الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

خود درگیری!

1392/5/26 12:19
نویسنده : مامان
1,094 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجاییکه مامان مهربون و دوست داشتنی ام تو سن 30 سالگی به رحمت خدا رفت... یه حسی همیشه بهم میگفت که من هم تو 30 سالگی به رحمت خدا میرم...زباناووووووووه بساطی داشتم با این حس.......واسه خودم مراسم ختم هم میگرفتم و زار زار گریه میکردم !زبان

واسه همین بارداریم رو جوری تنظیم کردم که اگه تو 30سالگی مردم بچه م هم باهام بیاد اون دنیا و بی مادر بزرگ نشه ... ابله

یک همچین مادر خود درگیری هستم من !!!خجالت

و.........الینا وقتی بدنیا اومد که من در آستانه  30 سالگی  بودم و زنده و سرحال ! چشمکخیال باطل

   

        

چند شب پیش خواب دیدم یه سیل شدید اومد و من با چنگ و دندون الینا رو گرفته بودم و از صخره ها بالا میرفتم تا سیل به ما نرسه...گویا کلی هم داد زده بودم که با تکانهای شدید همسر از خواب پریدم و عصر که تنها بودم زار زار گریه کردم.........ابله

یک همچین مادر خوددرگیری هستم من!!!خجالت

 

    

ینی خدا نکنه همسر بره تو جاده و دیر جواب تماسهای منو بده.....دیگه تا آخرش میرم و زار زار.........ابله

یک همچین همسر خوددرگیری هستم من!!!خجالت

 


 خدا رو شکر انتقالی همسر از آشخانه به بجنورد درست شد و نگرانیهای من هم کمتر...لبخند

عزم جزم کردم که نگرانی بسیار شدید از سلامت عزیزانم رو کمتر کنم چون میدونم که زندگی همونی میشه که فکر میکنی ! پس فقط امید و توکلم رو به خدا بیشتر میکنم و میگم خدایا راضیم به رضایت قلبهر چی تو بخوای همون میشهقلب و مطمئنم که تو همیشه واسه بنده هات بهترین ها رو  میخوایقلب

 

 

پ.ن: قابل توجه فریما جون پیرو پست خوددرگیری که قبلناااااااا گذاشته بودیچشمک به نظرت همه اینجورین یا تو بانک اپیدمیه این قضیه ! متفکر

حالا برای تغییر جو خوددرگیری ، یه سؤال دارم؟ ( تشریف ببرید ادامه مطلبچشمک)

نیشخند

 

 

تا حالا دیدید یک عدد دایی به خواهر زاده ش لاک بزنه و قرتی ش کنه؟!! زبان

 

اینم از دایی های امروزی ! آخ حالا این خان دایی همونیه که وقتی من بیچاره دبیرستانی بودم و حتی دانشجو ، علیرغم اینکه سه سال از من کوچکتره ، مدام حواسش به من بود که اگه یه ذره موهام بیشتر از عرف بیاد بیرون با جدیت تذکر بده هامنتظرافسوسخیال باطل  اینم از آثار نسل سوخته بودنه خیال باطلوالا بخدا ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (37)

مامان الینا
26 مرداد 92 11:41
سلام عزیزم خدایا خیلی با نمک بود من مدیریت خدمات بهداشتی درمانی می خونم خدا دختر طلای شما رو هم حفظ کنه .می دونی بعضی وقت ها اینقدر از غذا خوردن الینا عصبی میشم که می خوام خفه اش کنم!!!

سلام عزیزمممنونباید رشته جالبی باشه نه؟
ای جان...باور کن بزاریش تو حال خودش خودش میاد غذا میخوره عزیزم
خواب گو
26 مرداد 92 12:00
سلام دوست من
وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.

