الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

مادر بی خبر!!!!

1391/8/16 13:22
نویسنده : مامان
437 بازدید
اشتراک گذاری

  

عزیزم چند روزیه که خیلی فکرم مشغوله وقتی میام خونه با یه دنیا عشق میپری بغلم میگی مامان خسته نباشی ،از صبح ندیدمت دلم تنگ شده بود!!!بغل... با خودم فکر میکنم واقعا ارزش داره که جگرگوشه خودمو تنها رهاش کنم صبح و عصر برم سرکار  و یه روز تو هفته تنهاش بزارم برم درس بخونم ناراحت چند روزه عذاب وجدان داره منو میکشه بابا میگه همه اینا واسه خود الیناست متفکر نمیدونم ...واقعا دچار تضاد فکری شدمابرو

نمیدونم  آیا از من راضی خواهی بود بابت این نبودنهای من؟!!! البته در نبود من با کسانی هستی که بی نهایت دوست دارن و واقعا از ته دل بهت عشق میورزن اما باز هم این عذاب روحی دست از سرم برنمیدارهدل شکسته دیشب ازت پرسیدم الینا دوست داری مامان بره دانشگاه ؟ گفتی ها دوست دارم مامانی ،منم میخوام با هواپیما برم دانشگاه ("ها "تکه کلام تاکیدی توئه وقتی قصد داری یه چیزی رو تایید کنی از ته دل با یک کشش خاص میگی ها !!!)(حالا چرا میخوای با هواپیما بری دانشگاه؟ چون بابایی آرزوشه که   تو یه کشور خوب و یه دانشگاه درجه یک درس بخونی!!!یول)

یه روز مشغول بازی تو اتاقت بودی  یواشکی اومدم ازت فیلم گرفتم دیدم داری واسه عروسکات شعرایی میخونی که من حتی نمیدونستم اینارو بلدیآخ (مادرجون بهت یاد داده این شعرهارو):

 

بزی نشست تو ایوونش ...نامه نوشت به مادرش

من بزی تو هستم..........نازنازی تو هستم

دیشب رفتم به جنگل.....شیرو کلافه کردم

با این شاخای تیزم......شکمشو پاره کردم

ای زنبور طلایی....نیش میزنی بلایی

پاشو پاشو بهاره...عسل بساز دوباره

شبا که ما تو خوابیم ... آقا پلیسه بیداره

(یه چیزایی گفتی که متوجه نشدم)

و آخرش این بود : ما پلیسو دوست داریم... بهش احترام میذاریم

و بقیه شعرهایی که خوندی اینا بود:

1-عروسک خوشگل من قرمز پوشیده....

2-یه توپ دارم قلقلیه...

3-یه روزی آقا خرگوشه...


اشک تو چشام حلقه زد چه مامان بی خبری!!!! حتی نمیدونستم اینارو بلدی دختر باهوش منخجالت


 

الینا جووون  خیلی دوست دارم عزیزم اینو بدون درسته که مامان آرزوهای خودش رو هم دنبال میکنه اما هر کاری میکنه و هر کجا که هست قلبش برای تو میتپه و همیشه دلش پیش توئه عسل بانوی منماچ ماچو رویاها و آرزوهای تو براش ارجح تر خواهد بود و این خاصیت مادربودنهقلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مادر کوثر
16 آبان 91 13:42
به به به
چه مامانیه فعاااااااااااااااااااالی
حظ کردم

مامانی لحظه ای به دلت شک راه نده و با عزم جزم به کار کردن و درس خوندن ادامه بده

الینا به چنین مامانی افتخار میکنه

مطمئن باش تو خیلی چیزا به نفعش میشه
ممنون عزیزم...کوثر جون که اعجوبه ای واسه خودش
اون از شما عشق و محبت میخواد که حتما چیزی ازش دریغ نمیکنی.

شاد باشین و سلامت

راستی شعر خوندن هاشو عشقههههههههههه

کوثر منم از این شعرهای مادربزرگی خیلی دوست داره و بهتر یاد میگیره


زهرا _ مامان مریم گلی
17 آبان 91 10:39
راستی....به نظر من بشین درست و حسابی فکر کن راجع به این تضاد فکریت...اخه منم همین جوری شدم و کارمو ول کردم....درسته به خاطر بچه اس....و اینده اش....نمیدونم والا؟منم نمیدونم...فقط امیدورام در همه حال خوشحال و شاد باشی دوستم


چند وقته کارتو بی خیال شدی عزیزم؟الان پشیمون نیستی؟نمیدونم خیلی دودلم!!!
نیلوفر
17 آبان 91 16:33
قربونت برم که اینقدر نانازی


