بزرگ روانشناسان ِ کوچک
سلام و صد سلام به دوستان عزیزم
سلام و صد سلام به دختر مهربون و عزیزتر از جونم
با دخترعموها و عمه م قرار گذاشتیم تا یک روز در میون عصرها بریم پارک نزدیک خونمون و بدویم و ورزش کنیم البته تا الان فقط یه روز رفتیم و بعدش هممون درگیر آنفلوآنزا شدیم
علی و شهریار و الینای ورزشکار در کالسکه
======================================================
ادامه مطلب
سه شنبه مادرجون فرزانه مهربون و دوست داشتنی یه عمل جراحی انجام دادن و از اونروز ما تقریبا هر روز خونه باباجون هستیم و کلی خوش بحال شما شده
جمعه صبح برای صرف صبحانه رفتیم باباامان واقعا اردیبهشت همه جا بهشته چه هوای تمییز و مطبوعی
اسب چوبی ِ خوشگلی که بابا واست خریده با خودت آورده بودی
این روزها و آب و هوای دل انگیز و بهشتی اش واقعا آدمو بیقرار میکنه و دوست داری مدام بری بیرون و از طبیعت و هوای خوووووب لذت ببری
ساعت 11 از باباامان دراومدیم و رفتیم آشخانه دیدن مادرجون مهری و مراسم آش دندونی ِ دوقلوهای پسرعموی بابا(فرزاد و فرناز) و بعد هم بلافاصله با عمه عالیه و عمه سمیه و مادرجون مهری رفتیم روستای زوعلیا ...البته شما اونجا خواب بودی
رضا و مرتضی و محیا کلی بازی کردن موقع برگشت شما هم بیدار شدی و چون ناراحت بودی که با بچه ها بازی نکردی رفتیم زمینهای روبروی خونه مادرجون مهری تا کمی با بچه ها قدم بزنی و بازی کنی
بعدش من و شما رفتیم خونه عمو احسان
اینم مهدیار کوچولو که حسابی موهاشو فشن کرده بود
ساعت 7 بارون و تگرگ شدیدی باریدن گرفت و ما بلافاصله برگشتیم بجنورد...
یه سر به مادرجون فرزانه عزیز زدیم و برگشتیم خونه و بیهووووووووووووش شدیم
پ.ن:
1-از صمیم قلب برای سلامتی مادرجون فرزانه عزیز دعا میکنم و امیدورام بیماریشون جدی نباشه
2- میگن بچه ها بزرگترین روانشناس ها هستن . واقعا درسته . نحوه برخورد الینا با من و باباش وقتی میخواد سفارش خرید چیزی رو بده :
الینا رو به بابا ( با صدای بم و تحکم ): بــــــــــــا بــــــــــــــــا ! من فلان چیز رو میخوام بــــــــــــــــرام بخــــــــــــــــــــر ! ( بابا = تو جون بخواه دخترم )
الینا رو به مامان( با صدای زیر و معصومانه) : مامان ! مامان جونم ! مامان ِ قشنگم ! کاش من فلان چیز رو داشتم ! ( مامان = نرود میخ آهنین در سنگ )
.
.
.
پاینده و شاد باشید