ممنونم
مامان احسان
26 مرداد 92 12:27
سلام خواهری میخواستم بگم فقط شما خود درگیری نداری من بدترم ولی چه میشه کرد باید روی خودمون کار کنیم چون واقعا این نگرانی ها بی فایده است خدا خودش عزیزانمون رو در پناه خودش حفظ کنه.وای اون عکس الینا با لباس نارنجیه چقدر خوردنیه

سلام خواهر جونم واقعا همینطوره و باید رو این نگرانیهای بی مورد کار کنیم
آمین انشاله خدا همه شون رو حفظ کنه
ممنونم عزیزم
ندا
26 مرداد 92 12:45
این خود درگیریا تو همه خانما هست خدا روشکر تو اولین و اخرینش نیستی و چه حس بدیه واقعا

واقعا گل گفتی ندا جون یادته تو خوابگاه هم همش میگفتم احساس میکنم مث مامانم تومور مغزی دارم؟!!!
مامان محمدرهام جون
26 مرداد 92 14:25
الهیییییییییییییییییییییی خداروح مادرگلت رو شادکنه وانشالله سایه پدرگل وهمسرمهربونت روی سرت مستدام وپایدار باشه وهمیشه دلتون شاد ولبتون خندون وتنتون سلامت باشه
یعنی منم دقیقا همین خوددرگیریها رو دارمها کم کم دارم مطمئن میشم که روحیاتمون خیلی شبیه همه

ای خدا عاااااااااااااشق عکس دومی وآخری شدم ،بوسه بارونش کن لطفا
الهی همیشه درکنارهم شاد وپیروز وموفق باشید

ممنون سمانه مهربونم
تو هم سمانه جون ؟!!!
مرسی دوست عزیز و مهربونم
مامان محمدرهام جون
26 مرداد 92 14:27
نسل سوخته رو خوب اومدیای جان چه دایی با احساس ورمانتیکیخدا برای هم حفظتون کنه

ههههههههههی روزگار
ممنونم سمانه جونم
مامان پارمیدا
26 مرداد 92 15:26
واااای مامانی تو رو خدا انقدر افکار ناامید کننده نداشته باش انشالله سالهای سال سایه ات بالای سر دخترت باشه و هر کاری مه دلت می خواست مادر خدا بیامرزت بود و واسه شما انجام میداد رو واسه دخملی انجام بدی به ما هم سر بزنی خوشحال میشم .

چشم ممنون از دعای قشنگتونحتما میام
تا ابددونفره
26 مرداد 92 15:28
سلام به دوست خوبو دوست داشتنی خودمآخی عزیزم واقعا مامانیت اینقد زود از پیشتون رفتروحش همیشه شاد باشه گلمآخه عزیزم این خود درگیریها چین واسه خودت درست کردی اصلا ربطی نداره کهایشالا شما تلافیشو در می یاری وصدوبیست سال زندگی می کنی به خوبی وخوشیراستی من می خواستم در مورد سنت فضولی کنم که خودت گفتیولی نمی یاد سی وسه ساله باشی هاماشالا ماشالا چشم حسود کور شه ایشالاچقد این عکسای الینا جون بامزن

سلام نسترن ناز و مهربونم الان که بهش فکر میکنم خودم هم شرمنده میشم آخه این چه طرزفکری بوده که من داشتم عزیزم من از نسل ماموت هستمممنون که بهم اعتماد بنفس میدی دوستم
تا ابددونفره
26 مرداد 92 15:33
راستی درمورد این جور داییها من دیدمهم خودم از این جور داییها داشتم هم بچه خواهرمولی اونا فقط قرتی کردن بلد بودن گیر دادن تو کارشون نبود.تازه داداشم به بچه نیم وجبی یاد داده بود بندری برقصهولی ماشالا داداشتون عجب با مهارت لاک می زنه ها

خوش بحالتون آره به بچه م که رسید سرش خورد به سنگ
ارغوان
26 مرداد 92 16:02
چقدر ناراحت شدم که مامانتون 30سالگی فوت شدن چقدر سخت...
من هم گاهی از این فکرها میکنم و اعصاب خودمو حسابی بهم میریزم
کلی لذت بردم از عکسای یاد ایام این فسقلی *