سمانه مامان ستایش
17 آبان 91 18:10
آفرین به الینای ناز،چقد شعر بلده بخونه عزیزم من خودم خونه دارم،ولی فکر میکنم درست نیست کارو درستونو بخاطر عذاب وجدان رها کنید.مطمئن باشید وقتی الیناجون بزرگ شد درک میکنه تموم اون تنها موندنا برای رفاه بیشتر خودش بوده. ممنون که بهمون محبت داری در نبودمون برای الینا جون و مامانی
مامان احسان
20 آبان 91 9:40
سلام من هم مثل شما چند بار تصمیم به ترک کار کردم ولی شدنی نیست ما دیگه عادت کریم راستی از صبح تا برگردید خونه الینا پیش کی میمونه؟


حق با شماست چون تو خونه موندن هم سخته برام دچار تضاد شدم!الینا تا یه سالگی پرستار داشت بعدش بابا اینا زحمت نگهداریشو میکشن
مامان احسان
20 آبان 91 13:40
سلام عزیزم خسته نباشی من جایی رو بلد نیستم که دعا بگیرم اگر بلد بودم حتما میرفتم باور کن الان هر کی هر کاری بگه میکنم تا احسان زودتر خوب شه
مامان احسان
20 آبان 91 14:07
ساکن شهرک اندیشه واقع در کرج هستیم راستی درباره دکتر هم این دکتری که بردمش خیلی دکتر خوبیه ولی اشتباهم این بود که همون دفعه اول که مریض شد پیش این دکت نبردمشراستی از کجای مفاتیح؟
مامان بابای الیسا
20 آبان 91 20:15
وای از دست این وروجکای بامزه که هر روز باید یه چیز جدید ازشون ببینیم و هیچ چیز شیرین تر از این نیست عزیزم من دقیقا میدونم چه حسی داری آخه همین روزا رو منم پشت سر گذاشتم ومیدونم چه حسی داری خیلی سخته عزیزم هم واسه خودت وهم واسه دخملی اما چه میشه کرد ما هر کاری کنیم واسه بچه هاست فقط موقعی که پیشش هستی تمام وقتت رو بده واسه دخملی و کلی باهاش بازی کن تا هر دوتاتون خوشحال باشین و آفرین به این دخملی که اینهمه شعر بلده
مامان روژینا
21 آبان 91 0:08
به به این الینا خانم چه شعرای خوشگلی بلده دست مامان بزرگش درد نکنه که این همه برای شما وقت میزاره مامانی این عذاب وجدان بد چیزیه و بدجوری گریبان منم گرفته منم باید سه ماه پیش میرفتم سر کار ولی تا الان مرخصیم و تمدید کردم ! ولی دیگه باید برم اصلا نمیدونم چیکار کنم راستی عزیزم من با اجازه شما رو لینک کردم خوشحال می شم تبادل لینک داشته باشیم الینا جون و ببوووووووووسسسسس


به وبلاگ الینا خوش اومدین باعث افتخاره لینکتون میکنم
آره واقعا تصمیم سختیه عزیزم
آتنا مامان روشا
21 آبان 91 10:27
مرسی به ما سرزدین خدا الینا جون ناز رو براتون حفظ کنه. مرسی از نظرهای لطفتون به روشا یدونه من
مریم (مامان آرینا)
22 آبان 91 10:14
عزیزم خودتو اذییت نکن
وقتی میای خونه دیگه تمام وقت مال دخملتی دیگه میدونم سخته ولی برای کارت زحمت کشیدی حیفه واز طرفی هم آدم به این کوچولوها حق میده ولی به نظرم تایمایی که پیششی مفید باشه فکرنکنم خییییلی اذییت نشه
البته منم مزون داشتم و... کار خودمو خیییلی دوست داشتم ولی باردار که شدم تعطیلش کردم
گفتم فقط آرینا وروزای کودکیش برنمیگرده ولی کاره من دست خودمه وکمی بزرگتر بشه دوباره شروع میکنم
ناراحت نباش منم دلم میگیره

شما خیلی مهربونی ممنون عزیزم بابت دلداریت
ارزو.دختر دایی
22 آبان 91 11:52
اینقدر احساساتی بازی در نیار. مگه چند سال میری دانشگاه؟اونم هفته ای 1روز.بچه است یادش میره. بعدا پز مامان تحصیلکرده اشو میده.با پولاش حال میکنه.فکرتو درگیر نکن قزم


جدا؟؟ ینی سن دینگ بی خیال اولم؟!!