الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

هفته نفس گیر!

1392/8/16 13:08
نویسنده : مامان
519 بازدید
اشتراک گذاری

از اول هفته بابا  مادر جون رو برای ادامه جلسات درمان برد مشهد و دو شب و سه روز اونجا بود لبخند و طبق معمول در نبود بابا مریض شدی دل شکستهعلیرغم اینکه خیلی مراقبت هستم نمیدونم چرا اینقدر مریض میشی دخترمناراحتشب اول ریحانه و شهراد اومدن خونمون تا ما تنها نباشیم و هوامونو داشتنلبخند اما شب بعدش اینقدر مریضیت سخت بود و تب شدید داشتی که منم از تو گرفتم و خودم هم افتادم تو رختخوابناراحتو خدا خیر بده بابای مهربونم رو که اومد مارو برد خونه خودشون و حسابی هوامونو داشتن بغل

دو شب بکوب بالا سرت بیدار بودم و در مجموع شاید یک ساعت هم نخوابیدم بس که حالت بد بود و هذیون میگفتی  حالا این قضیه هذیون گفتنت هم ماجرایی داشت نمیدونستیم بخندیم یا ناراحت باشیم مثلاً خوابِ خواب بودی اما یهو بیدار میشدی و مینشستی و با هیجان یه داستان از حیوانات  تعریف میکردی و میخندیدی و سریع میخوابیدی ابلهخنده البته این هذیون گفتنت به خودم رفته من هم وقتی تب شدید میکنم کلی تو خواب هذیون میگمخجالت یه بار هم بیدار شدی و گفتی مامان صورتی نپوش ! خوش تیپ نمیشی! و دوباره خوابیدی تعجب یه بار هم ساعت 4 صبح بیدار شدی و گفتی انار و آب میخوامتعجب خداروشکر تو یخچال باباجون اینا یه دونه انار ته جامیوه ای مونده بود بهت دادم خوردی و تشکر کردی و خوابیدی دوباره ابلهخلاصه بساطی داشتیم با هذیون گفتنهات ابلهاما خدارو شکر چون سریع رفتیم دکتر و سریع دارو مصرف کردیم هردومون بهتریمقلب دوشنبه ساعت12شب بابا رسید خونه .خیلی حیف شد امسال روز تولدش کنارمون نبود و ما فقط تلفنی بهش تبریک گفتیم و مهمونی نداشتیم امسال خیال باطل

سه شنبه صبح تا به خودم جنبیدم و از خواب بیدار شدم دیدم زرنگی کردی و هدیه تولد بابا رو که  یک عدد شلوار بود با ذوق و شوق فراوون بهش دادی و در قبالش سوغاتی هم دریافت کردیچشمک و ....این وسط سر من بی کلاه موندقهر پدر و دختر خوب هوای همو داریناااااااا منتظر یه جورایی و به تدریج حس حسادت در حال غلبه بر ما میباشد گوییامتفکرزبان

اینم سوغاتی هایی که بابا از مشهد خریده برای دختر گلشماچ

بله!!!!منتظر مامان هم هیچ !!!منتظر ههههههی روزگار کجاست اون روزهایی که من ملکه خونه بودمخیال باطل

======================================================

از اونجاییکه چهارشنبه جلسه دفاع پروپزال داشتم سه شنبه عصر بسمت گرگان حرکت کردم اما چون بابا خسته بود خودم تنها با اتوبوس رفتم و خدا رو شکر موضوعم تصویب شد اما باید یه سری اصلاحات رو طرح اولیه انجام بدملبخند ضمنا از همه دوستان عزیزم که تو این یکی دو روز که حضورم کمرنگ شده بود جویای احوالمون بودن تشکر میکنم و خیلی خوشحالم که اینجا رو دارم و دوستان خوب و باوفا و پرمهر و محبتی مث شما پیدا کردمقلب

=======================================================

وقتی برگشتم  متوجه شدم خونه باباجونی و کلاس زبانت رو نرفتیسوال سینک پرِ ِ ظرف نشسته ست ! تختخواب نا مرتبه! سطل زباله خالی نشده ! نون نداریم! شیر شما تموم شده! و...آخ هی وای من!!! همینه که میگن زن چشم و چراغ خونه ست و وجودش باعث میشه همه چی سر جای خودش باشهاز خود راضیمژه