شرمنده که باعث ناراحتیت شدم ارغوان جون بله واقعا روزهای سختی بود...
بگذریم....
حالا چه کنیم با این خوددرگیری هامون؟!!!
ممنونم عزیزم که همیشه لطف داری به من و الینا
فرناز مادر آتیلا
26 مرداد 92 16:09
چه دخمل نازی دارید

ممنونم
سمانه مامان ستایش
26 مرداد 92 17:05
خدا مامان مهربونتو رحمت کنه

محبوبه جونم خیلی ناراحت شدم واسه اون حس بدی که داشتی.

دوستم فکرتو درگیر مرگ و این چیزا نکن.بالاخره خواه ناخواه دیر یا زود سراغ هممون میاد(نه اینکه نمیترسم خودم)پس چرا بیخودی ذهنمونو درگیرش کنیم و از حالمون لذت نبریم(یک عدد دوست فیلسوف)

انشالااا که همیشه سالم و سلامت باشی عزیزم.ما حالا حالا ها هستیم و میخوایم عکس عروسی کوچولوهامونو(البته واسه شما هااا نه من که همون یه دونه بَسَمه)

و نوه هامونو بذاریم اینجا

انقدر خود درگیر نباش دوستم.خووو برای همینه به دوستان عزیزت هم گیر میدی دیگه

آفرین محبوبه جونم تو میتونی

اینا هم واسه اون قسمت سبز رنگ پستت


ممنونم عزیزم

واقعا سخنان فیلسوفانه ت بجا بود دوستم

انشالهحالا مقدمه چینی میکنی بگی بچه هامون و نوه هامون اشکالی نداره دوستم...راحت باش

من گیر میدم سا شما؟!!!!!!!علیه من اکیپ و باند تشکیل میدین؟!!!والا بخدا..........

کاش قسمت سبز رنگو بیشتر میکردم که ضد حال نزنی


سمانه مامان ستایش
26 مرداد 92 17:09
ای جوووونم چه عکسای گوگولی ای از الیناجونم گذاشتی
اون عکسای لاک زدن دایی هم خییییلی باحال بود.اولش اینطوری بودمبعدش اینطوری
کلا دایی ها موجودات خوبی هستن
از گیر دادن داداشا نگوووو که دلم پره
ستاد امر به معروف و نهی از منکر داشتن برا خودشون
ما هم که چقدر حرف گوش کن

چشات قشنگ میبینه دوستم
میبینی ترو خدا؟!!!
بعععععععععله بسیار دوست داشتنی و خواهرزاده دوست
ای جان...تو هم دلت پره سمانه جون؟!
این ستاد رو خوب اومدی
آره واقعا
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
26 مرداد 92 17:33
سلام محبوبه ی خوددرگیر.

اگه یادت باشه، قبلا هم خودت اینو گفته بودی بهم. آهان راستی، شما که کم حافظه ای
بذار خودم بهت بگم که کی بود:

وقتی بهت گفتم که پی نوشت اضافه میکنی، هی ...+... میذاری و اینا. با خودت درگیری.

بعد گفتی: آره خوددرگیری دارم اون هم از نوع شدیدش.

حالا یادت اومد؟

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

وا... از یه خانوم ِ باشخصیت و تحصیل کرده ای چون شما اصصصصصلا انتظار نمیره که به این تفکر ها اعتقادی داشته باشه. خدا نکنه زود بم*ری.

خدا رحمت کنه مامانتو... روحشون شاد.

ای ول... دم ِ دائی گرم ... هههههههه

اه اه ... اینقدر از اینجور داداشا بدم میاد. ایشششششش... هی گیر میدن

لوس ها... ننر ها... اه اه...



