فقط مخصوص خاله نادیا
عزیزم قبلا از خاله نادیا و مهربونیهاش واست گفتم خودتم کاملا این قضیه رو حس کردی و مث من خیلی دوسش داری ،شاهکار که زیاد داره یه نمونه ش امروز بود که کاری کرده بود کارستووووووون و من و بابایی حسابی شرمنده شدیم :چند روزیه که وقتی تماس میگرفت حالمو بپرسه بهش میگفتم خسته ام ،کارام زیاده ،خونه م ریخت و پاشه ،حوصله ندارم ،دست و دلم بکار نمیره، ناراحت کاظم و مامانشم و... امروز که بابا از مشهد برگشت اومد دنبالم باهم برگشتیم خونه وقتی درو باز کردم دیدم کل خونه مث دسته گل شده و همه جا برق میزنه اولش فکر کردم کار باباجونو مادرجونه اما وقتی تغییر دکوراسیون رو دیدم داد زدم گفتم ااااااااااااای نادیای بدجنس(نادیا عشق تغییر دکوراسیون و تمییز کاریه بر خلاف من) خلاصه که حسابی شرمنده ش شدم وقتی بهش اس دادم(البته کلی بد و بیراه بهش گفتم) گفت دیدم چند روزه خیلی پکر و خسته ای خواستم میای خونه خوشحال شی
آخه یه نفر چطور میتونه اینقدر مهربون و ازخودگذشته باشه آخه خودش دو تا فینگیلیه شیطون داره که همونارو راه ببره کلی هنر کرده
و بازم من رو دست خوردم و شرمنده ش شدم شدیداً
عزیزم اینو بدون اگه خدا یه روز یه چیز ارزشمندو ازت گرفت حتماً حکمتی توش هست و اون اونقدر بزرگه که چیزهای مکمل بسیار خوبی درکنارش میده درسته که خیلی زود بود واسم که فقدان مادر رو تحمل کنم اما عوضش بهترین بابای دنیا و بهترین خانواده دنیارو بهم بخشید که هیچوقت احساس تنهایی نکنم وقتی تو به دنیا اومدی خیلی ناراحت بودم از اینکه مامان نیست تا کنارم باشه اما بابایی و کل خانواده(علی الخصوص نادیا جون که هر روز میومد بهم سر میزد باهم دردودل میکردیم و خیلی هم تو کارها کمکم میکرد) اونقدر منو حمایت کردن که اون روزا راحت تر تموم شه از همشون ممنونم به هر کدومشون به یه نحوی مدیونم و همشونو خیلی دوست دارم
خدایا ممنونم بخاطر این خانواده خوب و مهربون
ممنون ممنون ممنون
پ.ن: بابا ازت پرسید الینا کی اومده بود خونمون؟ گفتی خاله نادیا اینجا رو خوشگل کرد منم شهریار کوچولو رو زدم(خب نادیا جون حالا بیا و خوبی کن ؟!!!! خوب شد ؟!!! اینم از دسته گل ما)