========================================================

 امروز صبح طبق معمول نشسته بودی رو زمین و میگفتی بابا بغلم کن کلافه بابا هم بیرون کفشهاشو پوشیده بود اومدم بغلت کنم تا دم در بدمت به بابا یهو کمرم تیر کشید و همونجا خشک شدم و از شدت درد ناله کردم گریه و کلی باهات دعوا کردم که بچه به این گنده ای همش میگی بغلم کن ببین کمرم گرفت؟!!!عصبانی الهی بمیرم برات کلی ترسیدی و گریه کردی و پریدی بغل بابا ناراحت بعدش هم کلی با بابا دعوا کردم که چرا به همه خواسته های بچه تن میدی و بغلش میکنی و لوسش کردی؟!نگران آخه زیادی در خدمتته و هر چی بخوای اصلاً نه نمیاره آخ کاری که من واقعا مخالفم و معتقدم باید در حین مهربونی و محبت آموزشهای لازم رو به بچه داد اما بابا همش میگه مگه من چند تا بچه دارم؟یه دونه بیشتر که نیست؟همش میگه تو سخت میگیری ، بچه گناه داره اینقدر بهش سخت نگیر! بزرگ میشه خودش یاد میگیره!!!آخ ولی چیزی که هست اینه که از من حمایت میکنه و تا حالا پیش تو با من بحث نکرده واسه همین شما از من حساب میبری و به حرفام گوش میدی عزیزمقلبخلاصه با کمک بابا اومدیم تو ماشین و همچنان درد داشتم و چون تازه مرخصی بودم ،مجبور بودم  بیام سر کارافسوس فدات شم که تو راه کلاً منو میبوسیدی و نازم میکردی تا از دلم دربیاد! قربونت بشم من مهربونم آخه چرا اینقدر تنبل جونی هستی و همیشه باید بغلت کنیم؟!

اینم الینا تنبل جونی رو دوش بابا و کارتونی که حداقل روزی یه  بار میبینیش و همچنان عاشق هفت کوتوله و حیوانات هستی و به سفیدبرفی هیچ علاقه ای نداریزبان

===================================================

  اینم یه عکس زیبا صرفاً جهت بیرون کردن امواج منفی از این پست نفس گیر! چشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (37)

ندا
16 آبان 92 13:15
تولد اقا کاظم مبارک.در جریان هذیان گفتنات تو خوابگاه بودم خدا به داد کاظم برسه یکی شد دوتاکلا مریضیات مسبب خنده میشه خدا خیرت بده اقلا تو مریضیم با نمکی


تشکرجات فراوان ندا جونی
آره دیگه تو که در جریان هذیونهای من هستی! بده مگه تو مریضی هم میخندوندمتون؟!
ندا
16 آبان 92 13:22
تو وعلی هم با این تربیت کردنتون مارو کشتید علی هم انقدر به فکر تربیت کردن بعضی وقتا یادش میره با بچه طرف .کودکی رو دریابید بابا بیخیال تربیت.باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو خانهات کو ان دل دیوانه ات کو روزهای کودکی کو فصل خوب سادگی کو کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروزیاد باران رفته از یادارزوها رفته بر باد

واقعا گاهی خودم هم فکر میکنم زیادی دارم سخت میگیرم ندا!
خواهرفرناز
16 آبان 92 21:14
سلام الان کمرتون بهتره؟
از دست بچه ها
بازم خوبه باباجون اومد کمک
ناراحت نباش مامان گلی شما توقلبشین اما مردا همین طورین دیگه
بله معلومه که شماچشم چراغ خونه هستین
چراشماباید برید از پروپوزال دفاع نمایید؟ماندارم

ممنون بهترم
آره دیگه باباها زیادی دختر دوست هستناحتمالاً شما هم مشمول این محبتهای بی دریغ پدرتون هستید دیگه
رشته تون چیه؟ ما علاوه بر تایید استاد راهنما یه جلسه بیست دقیقه ای دفاع از موضوع و روش تحقیق داریم
الهه مامان روشا جون
16 آبان 92 22:41
آخی بلا دوره دوستم مادر و دختر هر دو مریض شدید پس
خدا سایه پدر عزیزتو از سرتون کم نکنه.عمرشون طولانی دلشون خوش باشه.
تولد همسری رو تبریک میگم محبوبه جون ایشالا سالهای سال در کنار همدیگه زندگی کنید
الینا جونم حسابی زبلی کرده.تبادل هدیه داشتن باهم.محبوبه جون به نظرم یه کم کمتر بخواب که در جریان همه موضوعات زندگی قرار بگیری.
سوغاتیهات مبارکت باشه دخمل خوشگل.به سلامتی ازشون استفاده کنی.
امیدوارم به راحتی و موفقیت درست رو به پایان برسونی دوستم.
بابا همشون خیلی دل به دل بچه ها میدن.من همیشه میگم زحمتها رو مامانا میکشن ولی به خاطر زبون چرب و نرم باباها بچه ها بیشتر به سمت پدرا گرایش دارن.

