کوتاهی مو و روز پدر
سلام به دوستان عزیزم
سلام به دختر نازنینم از اونجاییکه موهات خیلی زود چرب میشه قید بلند کردنشون رو زدیم و روز یکشنبه(21/2/93) رفتیم موهاتو کوتاه کردیم
با چهره جدید الینا در ادامه مطلب با ما باشید
البته از بس وول خوردی بنده خدا آرایشگره نتونست چتری هاتو خوب کوتاه کنه و یه خورده کج شدن اما اشکالی نداره زود بلند میشه دوباره
دوشنبه شب به مناسبت روز پدر باباجون و دایی مسعود اینا رو بعد مدتها دعوت کردیم خونمون قیمه بادمجون پختم که خیلی جالب نشده بود و آبکی شده بود دسر ژله بستنی چهار رنگ درست کردم
چون از همون ژله هایی که تو خونه داشتیم استفاده کردم رنگاش خیلی نزدیک بهم بود خلاصه که بقول معروف باب ِ دلم نبود مهمونی ِ اون شب
بعد از شام رفتیم طبقه بالا واسه دوره عموها (خونه ریحانه )
===============================================================
سه شنبه بمناسبت ولادت حضرت علی تعطیل بود و رفتیم آشخانه . قرار بود بریم بیرون اما مادرجون مهری حالشون خوب نبود و برنامه کنسل شد. عمه عالیه واسه ناهار دلمه برگ بسیار لذیذی پخته بود که کللللللی بهمون چسبید
شما وروجکا هم کلی بازی کردین و خوش گذروندین محیا بلا این نقاشی رو واست کشیده بود و یه متن هم بالاش نوشته بود(الینا و مرتزا با هم ازدواج کردند!!!) وقتی دیدیم کلی خندیدیم امان از بچه های این دوره
تو نقاشی داماد داره به عروس گل میده . بعدِ ناهار مرتضی از حیاط گل چید تا ببریم سر مزار باباجون و چون میدونه که شما گل دوست داری دادشون به شما که بزاری سر مزار اومدی با هیجان میگی : مامان، مرتضی به من گل داد ینی میخواد با من ازدواج کنه ؟!
از اون روز هر جا گل میبینی میچینی و میای به من میدی و میگی : عزیزم ، با من ازدواج میکنی ؟
قربوووووووونت برم من بابا هم کلللللللللی کفری میشه آخه خیلی خیلی نسبت بهت غیرت داره و همیشه میگه امکان نداره دخترمو شوهر بدم!
رفتیم سر مزار باباجون و بعدش هم رفتیم عیادت خاله بابا و برگشتیم خونه.
=======================================================
فردای اونروز مادرجون مهری دوباره تو بیمارستان بستری شدن انشاله زودتر حالشون خوب بشه...
======================================================
پنجشنبه از طرف مهد رفتیم اردوی بش قارداش که چون عکس خانم مربیت هم هست با اجازشون تو یه پست رمز دار میزارمش