من که در حال درمان خود درگیریم هستم دوستم شما به فکر خودت باش
ینی خداییش اگه توضیح نمیدادی عمراً که یادم بیاد همچین چیزی گفتم
نه دیگه حالا که از مرز 30 گذشتم احساس میکنم عمر نوح خواهم کرد!!!
یه اسپند واسه عمرم دود کنم چشم نخورم
ممنونم عزیزم خدا همه رفتگان رو بیامرزه
انگار ترکش این دایی ها شما رو هم بی نصیب نزاشته ها دل پری داری دوستم
تـــــــــــک خاله کوثر جونی
26 مرداد 92 17:37
میشه توضیح بدی مویی که بیشتر از عرف بیاد بیرون، تا چه حـــدّه؟؟؟

اصصصصلا موهات نباید بیروووووووووووووووووووون

& & & & & & & & & & & & & & & & &

راستی، یه سوتی ِ تازه کشف شده:

تو وبلاگ ِ مامان ِ ستایش، به جای "خانوم" نوشتی: "خانون".




نه نمیشه توضیح بدم !
هههههههههه اون سوتی نیست خانوم تکه کلام ستایش جونیه که به خانوم میگه خانووون
آخخخخخخخخخخخ چه حالی داد که ضایع شدی رفت
میگم دوستم آدم کچل بشه...مچل نشه
سمانه مامان ستایش
26 مرداد 92 18:44
هستی دوست جونبانکی یا تو خونه در حال سوءاستفاده؟
شکسته نفسی میکنی خانووونآدم باید خوشگل باشه که خوش عکسم باشهمن عاشق اون عکست با الینا و بادکنکا شدمهمشم اون عکست میاد جلو چشام
چه جالب،منم رنگ کردم ولی تا هفته دیگه،دیگه این رنگی نیستتیره ست میخوام روشن کنم

بعععععععععععله........ نه در حال سوء استفاده هستم
مرسی دوست جونم شما منو خوب میبینی
ای جان احتمالا خیلی بهت بیاد
سمانه مامان ستایش
26 مرداد 92 19:12
منم 2سال پیش با دکلره نسکافه ای کردم،خیلی بهم میومدولی همش رسیدگی میخواد
تو چشم ما که هم خوشگلی هم خوش عکس
راستی اون کامنتارو تایید کنم یا نه؟
من دیگه برم همسری( دومم)داره میاد

آره خوشگله اما دردسر زیاد داره
آخه چقدر شما به من لطف داری و شرمنده م میکنی عزیزم؟!
دوم رو خوب اومدی سمانه جون بسلامت دوست جونم
مامان آینده یه فسقلی
27 مرداد 92 0:16
پخخخخخخخخخخخخ

حالا تازه شدیم 10 به 1 ...

10 به نفع من، 1 به نفع تو

ینی وااقعا خوشم میاد که اصلا و ابدا کم نمیاری ها !!! جل الخالق مردم تو این دوره زمونه عجب اعتماد بنفسی دارن!!!والا بخدا.......
مامان بنیتا
27 مرداد 92 2:59
محبوبه جونم واقعا متاسف شدم که مامان گلت رو خیلی زود از دست دادی...خدا رحمتشون کنه
این افکار گهگاهی سراغ منم می یان و اعصابم رو خط خطی می کنه
وای الهی من قربونه الینا جونم بشم تو چه قدر نی نیه خوردنی بودیااااا عسلمممممم
چه دایی باحالی داره بچمون

خدا همه رفتگان رو قرین رحمتش خودش کنهممنونم عزیزم
جدا؟! سراغ تو هم میاد؟!
خدانکنه خاله جون ممنونم
میبینی گلناز جون؟!
الی مامی آراد
27 مرداد 92 9:33
وااای عزیزم منم از این خود درگیریها کم ندارم چقدر بده تا یه اتفاقی می خواد پیش بیاد هنوز پیش نیومده جلو جلو برای خودم تصورش میکنم به به آفرین به دایی عزیزم این غیرتها فقط مال خواهراشونه

