شرح کلاس زبان
اول سلام به دوستان خوب و صمیمی
دوم سلام به دخترک ملوسک و عروسکم
عزیز دل مامان همونطور که قبلا هم گفتم بخاطر علاقه ای که خودم به یادگیری زبان دارم از وقتی که دنیا اومدی همیشه واست آهنگهای شاد انگلیسی میزاشتم و شما خیلی دوست داشتی و تا 2سالگی کلی لغت انگلیسی بلد بودی طوریکه خودت هر چی میدیدی ازم میپرسیدی مامان این به انگلیسی چی میشه؟ در همین راستا امسال بخاطر علاقه شدیدت تصمیم گرفتم بفرستمت کلاس زبان و بالاخره با کمی مکافات بخاطر عدم ثبت نام ازشما(بخاطر سنت که زیر 4 سال هستی!) موسسه زبان کارن قبولت کردند و شما هم مارو روسفید کردی و تو کلاس واقعاً درخشیدی عزیزمخیلی خوشحالم که خودت به زیان علاقه داری و امیدورام این روال همینطور ادامه پیدا کنه دختر باهوش من ترم اول که 15 جلسه بود از 92/4/17 شروع شد و 92/5/21 به اتمام رسید وقتی از تیچرتون در مورد وضعیتت پرسیدم گفت ماشااله علیرغم اینکه سنش از همه کمتره اما همه چیزو یاد گرفته و از بقیه همکلاسیهاش جلوتره یه مطلب دیگه اینکه گفت تو کلاس خیلی شیطونی و خیلی هم با تیچرت قهر میکنی!!! آخه گلم چرا با تیچرت قهر میکنی اینقدر؟!!! وقتی ایشون یه نمونه از دلایل قهرت رو توضیح داد نمیدونم چرا خنده م گرفت!مثلاً: این ترم فقط رنگهای آبی و قرمز و سبز رو به بچه ها آموزش میده ، از اونجاییکه شما تقریبا تمام رنگهای اصلی رو بلدی جلوتر از خانم معلمت آموزش به بچه ها رو شروع کردی و با مدادهات توضیح دادی که بچه ها این یلوئه ! این پینکه ! این پرپله ! و .... وقتی تیچر اعتراض کرده گفته الینا جلو جلو نرو شما کلی بهت برخورده و باهاش قهر کردی خلاصه بساطی داشتین تو کلاس با همدیگه
مشکلی که تو این مدت باهات داشتم این بود که بعداز ظهرها نمیخوابیدی و دقیقا نزدیک تایم کلاست خوابت میگرفت اما از شوق کلاس بزور چشاتو باز نیگه میداشتی(البته تو کلاس کلاً خوابت میپرید) بابت این قضیه خواب خیلی با هم کل کل داشتیم
حالا گزارش تصویری :
اینجا قبل از رفتنه بهت گفتم ببین چشات خسته ست خوابت میاد سریع دستتو گذاشتی زیر چشت و پوستشو کشیدی و گفتی نه مامانی من خیلی سرحالم ببین چشام درشته!!!
فدای اون چهره خسته ت بشم که بزور و با صدای بلند میخندی تا به من ثابت کنی که سرحالی و اصلاً خسته نیستی!!!
اینجا تا گفتم :بمیرم واست خسته ای مامان میخوای نریم کلاس؟
سریع اومدی جلو گفتی :نههههههههههههههههههههه اصدن خسته نیستم ببین چشام درشته
عکس همکلاسیهات که پنج نفر بودین: ایمان - الینا - سارا - علی - هستی
وقتی در موردشون ازت پرسیدم گفتی : ایمان همش حرف میزنهسارا همش گریه میکنهعلی رو دوست دارمهستی رو هم دوست ندارم گفتم چرا دوسش نداری ؟ گفتی آخه لپشو کشیدم گفتم چقدر تو خوشگلی اما اون با من دعوا کرد گفت دیگه حق نداری لپمو بکشی ( پیرو پست طب سوزنی ! هستی عزیزم کاملاً درکت میکنم چی کشیدی!!! )
داری با بابا میری کلاس و ازم خداحافظی میکنی خدا به همراهت گل دختر ناز من
پ.ن: به برکت کلاس رفتن الینا ، اینجانب نیز فرصت را مغتنم شمرده و اون یک ساعتی که هر جلسه تو مؤسسه منتظر اتمام کلاس شاهزاده خانوم بودم با مطالعه کتاب "سفر زندگی "اثر لوئیز ال.هی ، میانگین مطالعه کشور را بالا بردم ولی خداییش بعضی کتابها حتی بدرد وقت تلف کردن هم نمیخورن!