شبهای الینا جوووون...
سلام گل ناز من هر شب که میریم واسه خواب ، شروع میکنی به شیرین زبونی واسه مامان و بابا
اولش قرآن میخونی واسمون( الان داری سوره حمد و جسته گریخته یاد میگیری)
بعدش میری تو فاز انگیلیش و یه چند کلمه ای مارو مستفیض میکنی
بعد واسمون قصه تعریف میکنی همه قصه هات با یکی بود یکی نبود غیر خدای مهربون شروع میشه نمیدونم چرا تو همه قصه هات یه جادوگر بدجنس(به قول خودت بج جنس!!) هم وجود داره
جالب اینجاست به طرز ماهرانه ای چند تا قصه رو با هم قاطی میکنی و با اضافه کردن چاشنی جادوگر بج جنس و یه نتیجه گیری بسیار خنده دار داستانتو تموم میکنی
اینجا به زور بابا رو بردی خونه خودت و داشتی واسش لالایی میخوندی تا بخوابه
عززززززیزم به نظرت متراژ خونت با قدوبالای آقای پدر همخونی داره؟!!!
بابا رو خوابوندی حالا داری به من تعارف میزنی بیام خونت نه اینکه خیلی بزرگ و دوبلکسه!!!!!
یه چند شبی هم هست که واسمون جوک تعریف میکنی تا بخندیم و شاد شیم حالا ببین چه جوکی!
با لحن خیلی تند و هیجانی و خنده دار میگی:
یه پرتقال سرش خونی شد!!!!
بابا که هر دفعه کلی میخنده(یحتمل این زیباترین و خنده دارترین جوکی هستش که تا حالا شنیده) اما من.... و شما با اعتماد به نفس تمام و هیجان فوق العاده اصرار میکنی که :
بخند مامان بخند
قربون تو دختر نازم بشم که تمام تلاشتو میکنی تا مامان و بابا رو شاد کنی عسل مامان