ای وای شما هم الهام جون؟!!!
آره والا...
فرزانه مامان آرین مهر
27 مرداد 92 9:56
سلام عزیزم خدا مادر مهربونتونرا رحمت کنه کلی ناراحت شدم چون خودمم درد بی مادری را کشیدم و میدونم خیلی سخته .خدا شما را برای الینا جون نگه داره .عزیزم منم خیلی با خودم درگیرم دقیقا مثل شما میگم اکه منم تو 48 سالگی که مامانم مرد چیکار کنم بچه هامو چیکار کنم وهزار تا نگرانی دیگه .
در مورد دایی جون هم حرفی ندارم دستش درد نکنه که اینقدر امروزی .قبلا برای شمادیروزی بوده

ممنونم عزیزم خدا مادر مهربون شما رو هم قرین رحمتش کنه فرزانه جون به نظرم این طبیعیه که وقتی یه عزیزی رو از دست میدیم این فکرا بیاد سراغمون اما همونطور که نوشتم باید فقط به خدا توکل کنیم و بدونیم همه چیز خواست خودشه و اون همیشه برای ما بهترینها رو میخواد
در مورد داداشم واقعا گل گفتی!
مامی کوروش
27 مرداد 92 11:48
فک کنم سر و کله زدن با اعداد و ارقام مخمون رو بد تاب داده همکار جونی
کلا منم همیشه جنبه + قضایا رو در نظر می گیرم ( می دونی که خودت !!!! )
ولی بهتره یک کم ریلکس تر باشیم حداقل خودمون سر جوووونی سکته نکنیم خاهر
جیگر این خاره زاده قرتی رو برم
بگو چه رنگ لاکی دوست داره براش بفرستم ( من روانی لاکم اخه )

یحتمل دلیلش همینه که گفتی همکار جونی
شما که بعععععععععععععععله درست مث خودم
همینو بگو خاهر تو محیط کاری کم زجر نمکیشیم این مسائل خوددرگیری هم میشه قوز بالا قوز!
باورت میشه من تو کل زندگیم مجوعا شاید 10 بار لاک زده باشم؟!!!
مامی کوروش
27 مرداد 92 11:48
خدا مادر نازنینت رو رحمت کنه عزیزم

ممنونم عزیزم
مادر کوثر
27 مرداد 92 13:05
عزیزمممممممممممم
این افکار منفی و گریه ها و زار زدنها چیه؟
نکن این کارا رو
من نگرانم برات (به قول کوثر)

چه دایی باحالییییییییییی

کمی خوصوصی

من شرمند ه ام دوست جونم.قول میدم منبعد تکرار نشه
ای جااااااااااااان کوثر

ممنون از راهنمایی مفیدت دوستم
مامي كيانا
27 مرداد 92 13:30
واي واي اصلا نميدونم از كجا شروعكنم
اولش كه اصلا فكر كردم اشتباه اومدم آخه عكسهاي كوچيكي الينا جون رو نديده بودم فكر كردم اشتباهيه
دوما خداوند مادر جوونتون رو رحمت كنه و باقي عمر شما باشه
عزيزم چرا اينطور فكرها رو تو سرت پرورش ميدي خدا شاهده من به اين گفته باور دارم كه به هرچي فكر كني و از هرچي بترسي تو سرنوشتت مياد خدا از شما دور كنه بلا رو من هم يك خواهر جوون داشتم كه خيلي از برق ميترسيد خيلي خيلي حتي ميترسيد دوشاخه رو به پريز بزنه ولي سرنوشتت اين بود كه دچار برق گرفتگي شد و تو سن 38 سالگي فوت كرد
به زندگي اميدوار باش و به خدا توكل كن
و هميشه از خوابهات تعبير خوب و خير كن
ايشالا اينقدر عمر ميكني كه چندتا بچه و نوه دوروبرت رو ميگيرن ايشالاااااااااااااااااااا
اگه به اينها ميگي خوددرگيري ببخشيدا فكر كنم اكثر مادرها خوددرگير باشن از جمله خودم نگراني از مسافر تو جاده مخصوصا شوهرم كه خيلي بد رانندگي ميكنه
اي جانم دايي خيلي باحاله
آره خداييش ما نسل سوخته ايم خدا كنه حداقل بچه هامون جزغاله نشن بابت اين تفكرات و غيرت بازيها


