الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

اولین تجربه

1392/4/22 11:59
نویسنده : مامان
457 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم بخاطر علاقه شدیدی که به مدرسه داری تصمیم گرفتیم بفرستیمت مدرسه زبان کارنقلب علیرغم اینکه این کلاسها برای رده سنی بالاتر از 4 سال هستش بعد از صحبت با مدیر موسسه ایشون رضایت دادند که شما تو کلاس حضور داشته باشیلبخند ایشون گفت میتونه تو کلاسها باشه اما ازش توقعی نداشته باشید که چیزی یاد بگیره و صرفاً جنبه سرگرمی داره واسش...من و بابا هم با شناختی که از شما داشتیم بهم اینجوری نیگا کردیمچشمک اولین کلاس آموزشی زندگیت92/4/17در سن2سال و یازده ماهگیت تشکیل شد و  تا حالا دو جلسه رفتی کلاس ، ما پشت در کلاس منتظرت میمونیم و از تو کلاس فقط صدای شما میاد از بس که بلند و هیجانی صحبت میکنی عزیزمبغل و مدام مربی رو صدا میزنی و خیلی ناز بهش میگی خانم منمن...خانم منمنقلب و هر چی بهتون یاد میده سریع تکرار میکنی و باهاش همکاری میکنی عزیزمقلب اما یه ساعت مداوم تو کلاس نمیمونی و دقیقاً سر 45 دقیقه میگی خانم منمن من خسته شدم میرم پیش بابا جون خودمبامن حرف نزن و سریع راهتو میکشی میای بیرون از کلاس و میپری بغل بابابغل (منم که این وسط فکر کنم نقش غاز رو ایفا میکنم!!!ابرو )

   

دخترم! الینای مهربانم ! بهترینها رو برای تو آرزو داریم و در راه رسیدن به اهدافت پشتیبانت خواهیم بودقلبقلبقلب

پ.ن: ماه رمضان رو خیلی دوست دارمقلب سحری خوردنهای دو نفرهقلب و افطاری روی ایوان همراه با لذت بردن از سر سبزی و طراوت درختان حیاط منزلی که 19مرداد86 پا به آن گذاشتیم منزلی که  اولین رمضان زندگی مشترکمون و توام شدن عشق زمینی مون با عشق آسمونی رو در اون بودیم و اکنون بعد از گذشت 7سال از زندگی مشترکمون همراه ثمره این عشق، الینا، باز هم در ایوان منزل افطار میکنیم و خداوند رو صدها هزار مرتبه شکر میکنیم بخاطر این آرامشی که به ما عطا کردهقلب و این آخرین رمضانی است که در این منزل هستیم و بزودی بار سفر به منزل جدید را خواهیم بست...

پنجشنبه شب دوره خانوادگی عموها خونه دایی مسعود بود و شما که شدیداً جوگیر ماه مبارک شدی با چادر نماز و مهر و سجاده ت اومدیچشمک و وسط همه مهمونا در حال عبادت و رازونیاز بودیلبخندقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (41)

مطهره
22 تیر 92 9:37
ای جیگر این دختر نانازو من بگردم

عبادات قبول دوست جون عشقتون پایدار

ممنون مطهره عزیزم
مامان محیا جونی
22 تیر 92 9:41
در پناه خدا و زیر سایه پدر و مادر موفق باشی عزیزم برات بهترینها رو آرزو می کنم.

ممنون زن عمو جون
مامی کوروش
22 تیر 92 9:53
به به میس ستیودنت
دیگه باید با هم یک کانورسیشن اساسی راه بندازیم
عزیزم عکسهای شمال رو دیدم
اون روز وقت نکردم کامنت بذارم
حالا دوباره میام گیرهام رو می دممم

اوه مای دیر
یس ای اگری ویت یو
خدا به دادم برسه این روزا اداره هم واستون اعصاب نزاشته روزه هم هستی دیگه خداوند عالم یاریم نماید انشاله
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
22 تیر 92 9:56
آغـــا، ما همه مون فهمیدیم که شما ایوان دارین....



غاز خانوم ...



وسط ِ جمع ِ مهموناااااا .... ؟ راز و نیاز؟



@ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @



فرا رسیدن ِ ماه میهمانی ِ خدا مبارک ...



التماس دعا ...



@ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @






پز ایوون و حیاط و دار و درختهامون رو به شما آپارتمان نشینها میدم دیگه البته تا آخر ماه مبارک غاز خانوم هم به جمع شما ملحق میشه و میفته تو آپارتمان

دیگه رازو نیازه دیگه....جا و مکان و زمان نمیشناسه

محتاجیم به دعا



گل برای گل خوشبو

rahim
22 تیر 92 10:41
سلام چه وب توپی خیلی جالب بود دوسداشتی به ماهم سر بزن مرسی
مامان احسان
22 تیر 92 10:51
سلام گل دخترون خودم موفق باشی خانومی .

