طب سوزنی!
وقتی هیجانی میشی و یا میخوای به کسی ابراز احساسات کنی لپشو میکشی یا نیشگون میگیری و جل الخالق نمیدونم چرا اینقدر نیشگونات ریز و سوزش دهنده ست و آدم ضعف میکنه واسه همین اکثراً بچه ها از دستت شاکی میشن و میان به من میگن الینا منو نیشگون گرفت و من هم مدام باید توضیح بدم که عزیزم الینا چون خیلی تورو دوست داره اینکارو کرده اون شب خونه عمه جون مرتضی اومده میگه زندایی جون من به الینا اسباب بازی دادم اما اون منو نیشگون گرفت گفتم عزیزم الینا دوست داره و خواسته ازت تشکر کنه با کلافه گی گفت نه من نمیخوام منو دوست داشته باشه
خب راست میگه بچه آخه نیشگونات بدجوری آدمو میسوزونه
دیشب بعد افطار از پرخوری شدید حالم دگرگون بود یهو اومدی محکم بغلم کردی و لپمو کشیدی و گفتی تپل مپل! دوست دارم منم از شدت درد یهو بهت توپیدم گفتم ای بابا ولم کن دردم اومد یهو لباتو آویزون کردی و گفتی : خب چرا خشونت میکنی میخواستم بگم دوستت دارم؟!!!الهی بمیرم برات مامانی که اینقدر مهربونی اما خب مهربونیت فازش بالاست و آدمو بدجوری میگیره
بعدش شرمنده شدم و گذاشتم ابراز احساسات کنی و لپمو بکشی اما حس کسی رو داشتم که داره طب سوزنی میکنه!!!
چند روز پیش طبق تجویز دندانپزشک رفتیم از دندونهای من عکس گرفتیم وقتی دیدیش گفتی وااااااااای مامان چقدر تو وحشتناکی شبیه هیولا هستی!!!
الینا: مامان اجازه میدی شعر بد بخونم؟
من: شعر بد؟!!!!!!بخون ببینم؟!!!
الینا: چپل مپل شاتورا /باغا مالا بابورا/ شالاپ بلا تاپولا /منو دالا شاتولا
من: .........
پ.ن: کتاب زندگی و سرانجام ماری آنتوآنت اثر پیر نزلف با ترجمه ذبیح اله منصوری رو از کتابخانه بانک محترم امانت گرفتم و میخونمش اما الینا خیلی از قیافه من موقع کتاب خوندن خوشش نمیاد
یاد ندا افتادم که هر وقت تو خوابگاه کتاب دستم میگرفتم کفری میشد از قیافمبس که غرق کتاب میشم و قیافم جدی و خشک و بی تفاوت میشه