ماه دختر مهربونم که همیشه با محبتاش و شیرین زبونیهاش منو غرق لذت میکنه تو این مدت که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاد و جاهای زیادی رفتیم و کارهای زیادی انجام دادیم اما مجالی واسه نوشتن نبود و از طرفی سیستم به خونه عمه جون منتقل شده و تا اطلاع ثانوی پستها بدون عکس جدید خواهد بود -اول اینکه کارهای جابجایی کم و بیش تموم شده اما کارهای نیمه کاره خیلی داریم و مهمتر از همه اینکه خونمون با کلی پنجره بدون پرده ست !!! و فرصت اینکه برم بازار و پرده انتخاب کنم ندارم شما هنوز به خونه جدید عادت نکردی و هر شب بهونه میگیری که بریم خونه مادرجون ...
23 شهريور 1392