الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

شرح کلاس زبان

1392/11/15 8:07
نویسنده : مامان
413 بازدید
اشتراک گذاری

اول سلام به دوستان خوب و صمیمیچشمکقلب

دوم سلام به دخترک ملوسک و عروسکمبغلقلب

عزیز دل مامان همونطور که قبلا هم گفتم بخاطر علاقه ای که خودم به یادگیری زبان دارم  از  وقتی که دنیا اومدی همیشه واست آهنگهای شاد انگلیسی میزاشتم و شما خیلی دوست داشتی و تا 2سالگی کلی لغت انگلیسی بلد بودی طوریکه خودت هر چی میدیدی ازم میپرسیدی مامان این به انگلیسی چی میشه؟قلب در همین راستا  امسال بخاطر علاقه شدیدت تصمیم گرفتم بفرستمت کلاس زبان و بالاخره با کمی مکافات بخاطر عدم ثبت نام ازشما(بخاطر سنت که زیر 4 سال هستی!) موسسه زبان کارن قبولت کردندقلب و شما هم مارو روسفید کردی و تو کلاس واقعاً درخشیدی عزیزمبغلخیلی خوشحالم که خودت به زیان علاقه داری و امیدورام این روال همینطور ادامه پیدا کنه دختر باهوش منقلب ترم اول که 15 جلسه بود از 92/4/17 شروع شد و 92/5/21 به اتمام رسید وقتی از تیچرتون در مورد وضعیتت پرسیدم گفت ماشااله علیرغم اینکه سنش از همه کمتره اما همه چیزو یاد گرفته و از بقیه همکلاسیهاش جلوترهقلب یه مطلب دیگه اینکه گفت تو کلاس خیلی شیطونی شیطانزبان و خیلی هم با تیچرت قهر میکنی!!!قهرنیشخند  آخه گلم چرا با تیچرت قهر میکنی اینقدر؟!!!متفکر وقتی ایشون یه نمونه از دلایل قهرت  رو  توضیح داد  نمیدونم چرا خنده م گرفت!خجالتمثلاً:  این ترم فقط رنگهای آبی و قرمز و سبز رو به بچه ها آموزش میده ، از اونجاییکه شما تقریبا تمام رنگهای اصلی رو بلدی جلوتر از خانم معلمت آموزش  به بچه ها رو شروع کردی و با مدادهات توضیح دادی که بچه ها این یلوئه ! این پینکه ! این پرپله ! و .... وقتی تیچر اعتراض کرده گفته الینا جلو جلو نرومشغول تلفن شما کلی بهت برخورده و باهاش قهر کردیقهرقهقهه خلاصه بساطی داشتین تو کلاس با همدیگهزبان

مشکلی که تو این مدت باهات داشتم این بود که بعداز ظهرها نمیخوابیدی و دقیقا نزدیک تایم کلاست خوابت میگرفتمنتظر اما از شوق کلاس بزور چشاتو باز نیگه میداشتیخمیازه(البته تو کلاس کلاً خوابت میپریدچشمک) بابت این قضیه خواب خیلی با هم کل کل داشتیمآخ

حالا گزارش تصویری :

اینجا قبل از رفتنه بهت گفتم ببین چشات خسته ست خوابت میاد بازنده سریع دستتو گذاشتی زیر چشت و پوستشو کشیدی و گفتی نه مامانی من خیلی سرحالم ببین چشام درشته!!!مژهابله

فدای اون چهره خسته ت بشم که بزور و با صدای بلند میخندی تا به من ثابت کنی که سرحالی و اصلاً خسته نیستی!!!هیپنوتیزمخنده

اینجا تا گفتم :بمیرم واست بغلخسته ای مامانبغل میخوای نریم کلاس؟چشمک

سریع اومدی جلو گفتی :نههههههههههههههههههههه اصدن خسته نیستمدروغگو ببین چشام درشتههیپنوتیزمنیشخند

عکس همکلاسیهات که پنج نفر بودین: ایمان - الینا ماچ- سارا - علی - هستی    قلبقلبقلب

وقتی در موردشون ازت پرسیدم گفتی : ایمان همش حرف میزنهزبانسارا همش گریه میکنهگریهعلی رو دوست دارمقلبهستی رو هم دوست ندارمقهر گفتم چرا دوسش نداری ؟ گفتی آخه لپشو کشیدم گفتم چقدر تو خوشگلی بغل اما اون با من دعوا کرد گفت دیگه حق نداری لپمو بکشیعصبانی ( نیشخندپیرو پست طب سوزنی !  هستی عزیزم کاملاً درکت میکنم چی کشیدی!!!زبان )

 

داری با بابا میری کلاس و ازم خداحافظی میکنیماچ خدا به همراهت گل دختر ناز منبامن حرف نزن

 

 پ.ن: به برکت کلاس رفتن الینا ، اینجانب نیز فرصت را مغتنم شمرده و  اون یک ساعتی که هر جلسه تو مؤسسه  منتظر اتمام کلاس شاهزاده خانوم بودم با مطالعه کتاب "سفر زندگی "اثر لوئیز  ال.هی  ، میانگین مطالعه کشور را بالا بردماز خود راضیچشمک ولی خداییش بعضی کتابها حتی بدرد وقت تلف کردن هم نمیخورن!چشم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)