الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

ماجراهای دو وروجک!!!!

1391/8/15 10:56
نویسنده : مامان
685 بازدید
اشتراک گذاری

روزی از روزها که دو وروجک همراه ماماناشون رفته بودن سر کار وقایع زیر بوقوع پیوست:

1- الینا با دیدن امیر سعید گارد نمیخوام باهاش آشنا شم میخوام بزنمش!!! رو گرفت


اما.......

امیر سعید با سیاست تمام با بخشیدن عروسک کچلش به الینا دل دخمل رو ربوووود(هی وای من!!!) و الینا به مامانش گفت:مامانی امیرسعیدو نمی زنم چون مهربونه عروسکشو داد به مننیشخند

الینا...سرتو بالا کن بالا کن بالا چشمکیه نیگا به ما کن نیگا کن نیگاچشمک

2-گول ظاهر مظلومشونو نخوریدمشغول تلفن اینجا اول آشنائیشونهاسترساز بس با هم با صدای بلند صحبت کردن و حرفهای خنده دار زدن ....نگو و نپرس

امیرسعید سرفه میکرد الینا میگفت چی شده؟ چی شده؟ جانمتعجبباید بری دکتر آمپول بزنی خوب شی قربونت بشمنگران

بعدشم مشغول حساب و کتاب زندگی و محاسبه دخل و خرج خانواده ها شدنقهقهه

(فقط و فقط برو تو بحر لبخند امیر سعید؟؟!!!!نیشخند)

امیر سعید : مامانمو میخوام ...دلم تنگ شده براش ...حالا بریم اتاق مامان من

الینا: نه تو اینجا بمون باااشه! آخه مامان من تنها میمونه ...بعد گریه میکنه... میگه دخترم کجاست؟دختر قشنگم کجاست؟

امیرسعید با قیافه متفکرانه: باشه ...میمونم پیشت(بالحن مظلومانه)بغلبغل

امیر سعید کلی شعر واسه الینا خوند و الینا هی تشویقش میکرد میگفت آفرین دختر خوبم!!!(هنوز کاربرد کلمه دختر و  پسرو خوب تشخیص نمیدهخنده)

 

 

موقع رفتن هم امیر سعید کلی گریه کرد که الینا بیاد خونه ماگریه

الینا هم تا آخر شب مدام میگفت امیر سعید مهربون بود عروسکشو داد به منبغل

 

کاشکی کودکی بودم هنوز

غرقه در بی خیالی و بی خبری

با خنده ای سپید بر جدی بودنهای خاکستری

بی گناه . پاک

فارغ از چیستی و چرایی و چگونگی

فارغ از امید و یاس

رها در جذبه ی حیات

آمیخته با حقیقت محض

فارغ از دیروز و امروز و هر روز

آه...!

کاشکی کودکی بودم هنوز.


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مریم (مامان آرینا)
15 آبان 91 11:36
چقدر نمکن اینا با این کاراشون کلی خندیدم چقدر قشنگ با هم دوست شدن
مادر کوثر
15 آبان 91 14:21
سلام مامانی
پست بامزه ای گذاشتید
خوشگل می نویسید

شما هم با افتخار در لیست دوستانم قرار گرفتید

امیدوارم در هفته حداقل یه بار ببینمتون

آخه من هر روز آنلاینم و دوستان کم پیدا


اما ما همیشه هستیم...
هدي
15 آبان 91 15:01
همه پسرا بلان ، ببين از حالا از اين كارا بلده بعدا چي ميشه ، مواظب دخملي باش خوردنيه و ملوسه همه دنبالشن.
هدي
15 آبان 91 15:11
بی تو امشب باز يک گوشه نشستم در خيالم آمدم پيش تو و گفتم که خستم از همه چيز و همه کس به تو گفتم های های گريه کردم زار زار ناله کردم گفتم اينجا غصه دارم هيچکس را هم ندارم از همه چيز و همه کس من گسستم با همين دستهای بستم مثل اينکه کودک هستم از تو پرسيدم تو ميدانی که هستم؟ تو به من خنديدی و گفتی که باز هم در اين دنيای زيبا چشم بر خوبيها بستم


بسیار زیبا اما کمی غم انگیز...
مامان مهرناز و آرسام
15 آبان 91 22:09
الهیییییییی این دختر پسرِ وروجک چه کار میکنن با همدیگه!!!! حسابی بهشون خوش گذشته ها!! یعنی اونجا که الینا به امیر گفته : دختر خوب، تو حلقم!!!!! ای جاااااانم چققققققدر بامزس آخه
مامان سارا
20 آبان 91 18:07
عزززززززززززززززیزم.... چقدر تو گلی خاله که از حالا فکر تنهایی مامانی .... چه دوست با معرفتی هم پیدا کردی ... به به به این آقا پسر گل...


خنده دارش اینجاست وقتی میخواد بره خونه بابام میپرسه ازم :مامانی دلت برای الینا تنگ مشه؟قول میدم زود بیام پیشت...
سفانه مامان شهداد
29 آبان 91 1:03
ههههههههههه عالی مینویسی دختر..... واقعا کیف کردم از خوندن مطلبت... چقدر دنیای این بچه ها بی غل و غش و قشنگه... خوش به حالشون.... خدا نگه دار همه شون باشه الهیییییی
مامي كيانا
5 آبان 92 9:53
چه بامزه پس اين آشنايي برميگرده به گذشته
واقعا هم اين پسر خيلي مهربونه
ميگم گزينه خوبي هاااااااااااااااااااااا

ای شیطون!!! از حالا؟!!!!!!!!!!!11