ای جان آره قیافه ش خیلی تغییر کرده
ممنونم عزیزم
وای دوستم خیلی خیلی ناراحت شدم چه حادثه تلخیخدا رحتمشون کنه...
واقعا همینطوره که میگی و تو زندگی به هر چی فکر کنی همون میشه ....
ممنون از صحبتها و راهنماییهای مفیدت عزیزم
نسل سوخته !!!
مامی امیرین
27 مرداد 92 22:11
وای منم همیشه از 30 سالگی هراس داشتم و یه حس بدی نسبت بهش داشتم ولی حالا که بهش نزدیک شدم..با خودم میگم هنوز جوونم و این همه هراس الکی بوده!!!!

بساطی داشتیم ما با این 30 سالگیه بنده خدا
واقعا همینطوره سمیرا جون
مامان روژینا
28 مرداد 92 1:48
از دست تو محبوبه دیگه داری یواش یواش رو می کنیا خانم خود در گیر عاشقتم به خدا
دایی رو ببین به این می گن دایی تازه بده هواتو داشته نامحرم نگات نکنه ؟ والا حالا به این بچه هم حسودیت می شه

خدا مامان گلتم بیامرزه ولی چقدر زود فوت کرده حتما خیلی کوچیک بودی به خاطر همینم اینقدر حساس شدی دوستم ایشاا... خدا سایه تو و بابایی الینا رو همیشه رو سر الینا جونم نگه داره بووووووووووووووووووووووووووووس

خب گفتم اینجا اعتراف کنم کمی سبک شم
بععععععله خوب حسودیم میشه
ممنونم بهار جون البته من 12سالم بود که مامانم به رحمت خدا رفت دقیقا تو سنی که خییییییییییلی بهش احتیاج داشتم خب بگذریم البته خدا هر وقت یه چیز گرانبها رو ازت میگیره جاش چیزهای گرانبهای زیادی هم بهت میده و الحمدلله من پدر و خانواده بسیار خوب و مهربونی دارم که جای همه چیز رو واسم پر کردند
آمین و ممنونم عزیزم
❤خاله ی امیرعلیُ آنیسا❤
28 مرداد 92 10:01
با این افکار و نگرانی ها بیشتر خودآزاری داری تا خود درگیری! آخه این چ فکراییه ک میکنی؟!!!!
عزیزم یعنی الان شما 33سالتونه؟! ماشالا نمیخوره بهتون ها؛ ی اسپند واسه خودت و الیناجون دود کن حتما..
چ دایی باحالی؛ من الان ناخونای خودم ک هیچی ناخونای برادر زاده مُ هم بخوام لاک بزنم گاهی با مخالفت برادر گرام روبرو میشم..:دی

آره واقعا
مرسی که بهم اعتماد بنفس میدی محبوبه جونم
هههههههههههی امان از دست این داداشا و غیرتشون
مهسا مامان صدرا جونی
28 مرداد 92 11:02
عزیزم خدا مادرت رو بیامرزه.

انشالله یه عمر سایه ات بالای سر دختر نازت باشه عزیزم.
اصلا خودتو درگیر این افکار نکن.آزار داری؟

ممنونم مهسا جان

مامان بابای الیسا
28 مرداد 92 16:08
محبوبه جون این دیگه چه فکریه هر چند این نگرانی ها همیشه هست و چون برای خودت اتفلق افتاد خوب بیشتر هم شد اما امیدوارم 120 سال سایت بلا سر دخملی گلت باشه و شادو سلامت زندگی کنید دوستم.

