اغاز مجدد دوری...
دختر نازم دوباره ترم دانشگاه شروع شد و دوباره جاده و دوباره غم فراق و دوباره دلتنگی ها و دوباره....
اما خدارو شکر این ترم این حسنو داره که من و بابایی تو یه روز کلاس داریم و هر دو باهم میریم و من دیگه مشکل رفت و آمد تنها تو جاده رو ندارم این عکس جاده شماله وقتی من و بابایی داشتیم میرفتیم دانشگاه ،تو کل مسیر از دخمل طلامون صحبت کردیم و قربون صدقه ت رفتیم و کارای بامزه تو رو تعریف کردیم و خندیدیم
جالب اینجاست که من و بابا این ترم یه کلاس مشترک هم داریمحیف شد باباجون ترم بعد رو پایان نامه ش کار میکنه و دیگه ما با هم نخواهیم بود اما خدا بزرگه و همیشه تو زندگی بهترین و نزدیکترین دوست و فریاد رس مامان بوده شک ندارم که ترمهای بعد هم کمکم میکنه و منو تنها نمیزاره
ده دقیقه بعد از رسیدنمون به خونه و وصال پدر و دختر رو تو عکس بالا مشاهده میکنید. عزززززیزم خستگی تو چهره بابا که از ساعت8صبح تا 5عصر کلاس داشت و بعدشم کلی رانندگی تو شب و جاده!! کاملاً مشهودهممنونم همسر مهربونم که همیشه مث یه تکیه گاه محکم باعث دلگرمی منی ممنونم دخترم که با صبر و مهربونیت مامان و بابا رو حمایت میکنی ممنونم باباجون و مادرجون و دایی جوونا و زن دایی جون که زحمت نگهداری فرشته کوچولوی منو میکشید ممنون ممنون ممنون
پ.ن: از دانشگاه که برگشتیم باباجون و مادرجون با یه خبر سورپرایزمون کردن و اون آغاز پروژه مهم و خطیر پوشک گرفتن شاهزاده خانوم بود کلی تذکر دادن که استارت کارو زدن و من و بابا باید باهاشون همکاری کنیم تا شما مستقل شی از پوشک