گزارش نوروزی(3)
خلاصه بعد از 4 روز تعطیلات روز5فروردین دوباره برگشتیم سر کارو عصرها و شبها هم میرفتیم ادامه عیددیدنی.6 فروردین خانواده بابا(بجز عمه عالیه که مسافرت بودن)واسه شام دعوت کردیم و همون شب علیرغم اینکه مریضی محیا تقریبا تموم شده بود و تو دوره نقاهت بود شما ازش مریضی گرفتی و ماجرا شروع شد تب و لرز شدید ، تبهای بسیار شدید که هرکار میکردیم قطع نمیشد و سرفه های شدید که به من و بابا هم سرایت کرد و خانوادگی افتادیم تو رختخوابو من اونجا فهمیدم که محیا بچمون چقدر درد کشیده وقتی ما درحال تفریح بودیم
روز جمعه با اینکه خیلی حالمون مساعد نبود با خانواده قاسم عمو و باباجون و دایی جون و بابابزرگ رفتیم روستای پیغو واسه تفریح
یک عدد الینا سرماخورده و کسل
البته ما بلافاصله بعد از خوردن ناهار برگشتیم خونه تا استراحت کنیم...
و خلاصه بقیه روزها هم به همین منوال با بیماری طی شد تا روز سیزده بدر که به اصرار دایی جون رفتیم روستای بازخانه اما همچنان من و شما کسل بودیم ولی بابا حسابی با دایی جون و زندایی جون و باباجون و مادرجون وسط تنها و فوتبال و...بازی کردندالبته من هم در بازیهای فکری(ورق بازی )شرکت کردم صبح وقتی دایی جون اومد دنبالمون که بریم بیرون بهش گفته بودی:دایی جون شما برید من مریضم نمیامو دایی جون کلی خندید و میگفت تصور کنید هممون بریم و الینا تنها بمونه خونه
روز14فروردین عمه عالیه که از سفر برگشته بودند تماس گرفت و واسه شام دعوتمون کرد و من هر چی بهش گفتم که ما مریضیم و اگه بیایم ممکنه بچه ها مریض شن عمه قبول نکرد و اصرار کرد که باید بریم و همون شب من دعوتشون کردم تا روز جمعه بیان خونمون و باهم بریم بیرون و درنتیجه رفتیم روستای قره باشلو و بعدش هم رفتیم پارک و شما و رضا و مرتضی کلی بازی کردید.شب هم دوره عموها خونه باباجون بود اما وسط مهمونی یهو حالت بد شد و زدی زیر گریه و بهونه خواب گرفتی و من هم که خیلی حالم مساعد نبود با شما برگشتیم خونه و خوابیدیم و بابا عوض ما اونجا سنگردار بود
و این بود خاطرات نوروز92شما دختر گلمالبته ناگفته نمونه که بابا قبل از عید کلی اصرار کرد که برای مسافرت به تهران بریم بعدش تصمیم گرفتیم بریم کرمان اما چون باباجون اینا با ما همراهی نکردند قضیه مسافرت کنسل شدولی عوضش تو استان خودمون کلی خوش گذروندیم
امیدوارم این سال برای ما و برای همه دوستان خوبمون سالی پر از آرامش،شادی،سلامتی و البته برکت فراوان باشهآمین...