حق با توئه الهام جون چون واسه خودم اتفاق افتاده شبیه سازی میکردم ممنونم الهام جون
هنگامه
29 مرداد 92 2:24
وای ماشاله به این خانم قرتی ...
محبوبه جون ممنون از احوالپرسیت . عزیزم ما خوبیم و آزمایش افتاده برای هفته بعد
الینای ماهم رو ببوس

سلام هنگامه جون منتظر خبرهای خوب هستیم عزیزم
ممنونم
مامان ایسان
29 مرداد 92 13:28
اوا خانی درگیریهات منو کشته اولیه که خیلی به دوره از شماست نزن این حرفها رو قصم میگیره خدا مادر گرامیتون رو بیامرزه
دو تایه بعدی هم خود درگیری نیست عشق به خانوادست که یکم تو شما زیادی تقویت شده که البته زیاد هم بد نیست

همسری ما که واسه دخترش زده حالا دایی هم بزنه راه دوری نمیره بابا زمونه عوض شده
دوران ما بهون ظلم شده خواهر


چه بابای با حالی..............
مامان روشا
29 مرداد 92 17:28
سلام آدم به زندگی هرطور نگاه کنه مسیر زندگی همونطور رقم میخوره
مهم اینکه به خیلی دوردست ها فکر کنیم برای آینده این کوچولو های نازنین و از الان بودن باهاشون لذت ببریم




مریم(مامان آرینا)
30 مرداد 92 17:53
منم بعضی وقتا از این خود درگیریها دارم چقدر هم آدم اذیت میشه



ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
3 شهریور 92 11:08


دیشب همسری اومده ازم میپرسه این که توی مطلبت نوشتی: ما مثه بعضیا خوددرگیری داریم، منظورت کیه؟

اومدم پست خوددرگیری ت رو نشونش دادم، این شکلی شده بود

بعد گفتم: اونی که باید بفهمه، خودش فهمیده... شما خیلی خودتو نگران نکن

بنده خدا همسری، ترجیح داد اول این شکلی باقی بمونه.

بعدش دیگه نتونست جلو خودشو بگیره و گفت: اِییییییییی شیطووووووووون

ای خدا فقط مونده بود خواجه حافظ شیرازی و همسر شما متوجه خوددرگیری من بشن خب لااقل توضیح میدادی که در حال ترک و درمان هستم
خدا بگم چیکارت نکنه رفییییییییییییییییییق !
مهرنوش مامان مهزیار
10 شهریور 92 10:10
آی حسود خانم. خوب دوست داره برای الینا لاک بزنه چرا اینقدر بزرگش کردی نسل سوخته!!! ای بابا محبوبه جون برای ما همه غیرتی میشدن از نه نه بابا گرفته تا بقال سر کوچه

ههههههههههههههههههی خاهر دست رو دلم نزار که........
مهرنوش مامان مهزیار
10 شهریور 92 10:15
محبوبه جون خدا مامانی عزیزتو رحمت کنه. این نگرانی ها توی ذات وجودی ما مامان ها و کلا خانما بیشتر. اما سعی کن همیشه نیمه پر لیوان رو ببینی و برای خودت چیزهای خوب تصور کنی تا همیشه برات بهترین ها پیش بیاد. منم مثل تو بودم البته اویل ازدواج شدیدتر بود. اما دیدم با این کار فقط خودم و همسرم و گاهی هم خانواده ها رو درگیر میکنم خیلی تلاش کردم و روی خودم کار کرد تا فکر های مسموم به سرم نزنه الان هم خوب و عالی هستم و حتی توی بدترین شرایط روحی،کاری، مالی و ... میدونم بهترین ها برام پیش میاد. تو هم سعی کن حتما خوددرگیری ها رو فراموش خواهی کرد.
چقدر حرف زدم .

ممنونم مهرنوش عزیزم مرسی که وقت گذاشتی و واسم توضیح نوشتی واقعا و دقیقا و یقینا همینطوره که شما میگی دوست جون من و من هم شدیدا دارم تمرین میکنم که مثبت اندیش باشم و مطمئن باشم که همیشه بهترینها واسمون رقم میخوره...