معضل هیولا+بعدا نوشت ( عکس دیو و نقاشی های الینا)
پیرو این پست و هراس دخترک از دیدن خواب هیولا ، چند روز قبل بهش گفتم وقتی من کوچولو بودم همش خواب هیولا میدیدم ! هیولای من سبز بود اولش بداخلاق بود اما کم کم با هم دوست شدیم و با هم حرفای خنده دار میزدیم و با هم دوست شدیم... یه برگه دادم دستش گفتم حالا شما هیولای خودت رو بکش ...اونم کشید یه کله گنده با دندونای خیلی بزرگ و تیز و گوشهای دراز...رنگش هم قهوه ای بود... بعدش کلی از زبون اون هیولا باهاش صحبت کردم...بهش گفتم : الینا من هیولام...زشت هستم ... اما مهربونم و تو رو خیلی دوست دارم و دوست دارم که با تو دوست باشم... خلاصه کلی الینا و هیولا با هم صحبت کردن و ترس دخترک اندکی فرو ریخت...
=============================================================
امروز از طرف مهد قرار بود بچه ها رو به کانون پرورش فکری ببرن و اونجا یه نمایش واسشون اجرا بشه...
خودم از بچگی همیشه میرفتم کانون و محیطش رو خیلی خیلی دوست داشتم... بر اساس همین تجربه علیرغم بی حوصلگی ِ شدید الینا و گریه های مکرر امروز صبحش که نمیخواد بره مهد و میخواد بره پیش مادرجون فرزانه ! بردمش مهد و گفتم میرین یه جای خوب و یه نمایش خنده دار و جالب میبینید...
الان زنگ زدم خونه بابام ، گوشی رو برداشته با گلایه میگه : دیدی گفتم نمایشش اصلا خنده دار نیست ! خیلی هم ترسناک بود ! دیو بودن همشون ...
من موندم چه کاریه خو!!! بچه های مهد و نمایش دیو ؟!!!
بعدا نوشت:
دیروز عصر الینا عکس اون دیو نمایش و واسم کشید و توضیح داد که اون دیو تنبلی بوده و تو حین اجرا الینا کلی ترسیده و رفته بغل آمنه جون(مربی مهدشون) . بعد از کشیدن دیو و دوباره داستان سرایی های من امروز صبح میگه حالا که فکر میکنم به اون دیو تنبل جونی خنده م میگیره بعدش هم گفت مامان اون دیوه مث من تنبل بود و همش میگفت من راه نمیرم
اینم عکس دیو ی که دختر مارو ترسونده بود به قلم خودش:
به همین بهانه از گالری نقاشی الینا در سه سال و نه ماهگیش در ادامه مطلب دیدن فرمایید
از اینکه با دیدن اینقدر عکس وقتتونو گرفتم شرمنده آخه میخواستم یادگاری بمونه واسش
ممنون از همراهیتون