سالگرد ازدواج
با توجه به اتمام مرخصیهای سال91 ، هفته پیش اولین جلسه ای بود که رفتم دانشگاه(بعد4هفته از شروع کلاسها) از بابا تشکر میکنم که علیرغم اینکه کلاسهاش تموم شده و فقط باید رو پایان نامه کار کنه مرخصی گرفت و منو رسوند دانشگاه شما هم این دو روز رو کمپلت خونه باباجون بودی و کلی خوش گذرونده بودین اما من و بابایی تو مسیر مدام یاد شما میکردیم و ترانه های مورد علاقه ت رو گوش میدادیم تایم اضافه بین دو کلاس هم رفتیم مسیر ابشار کبودوال دور زدیم هوا بارونی بود و بسیار رویایی
با توجه به اینکه23فروردین سالگرد ازدواجمون نزدیک بود کلی لاو ترکوندیم و همونجا بابایی اونقدر دلتنگ ثمره عشقمون شد که همونجا با خونه باباجون تماس گرفت و گوشی رو گذاشت رو آیفون و باهات صحبت کردوشما هم تو دلبری واسه بابا کم نزاشتی عزیزمقربون اون صدای نازت و اون صحبت کردن خوشگلت بشم من
پنجشنبه بلافاصله بعد از اتمام کلاس سریع بسمت بجنورد حرکت کردیم تا به دوره دایی ها که خونه مرضیه جون(دختردایی من)بود برسیم و علیرغم خستگی راه کلی بهمون خوش گذشت
الینا و ماهان در لحظه های اولیه دیدارشایان هم بود اما واسه عکس همکاری نکرد(آثار بیماری و لاغری تو چهره دخترم کاملا هویداست)
مطابق معمول دوره دایی ها عملیات خوانندگی و رقص و بازی پانتومیم اجرا شد
عکسها در ادامه مطلب
حمید آقا (همسر طیبه جون دختردایی من) در حال هنرنماییبابا هم در نقش تدارکات و نگهدارنده میکروفون برای آقای خواننده و تعریف و تمجید و تبلیغات بود که محسن آقا(جناب صاحبخانه محترم ) به داد دست بابا رسید و حقیقتاً میزبانی رو به نحو احسن بجا آورد
اینم دخملی من که تو اوج شلوغی و شادی و شعف به دنبال کسب علم و دانش و خلق آثار هنریه
البته نا گفته نمونه که دایی حسین و دایی علی خواننده های کلاسیک مجلس بودند که اونقدر غرق در لذت به هنگام اجرای کنسرتشون بودم که فراموش کردم عکس بگیرم
الینا و دایی حسین جالبه که خیلی دوسشون داری و گاهی اوقات تو خونه یهو میگی مامان زنگ بزن من با دایی حسین صحبت کنم و تلفنی کلی با هم لاو میترکونیداون شب هم قبل رفتن بخاطر بیماری کسل بودی و گریه میکردی میگفتی نمیام که من با یک جرقه در ذهن با دایی جون تماس گرفتم و تا پشت تلفن گفت بیا من منتظرتم، سریع لباس پوشیدی و اومدی
الینا و دایی علی جون که تو مهمونی کلاً بغل دایی جون بودی حتی موقع رقصو کلاً خیلی واسه دایی جونهای من دلبری میکنی عزیزم
اینم مهدی(پسردایی علی)در حال اجرای پانتومیم
ضمنا بعد از همه این مراسمات خاص، منتخبی از فیلمهای عروسی و مراسمات و مسافرت مرضیه جون رو تماشا کردیم و تا 2صبح اونجا بودیمو کلی خوش گذشت
اینم ماهان که دیده همه مشغول لهو و لعب هستند و ظرفها نشسته مونده خودش دست بکار شده
جمعه هم به مناسبت سالگرد یکی شدن من و بابا، بابایی ما رو شام دعوت کرد بیرون و سه نفری این شب عزیز رو جشن گرفتیم
خدایا ممنونم بابت تمام این خوشی ها و خوشبختی که به من دادی امیدوارم لایقش باشم و همیشه شکرگزار تو باشم معبودم