تولد ساغر
سلام به دوستان نازنینم و دختر نازگلم
جمعه تولد ساغر کوچولو بود، عمه جون آش دندونیش رو هم همون روز پخته بود. ساعت 12 ظهر بسمت آشخانه حرکت کردیم برف شدیدی میبارید ، از طرفی خدا رو شکر کردیم چون این اولین برف خوب امسال تو استان ما بود از طرفی هم کلی استرس داشتیم بخاطر شرایط جاده! متاسفانه تو راه رفت ماشین خراب شد و به سختی خودمون رو رسوندیم به مهمونی دخترم اون روز خیلی من و بابا رو اذیت کردی و خیلی غر میزدی و بهونه میگرفتی نه لباس مناسب پوشیدی نه گذاشتی موهاتو درست کنم نه واسه عکس همکاری کردی! و مدام ناراحت بودی و غر میزدی و حسابی منو کلافه کرده بودی میدونم هم مریض بودی و هم اقتضای سنت هست(استقلال طلبی و لجبازی!) اما اون روز به این قضیه اعتقاد پیدا کردم که یه روز که واسه آدم بد بیاد تا آخرش همینطوری میاد !!! اون از اولش و ماجراهای ماشین و برف و جاده ، اون از مهمونی و اذیتهای تو ! موقع برگشت هم که مسیر نیم ساعته را یک و نیم ساعته و با هزار تا سلام و صلوات و نذر و نیاز برگشتیم! جاده خیییییییییییلی لغزنده بود و کلللللللی تصادف شده بود
- خب بریم ادامه مطلب برای دیدن عکسها
ساغر کوچولوی گامبالو 92/11/18
====================================
از چند روز قبل بهم میگفتی به عمه جون بگو واسه ساغر کیک " کیتی" بخره
وقتی دیدی کیتی نیست ناراحت شدی و بهم میگفتی من لباسم کیتی بود اما کیک ساغر کیتی نبود!
ببین چطور با اندوه به کیک نیگا میکنی؟!
واست پیراهن برده بودم تا بپوشی اما خودت بزور این بلوزو پوشیدی چون فکر میکردی کیک کیتی ئه!
بعدشم گیر داده بودی که چرا کیک ِ ساغر باب اسفنجی بود اما گل سرش کیتی بود ؟!
همه جا قیافه ت ناراحت و نگرانه
==============================
رقص چاقوی محیا و الینا ... از بس اخمالو هستی انگار میخوای بجای کیک سر ببری دخترجون!
احتمالاً ساغر داره بهت میگه : این خط این نشون اگه گذاشتم دیگه کیکمو ببری؟!
=======================================================
ای بابا ولم کنید کلاهم افتاد !
======================================================
مادرجون ِ ساغر و مادرجون مهری
==================================================
اینم هدیه ما به ساغر کوچولو
همونطور که گفتم شب به سختی و با کلی استرس برگشتیم خونه
صبح برف شدیدی باریده بود و هنوز شهرداری محترم خیابونا رو نمک یا شن پاشی نکرده بود خونه بابا جون اینا هم که تو ارتفاعه واسه همین ماشین نرفت اونجا و باباجون مجبور شد پای پیاده بیاد خونمون کنار شما بمونه تا ما بریم سرِ کار. یکی از معضلات عوض کردن خونمون همینه ! قبلا دیوار به دیوار بودیم خیلی راحت بود اما حالا!قربوووووووووونش برم بابای مهربوووووووووونم همیشه تمام زحمتای ما رو دوششه انشاله همیشه تنش سالم باشه و سایه ش رو سرمون