مرسی خاله جون عزیزم.خیلی دوستون دارم
مامان بابای الیسا
22 تیر 92 12:08
عزیزم کلاس رفتنت مبارک باشه خانم منمن خب دخترمون خسته میشه دیگه محبوبه جون پس به زودی جابجایی دارین پیشاپیش مبارک باشه

ممنون خاله جون منم همش بهخانم منمن میگم خسته شدم میگه نه باید بمونی تو کلاس
آره عزیزم راستی خانم مهندس ممنون از نظرات شما هم بسیار استفاده کردیم تو خونه سازی
محبوبه مامان الینا
22 تیر 92 12:15
ااااااااااااااااای جووووووووونم پدر و دختر چقدر نگاهتون شبیه همه



مامان محمدرهام جون
22 تیر 92 13:01
انقدر از خونتون قشنگ نوشتی که دلم گرفت گفتی میخوای اساس کشی کنیانشالله به سلامتی برید خونه جدید ولی خیلییییییییی از موقعیت افطارتون خوشم اومد چه باصفا
قربون دخملی وجوگیر شدنش وعبادتش

آره دقیقاً به همین خاطر که خودم هم دلم گرفت نوشتم واقعا دل کندن از جایی که کلی خاطره خوش ازش دارم سخته برام
واقعا جاتون خالیه سمانه جون
خدا نکنه عزیزم
ارغوان
22 تیر 92 13:19



تاابددونفره
22 تیر 92 13:22
سلام عزیزمخیلی خوشحال شدم که الینا جون بالاخره رفت سر کلاس وبه خانم منمنش رسیدمن که فکر میکنم الینا جونم باهوش تر از این حرفا باشه که چیزی یاد نگیرهامیدوارم روز به روز آرامشتون بیشتر بیشتر بشه پس در گیر خونه عوض کردن هستین..خوبه بعد از چند سال یه تنوعی میشهراستی گفتی هفت سال که ازدواج کردیدوستم حتما از یادگیریهای الینا جون تو کلاس برامون بنویسمی تونم حس کنم که چه حس خوبی داره

سلام نسترن مهربونممرسی عزیزم که اینقدر به ما لطف داریآره انشاله اگه خدا بخواد بعد ماه رمضون جابجا میشیم...آره عزیزم 23فروردین85 عقد کردیم و19مرداد86 جشن عروسیمون بودحتما عزیزم ای جان خیلی بااحساسی دوست جونم خوش به حال همسر و نی نی آینده تون
ندا
22 تیر 92 13:27
خیلی قشنگ بود مناظر


ممنون ندا جون خوشگل و مهربووووووووووونم
مامان احسان
22 تیر 92 13:53
سلام خوبیم خواهر خدارو شکر راستی چرا نظرهای من تایید نشده نبینما!

اااااااااااااای جونم عزیزم مگه میشه نظر شمارو تایید نکنم عشقم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
22 تیر 92 16:07
حالا اینقدر هی گل ِ خوشبو گل ِ خوشبو بگو، ببینم موفق میشی اسم ما رو لو بدی یا نه؟!!!




ضایع تو خودت خودتو لو میدی؟ حالا اسم این گل خوشبو چی هست؟بگو ما هم بدونیم؟ مینا-مریم-محبوبه-نرگس-نسترن-رز-...کاکتوس-یاس-.........اوووووو هوارتا اسم گل هست کدومشی تو؟!!!!!!!!!!11
بهاره مامان ونداد
22 تیر 92 16:50
الان دقیقا تو پشت در کلاس هستی یا نه؟ اگه باشی که اصولا الینا باید شما رو ببینه
دختر شیرین زبون من به پشتکارت همت بالات تبریک میگم
خونه جدید مبارک عزیزم امیدوارم همون جور که اونجا لحظات خوشی رو گذروندید این جا هم اونا رو تجربه کنید

اتفاقا خانم منمنش!!! همش تذکر بهم میداد که برو اونور نبینه شما رو
ممنون خاله جونم
ممنون بهاره جون از دعای قشنگت
مامان روژینا
22 تیر 92 19:13
افرین الینا و افرین بابا و مامان که اینقدر حواسشون به الینا هست
من مطمئنم الینا از همه با هوشتره و زودتر زبان و یاد می گیره
محبوبه جون منم ماه رمضان و خیلی دوست دارم التماس دعا
و البته اینم بگم دقیقا شبی که وارد خونه قشنگتون شدین شب نامزدی من بود

ممنون بهار جون
شما ازش تعریف نکنی کی تعریف کنه همیشه لطف داری عزیز منمحتاجیم به دعا عزیزماااای جان چه تفاهمی بین من و شما و سمانه پیدا شد هممون تقریبا تو همین تاریخ جشن داشتیم...بیا بغلم دوستم
مامان آینده یه فسقلی
22 تیر 92 21:42
خودت واسه خودت کامنت نوشتی؟!







