گزارش نوروزی(2)
دختر نازم دلیل اینکه ادامه خاطراتت نوروزیت رو با تأخیر مینویسم چیزی نبود جز بیماری خانوادگیمون که شکر خدای خوب و مهربون الان هممون بهتریمو اما ادامه گزارش نوروزی:
2فروردین خونواده عموتقی و بابابزرگ و باباجون رو بصرف ناهار دعوت کردیم خونمون که زن عمو جون رو که بعد مدتها از آلمان اومده بودند رو یه دل سیر ببینیم آخه تو این مدت دانشجویی خیلی به عمو جون زحمت دادیم و تقریبا هر هفته رفتیم خونشونانشاله که بزودی بتونیم درست حسابی از خجالتشون دربیایم و ضمنا از همینجا ارتقا به مقام استادی عموجون رو هم بهشون تبریک میگم الینا جون عمو و زن عمو جون همیشه از لحاظ درسی الگوی من بودند و من خیلی چیزها ازشون یاد گرفتم (متاسفانه از زن عمو و دخترای نازشون عکس مناسب نداشتم که بزارم اینجا)
3فروردین دوباره کوله بار سفر رو بستیم و اینبار رهسپار زادگاه پدر شدیم ( بابا دوران ابتدایی رو اونجا زندگی کرده و بعدش به شهر آشخانه مهاجرت کردند)و تا4فروردین روستای اینچه علیا بودیم و با اینکه اولین بار بود که اینقدر زیاد اونجا میموندیم خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو وروجک و عموحسین بابا طبق معمول کلی مارو شرمنده خودشون کرد و واسمون بره قربانی کرد
عموی بابا کلی گوسفند داره و بابا پارسال یه گوسفند رو ازشون واسه شما خرید (البته تو همونجا ازش نگهداری میکنن) و جالبه که گوسفندت تا الان دو تا بره ماده به دنیا آورده و در حال حاضر سه تا گوسفند داری و همینجوری پیش بری گله دار میشی واسه خودت
اولش که گوسفند دیدی ترسیدی
اما بعدش.....(و مناین عکسها رو از فاصله بسیار دور و با استرس ازتون گرفتم)
ظهر مراسم آش دندونی نوه عموجان بودیم و عصر هم رفتیم خونه عمو و پسرعموها(حمید روح اله و مجید آقا) و عمه بابا برای عید دیدنی که اولین بار خونه اکثرشون میرفتیم و انسانهای بسیار مهمونواز و مهربونی بودندو شب هم خونه عمو و بعد از شام رفتیم خونه پسرعمو واسه خواب (البته قبلش بابا طبق معمول بساط حرکات موزونش رو هم راه انداخت )و زنونه مردونه کردیم و خانمها خونه آقا مصطفی خوابیدیم و آقایون خونه عمو جون
از دیدن اینقدر رختخواب کلی خوشحال شده بودی و مدام جاتو عوض میکردی و همه رو امتحان میکردی(اینم بابای خسته از رقص و البته غمگینبخاطر شبی که باید دور از ما بخوابه)
الینا و محیا داخل گهواره نی نی کوچولوی آقا مصطفی!!!
4فروردین صبح پس از صرف صبحانه بسمت قسطی(که یک مکان بسیار دیدنی و زیباست و من اونجارو بسیار دوست میدارم)روانه شدیم،مسیر قسطی ماشین رو نیست و ما با تراکتور و البته سایپا رفتیم اونجا و به نظر من یکی از دلایل بکر و زیبا بودن اونجا همینه که دست بشر خیلی بهش نمیرسه
اونروز باد بسیار شدیدی می وزید اما واسه شما فرقی نداشت و حسابی بازی کردی و زمینه برای سرگرمی مورد علاقه ت که پرتاب سنگ تو آب هستش حسابی مهیا بود
قربونت بشم که کلی احساسی و هیجانی هستی و مدام میگفتی مامان جونم بیا قدم بزنیم ببین اینجا چقدر زیباست (وقتی احساساتی میشی کتابی صحبت میکنی عزیزم)
هر جا گل میدیدی میچیدی و تقدیمش میکردی به منو کلی زمان برد تا یاد بگیری گل برای دیدن است نه چیدن
چون باد شدید بود فقط جگر بره رو سیخ کشیدن و بعنوان صبحانه خوردیم و برگشتن خونه عمو تا بقیه گوشتها رو کباب کنند
ولی ما جوونا موندیم اونجا تا از مناظر زیبا لذت ببریم و برای اولین بار تا ته اون دره زیبا و رویایی رو رفتیم که به یک آبشار زیبا ختم میشد اونجا رو خیلی دوست دارم صخره ها و رودخونه بسیار زیبا ، گوسفندان در حال چرا ، سکوت سکوت سکوت و فقط صدای بکر طبیعت صدای جریان آب زلال در رودخانه،صدای وزش باد،صدای آواز پرندگان...آرامش عجیبی داشت
تو راه برگشت بدجوری خسته شده بودی و خوابت گرفته بود از طرفی باد شدیدی هم میوزید و ما هم پشت تریلر تراکتور بودیم که تکانهای بسیار شدیدی داشت و شما هم تو بغل من بودی و کلی کمرم درد گرفت و بالاخره ساعت 5عصر با هزار تا مشقت رسیدیم خونه عموجون و پس از صرف یه ناهار(البته درواقع عصرانه) داغ و بسیار دلچسب(زن عمو جون گوشت بره رو بصورت قرمه درست کرده بودند ) و کمی استراحت به سمت خونه خودمون روانه شدیم
(ادامه گزارش نوروزی تو پست بعد)