بوی مامان...
سلام به همه دوستان خوب و مهربونم که در نبود ما با کامنتهای پرمهرشون مارو شرمنده مهربونی و صفای خودشون کردند امتحانات بنده رسماً به اتمام رسید و یه سفر چند روزه هم به شمال کشور داشتیم که جای همه دوستان خیلی خالی بود و در فرصت مناسب و در صورت نپریدن مجدد عکسهاحتما پست سفر را خواهم گذاشت
و اما گوشه ای از شیرین زبونیهات تو این هفته:
یه لباسم رو واسه یه سری تعمیرات جزئی داده بودم مادرجون که میگه وقتی لباسو آورده وسط تا بدوزتش شما که حسابی سرگرم بازی بودی یهو میری سمتش و لباسو میگیری بغلت و میگی مادرجون این بوی مامان منو میده(البته مشخصاً و دقیقاً و یقیناً منظورت بوی عطر بدن من بوده)
تو مسافرت مدام منو میبوسیدی و از ته دل میگفتی: آخخخخخخخخخخ چقدر بوس تو شیرینه چقدر تو عسلی ( الهی من قربون این محبت بی حد و حصر تو بشم دختر نازم)
پ.ن: کامنتهای پست قبل با عرض شرمندگی بدون جواب تایید کردم و مجدداً از این همه لطف شما سپاسگزارم