خودت تاییدش هم کردی؟!







خودت به کامنت خودت پاسخ دادی؟!







خودت، خودتو بغل کردی؟!







× × × × × × × × × × × × × × × × × × × ×



به قول بعضیا: عجباااااا و شگفتااااا



جل الخالق...


چیه خوووو منم دل دارم خوو

چطو میشه فلفل خونه شما میتونه دل داشته باشه اما من نه؟!!!!!!!




مامان محمد فاضل
22 تیر 92 23:30
خوبی خانمی دختر نازت چطوره میبینم که کلاس رفتن ها رو شروع کرده امید وارم موفق باشید
خونه جدید مبارک
راستی شما خونتون چوری هست که رو به دریا هستین خوش به حالتون

ممنون دوست جونم دوستم اون خونه ما نیست اونجا شماله اما ما ساکن بجنورد هستیم
مامان آروین
23 تیر 92 1:21
چه کار خوبی که الینا جون کلاس می ره ماشالله 45 دقیقه سر کلاس خوب طاقت می یاره . قربون دختر باهوش و کوشام برم هزار تا دست قشنگ برای الینا جون . ایشالله خونه جدید مبارکتون باشه . نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق ما رو هم دعا کنید

ممنون نسیم جون
چشم حتما محتاجیم به دعا دوستم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
23 تیر 92 3:10
سلااااام محبوبه جون کلی ازپستهاعقبم دیدمشون وکلی لذت بردم ازاین شیرین زبونیاوشیطونی های الیناجون ببخش دیربه دیرمیام پیشتون البته یه وقتهامیخونم اما نظررومیذارم برای بعدکه فراموشم میشه
قربون رازونیازکردنت عزیزم که جوگیرشدی
کلی خندیدم به اولین عشق دخملی


سلام آنا جونحق داری عزیزم با این وروجکا و شیطنتهاشون وقت واسه آدم نمیمونه
جوگیر شده بود در حد تیم ملی شاید هم داشته دعا میکرده به عشقش برسه
سمانه مامان ستایش
23 تیر 92 3:37
نمیدونم محبوبه جون واسه این پست نظر گذاشتم یا نهنصفه شبی هوش و حواسمو از دست دادم
مطمئنم الیناجون انقدر باهوشه که همه چیز و از خانوم منمن یاد میگیره بعدا تحویلتون میده
غاز
خب محبوبه جون شما همون مامان نمونه ای که نصفه شبی بچه اب میخواد بهش میگی برو سراغ بابا.همین میشه که بچه میپره بغل باباش دیگه

ای جانم خو مجبور تا اینموقع بیدار باشی دوست جونم؟!!!عزیزم میدونم منتظر میمونی نازدختر بخوابه بعد به کارهای خودت برسی همینه که ستایش جوونی همیشه به تو چسبیده و همه چیزو از تو میخواد(آیکون مادری که دچار عذاب وجدان شده اما ته دلش یه جورایی راضی هم هستش!!!)
سمانه مامان ستایش
23 تیر 92 3:42
چقدر اون پ.ن قشنگ بود دوستم.منو هم بردی به روزای خوب اوایل ازدواجما هم 28 مرداد 86 رفتیم زیر یک سقف و شما 9 روز ازدواجتون از ما قدیمی تره
امیدوارم تو خونه جدید هم مثل این خونه دوست داشتنی تون،فقط اتفاقات خوب و شاد براتون رقم بخوره
ولی خونه حیاط دار با دارو درخت یه چیز دیگه ست

ااااای جاااااانم سمانه یه تفاهم مشترک بین من و شما و بهار یافت شد و اون اینکه دوروبر همین تاریخ هر سه مون جشن داشتیم
انشااله ...ممنونم عززززیززززززم
آره دقیقاً میدونم که حسااااااابی دلتنگ اینجا خواهم شد
مامان اشکان
23 تیر 92 16:06
عزیزم ایشالله اولین کلاش دانشگاه خاله جونییییی...
شیرین زبنی هات بی نظیره... عاشقتم

واااااااای ممنون خاله جون
بووووووووس برای اشکان جیگر طلا
الی مامی آراد
23 تیر 92 23:24
آفرین الینا جوووووووووووونی زبانت خوب شد به منم یاد بده

چشم خاله جون حتماً
محبوبه
24 تیر 92 0:41
جون دلم
پس الینا خانوم هم با کلاس شد رفت
مطمئنا دخملی باهوش و زرنگمون موفق می شه همیشه.
ببوسیدش از طرف من

با کلاس؟!!!آره احتمالاً
ممنون محبوبه جون
ارغوان
24 تیر 92 8:51
خصوصی


مامان احسان
24 تیر 92 9:41
سلام عزیزم .آره کاشکی پیش هم بودیم مطمئنم دوست خوبی میشدیم .البته الان هم هستیم ولی اونجوری میتونستیم خیلی راحت تر با هم حرف بزنیم و درد دل کنیم .ولی من باز هم خوشحالم که همینطوری هم تو رو دارم .دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم به قول احسان قد هوا دوستت دارم چونکه هوا خیلی دارازههههههه

منم خیلی دوست دارم معصومه جونمای جان فدای احسان
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
24 تیر 92 10:27


صبح اومده بودی وبلاگم...

