شیرین کاریهای الینا...
*وقتی میریم بیرون خیلی تنبلی و اصلا راه نمیری و مدام میگی الینا خسته شد یا الینا پاهاش در د میکنه
منم تو جواب یه چیزایی میگم که دیشب موقع بازی با خرس پشمالوی گنده ت داشتی دقیقا جمله های منو به اون میگفتی بغلش کرده بودی بهش گفتی:خرسی جوون مامان کمرش درد میکنه ...شما دیجه بزرگ شدی... باید خودت راه بری... باشه عزیزم؟
بعدش صداتو نازک میکردی از زبون خرسی به خودت میگفتی :نه مامانی من خسته ام پاهام درد میکنه
و دوباره در نقش مادر گفتی: بااااااااشه عزیزم دلم ...من بغلت میکنم
اااااای امان از دست تو موجود کوچک نیم وجبی سیاستمدار
*جدیدا شاعر هم شدی و تو خونه میچرخی و شعر میسرایی :
یو یو یو یو یو / دارم میرم به جنگل / جنگل سرسبز و شاد!!! / خوشحالم خوشحالم خوشحال و شادم
پدر جون و مادر جون/عزیزای مهربون/الیناجون لوپو/دوست داره دوتاتون
عزززززززیزم از بس بغلت کردم و فشارت دادم تبدیل به یک عدد دختر فشرده بنفش شدیو با تعجب منو نیگا میکردی
اینم آخرین هنر عکاسیت:
در عجبم این نوره چه جوری شده که اینجوری شده
موقع عکس به خرسی میگفتی: لخبن بزن عزززززیزم
آرزو میکنم از استعدادهات تو زمینه درست و بدرستی استفاده کنی نازگل من
خییییییییییلی عااااااااااشقتم