الینا و لفظ قلم...
دیشب داشتی دور خودت میچرخیدی و میچرخیدی و میچرخیدی یهو ایستادی و با کمی تامل گفتی : مامانی خونمون چپکی شده!!!
تو شلوارت یه کوچولو جیش کردی بهت اخم کردم میگی: مامانی مهربون باش...مهربون شو دیجه...آها بخند... و من مجبورم به زور جلوی خنده م رو بگیرم اما نمیشه و منجر میشود به قهقهه و در آغوش کشیدن تو دختر شیرین زبونم
بابا دانشگاه بود تماس گرفتم باهاش، گوشی رو از من گرفتی میگی: بابایی من خیلی دوست دارم...کجایی؟ دانشگاهی؟ ...وقتی میای برای الینا شیر معمولی بخر!!!(توضیح اینکه شیر طعم دار اصلا دوست نداری و فقط شیر ساده میخوری)
تو سی دی یه نی نی دیدی با هیجان رفتی سمت تی وی میخوای لپشو بکشی میگی:مامانی اینو ببین ...کوچول موچول... چه بانمکه!!!
داریم با هم کتاب داستان میخونیم یهو میگی: مامانی باباجون نمکی رو سیبیلش خال داره اما باباجون من خال نداره!!!
میخوام واست سی دی بزارم ببینی یهو میگی: نه اونو نزار اون صوتیه !!!تصویر نداره!!!(آی من به قربان این گنده گنده حرف زدنت بشم جوجه کوچولو تو هنوز دوسال و پنج ماهته! اینقدر لفظ قلم حرف میزنی عسلکم)
پ.ن: به برکت سی دی آموزشی که بابا واست خریده از 1تا10 رو انگلیسی میشماری جالبه که اگه اعداد انگلیسی رو جایی ببینی یهو انگلیسی میشماریشون مثلا تا کشوی موبایلم رو باز کردم اعدادشو دیدی گفتی one-two-three-و الی آخر
پ.ن2: خبر مرگ ناگهانی نیما نهاوندیان مجری تلویزیون (هم دانشگاهیه اینجانب) بچه های دانشگاه و نیز مردم ایران را دچار بهت و تاسف نمود
سفر تن را تا خاك تماشا كردي
سفر جان را از خاك به افلاك ببين
گر مرا مي جويي
سبزه ها را درياب با درختان بنشين
روحش شاد و قرین رحمت الهی...