امــــــــــــری داشتــی...؟!!!



عجبا!!!!!!شگفتا!!!!!!!!جل الخالق
منا مامان الینا
24 تیر 92 12:41
مامانی الینای خوشککککل خودم این ویوی آشیونه عشق شماست عایا؟
اگر هست که خیلی چشم انگیز و دلنوازه و ما کلی حسودی ترکونیدم اینجا!

عسیس دلم زود سر کلاس خسته میشه آی قلبونش بلم من !

نه عسیسم ما کجا و ان ویوی دل انگیز دریا کجا

منا مامان الینا
24 تیر 92 12:46
مامانی یه خاطره بگم من؟
نوشته بودی الیناگلی چادر زده یادم افتاد که
خواهر زادم تقریبا همسنای الینا گلی شما بود که خواهرم واسش چادر نماز دوخته بود یه شب که رفته بودیم خونشون چادر نمازش سرش کرد و جانماز آورد که نماز بخونه مثلا! بعد رفت به سجود و دیدیم دخملمون سجده اش خیلی طول کشید تو دلمون گفتیم این دخملی چقدر حرف داره با خدا رازو نیاز میکنه
بعد دیدیدم نه بابا خییلی طول کشید هی صداش زدیم جواب هم نمیداد
بعد مامانم رفت که بلندش کنه دیدیم کوچولو فینگیلی همون تو سجده تو همون حالت خوابش برده بود!!!

ااااااااااای جونم ناااااااااااازه عزیزم
بابای روشا
24 تیر 92 13:49
به به تبریک میگم الینا خانوم آفرین که اینقدر علاقه داری امیدوارم چیزای خوب خوب تو کلاس یادبگیری

ممنونم عمو جون
مامان احسان
25 تیر 92 9:47
سلام گلم صبح بخیر

سلام عزیزم صبح شما هم بخیر
خاله ی امیرعلی و آنیسا
25 تیر 92 10:22
عه چ خوب کلاس زبان؛ ایشالا ک همیشه موفق باشه الینا جون..
پی نوشتت رو هم خیلی زیبا نوشته بودی..؛ امیدوارم ک عشق مهمونِ همیشگیِ خونتون باشه؛ حالا فرقی نمیکنه هرجا ک باشید.

ممنون محبوبه جون...
انشاله شما هم همیشه شاد و خوشبخت باشی و یه همسفر زندگی ایده آل پیدا کنی
مانی محیا
25 تیر 92 10:26
نقش غاز ؟؟؟ خیلی باحال بود دختر


مهرنوش مامان مهزیار
25 تیر 92 10:34
سلام عزیزم ختم قرآن داریم به وبلاگمون سر بزنید.


مامان بنیتا
25 تیر 92 11:20
اولین تجربه کلاس رفتن مباررررک عزیزم...ایشالا بهترین مدارج علمی رو به دست بیاری و باعث افتخار مامان و بابا بشی
قربونه منمن گفتنت خوشگلم
محبوبه جونم ایشالا خونه جدید هم مثله این خونه پر از عشق و شادی باشه براتون

ممنون از این همه لطف و مهربونی گلناز جون
الهه(مامان یاسان)
25 تیر 92 16:19
نماز روزهاتون قبول
از خدا میخوام که هیچ وقت این آرامش رو ازتون نگیره و همیشه شاد شاد شاد زندگی کنید

ممنونم الهه عزیزم
مامان محمد فاضل
31 تیر 92 8:54
یعنی رفتین یه مدت شمال مسافرتی ساکن شدین؟

نه بابا سه روز بیشتر اونجا نبودیم...
مامان کیان کوچولو
31 تیر 92 14:55
توصیف فضا خیلی عالی بود عزیزم


مامي كيانا
12 مرداد 92 12:56
چه ايوون باصفايي نماز و روزه هاتون قبول
ميتونم برسم شما از چه شهري هستيد؟
انگار خونتون كنار درياست؟ آره؟

نه عزیزم ما بجنورد هستیم...اونجا ویلای شماله
مهسا مامان صدرا جونی
23 مرداد 92 16:17
فقط میتونم بگم که عاشق شیرین زبونی های دختر نازت شدم.

ممنون مهسا جون