گرگان-بهمن92
به منظور انجام یک سری از کارهای پایان نامه ، دو شنبه بعد ازظهر بسمت گرگان حرکت کردیم. اولش قرار بود من و بابا تنها بریم اما من ترجیح دادم شما و بابا جون و مادرجون هم باشین تا از وجود شما انرژی مثبت بگیرم
به جنگل گلستان که رسیدیم یه گراز دیدیم
توقف کردیم که شما راحت تر ببینیش، دیدیم گرازه سریع پسرخاله شد و اومد سمتمون
طفلکی گرسنه ش بود کمی نون واسش ریختی تا بخوره
پس از خداحافظی از گراز گوگولی تو کل مسیر نقش یک گراز کوچولوی تپل که مامانش رو گم کرده بود و گرسنه ش بود رو بازی میکردی
(ادامه مطلب)
شب رفتیم خونه عموتقی خیلی دلمون برای خودش و دخترای نازنینش تنگ شده بود و همینطور زن عمو جون که مدتیه ایران نیستن و جای خالیشون تو خونه واقعا حس میشه
اولش نیلوفر و نگین نبودند و با دوستهاشون واسه شام رفته بودن بیرون الینا جونی در حال بازی تو اتاق نگین جون بعدش هم که نگین اومد همش باهاش مشغول بودی لاک زد واست و کلی با هم بازی کردین
من روش تربیتی عمو رو خیلی دوست دارم در عین اینکه با دختراش خیلی دوست و صمیمی هست به جای جاش هم سخت گیریهای خودش رو داره و بچه ها ازش حساب میبرن .نگین سال سوم راهنمایی هستش و علاوه بر اینکه دختر باهوش و درسخونی هست به مد هم خیلی علاقه داره و حسابی خودشو لاغر نگه داشته ! چند وقتیه به عمو سفارش آیفون5 داده و عمو هم واسش شرط گذاشته که اگه وزنت رو به 52 کیلو برسونی واست میخرم حالا اون بنده خدا دست از مد و فشن کشیده و سخت مشغول اضافه کردن وزنه البته نسبت به قدش خیلی لاغره و عمو بخاطر این وضع نگرانه واسه همین این شرط رو گذاشته این در حالی است که هم نیلوفر هم نگین بصورت جداگانه هم لپ تاپ دارن،هم تبلت هم گوشی ِ مدل بالا مدام با خودم فکر میکردم اگه من جای عمو بودم آیا این کارو میکردم ؟ نظر شما چیه؟! باید جلوشون ایستاد و نخرید یا تسلیم نسل جدید و زندگی مدرن بشیم و بخریم؟ نخریم بزرگ شه میگه من آرزوی فلان چیز رو داشتم همه دوستام داشتن اما مامان و بابا واسم کم گذاشتن و نخریدن! بخریم ممکنه درگیر مسائل حاشیه ای بشن و از اهداف اصلی زندگیشون باز بمونن! عمو میگه نباید با نسل جدید جنگید و نباید هم تسلیم مطلق بود باید بهشون یاد بدی که بدست آوردن هر چیزی براحتی نیست و برای رسیدن به خواسته هاشون باید تلاش کنن مث نمونه بالا که برای خرید گوشی واسش شرط گذاشته ! نظرتون در مورد این چیه؟
سه شنبه بسمت گنبد حرکت کردیم و من دو ساعتی درگیر کار پایان نامه بودم و بعدش رفتیم بازار یه دوری زدیم و ناهار خوردیم و برگشتیم بجنورد
بین راه هم مشغول نقاشی کشیدن بودی یا سی دی زبانت رو گوش میکردی و در کنارش هم بارها و بارها آهنگ"لعنت به این دیوار" !!! فکر کنم اگه خودِ آقای چاوشی هم اینقدر این آهنگو گوش کنه اینجوری شه:
فدات شم اینو نشون دادی میگی: مامان اینجا نوشته بانک کشاورزی(منظورت آرم بانک بود)
گاهی که بعد از ظهرها با خودم میارمت بانک ، مستقیم میدوی سمت اتاق من و میگی بریم بانک ِ مامانم! فکر میکنی اتاق ِ من بانک شخصی ِ منه
همچنان با پوشیدن لباس زیر و شلوار بیرونی از هر جنسی و جوراب شلواری مشکل داری و اصلا نمیپوشی و همه جا با لباسهای راحتی و تو خونه ای میای!!!
رفع اتهام نوشت:
چی؟! تبلیغ؟! من؟! عمــــــــــــــــــــــــــراً
ساعت7.5شب رسیدیم بجنورد شما خواب بودی ، چون بخاطر پایان نامه اعصابم کمی مشوش شده بابا پیشنهاد داد بریم جشنواره فجر و فیلم ببینیم! این شد که شما رو با باباجون و مادرجون رسوندیم خونه و با دایی مسعود و زن دایی جون و آذر رفتیم سینما فیلم "پایان خدمت " رو دیدیم.
کلی به خودمون خندیدیم که خسته کوفته از راه رسیدیم و انگار تکلیف مدرسه باشه خودمون رو مجبور کردیم بریم سینما خب اینم یه نوعشه دیگه