الهه جون این مریضی نمیدونم چرا دست از سرمون بر نیمداره تا یه کم خوب میشه و میره مهد دوباره مریض میشه!
ممنون از دعای قشنگت و تبریکت عزیزم
در مورد خواب باید بگم حیف خواب نیست؟!بزار همه چی رو با هم معامله کنن اما من یه خواب راحت داشته باشم
این رابطه پدر و دخترها هم که زبانزد خاص و عامه و قاننون کلی و کاریش نمیشه کرد عزیزم
مریم مامان سروش
16 آبان 92 23:51
بنظرت از یه کوچولوی سه ساله خیلی توقع نداری؟ بعدشم دو روز دیگه بزرگ میشه دلت هوای این روزها رو میکنه اما اونوقت تو بغلت جا نمیشه. تا می تونی قدر این روزها رو بدون و بغلش کن و فشارش بده. کلاس هم نذار. فردا روز حسرت این روزها رو که الینا بی دریغ بغلت میاد میخوری. نگی نگفتم.

وای مریم جون همسرم هم دقیقا همین حرفای شما رو میزنه!!!
نمیدونم شاید حق با شماست اما اصلا دوست ندارم بچه وابسته و لوس داشته باشم دوست دارم مستقل باشه!
البته در مورد بغل کردن تو خونه مشکلی ندارم و همیشه با الینا چسبیدیم به هم اما وقتی میریم بیرون واقعا اذیت میشم بغلش کنم آخه ماشاله18 کیلو وزن داره آخه تا کی باید بغلش کنیم؟ حالا یه کم راه بره بعد بگه بغلم کنید یه چیزی! از همون اول رو پله های خونه میگه من خسته شدم بغلم کنید آخه!!!!
مارال - مامان روشا
17 آبان 92 0:32
ای وای محبوبه جان عجب هفته ی شلوغی داشتی واقعن خسته نباشی خدارو شکر الینا جون زود خوب شد. ای جانم هذیون گفتنش هم شیرینه
خوش به حالش چه سوغاتی هایی نصیبش شده این عشق باباییش
امیدوارم کمردردت خوب شده باشه عزیزم

ممنون مارال جون باباش آشخانه هم که میره برمیگرده واسه دخترییش سوغاتی میخره!
مارال جون کمرم همچنان درد میکنه اما رزماری زدم و گرم نیگه داشتمش یه کمی بهترم الان.ممنون عزیزم
تا ابددونفره
17 آبان 92 12:23
سلام عزیزمواقعا هفته نفس گیری داشتیخیلی خیلی خسته نباشیآخی عزیزم مریض شده بودیناحتمالا به خاطر مهد رفتنهخدا رو شکر که الان بهترینواااای خدا جون هذیون گفتناشم بامزستعجب قوه تخیلی داره ها ماشالاچه کاغذ کادوی خوشگلی حتما هدیه توشم خیلی خوشگلهدستت درد نکنه مامانی مهربونبله دیگه عزیزم نمی دونم چرا این آقایون اینقدر دختر دوست دارنو دخترا هم عاشق بابا شون هستنآخی خیلی خوشگل گفتی که ملکه بودیالبته الانم هستی عزیزم

سلام نسترن جونممنون عزیزمدقیقا بخاطر مهده نسترن جون! تا خوب میشه و میفرستمش مهد دوباره مریض برمیگرده خونه!
ههههههی نسترن جون از این روزا حسابی استفاده کن که نی نی بیاد اوضاع فرق میکنه!!!(البته اینا واسه شوخیه اتفاقا وجود بچه عشق رو مستحکم تر و شیرین تر میکنه عزیزم اما خواه ناخواه فرصت برای خلوتهای دو نفره و لاو ترکونی کم میشه )
تا ابددونفره
17 آبان 92 12:32
خوشحالم که دفاعت خوب بود نگران بقیشم نباش چیزی نیستواقعا خانما چشمو چراغ خوننبه الینا جون اصلا نمی یاد تنبل باشه هاالبته تو همه عکسا رو دوش بابا جونشهبنده خدا باباشم با جونو دل بغلش می کنه خوب راست می گه دیگه یکی دونست دختر باباپدر و دختر عجب جانانه همدیگرو بغل کردنا
عکس آخر واقعا زیباست عجب جاده و منظره ای دارهمی بوسمت عزیزم

ممنون عزیزم از قوت قلب شما بود دیگه دوست جونم
وای نسترن جون تو راه رفتن خیلی تنبله البته وقتی با منه چون ازم حساب میبره راه میره ولی وقتی باباش باشه دریغ از یک قدم! همسر هم بقول شما با جون و دل بغلش میکنه
قابلی نداشت عزیزم

تا ابددونفره
17 آبان 92 12:33
منم دلم از این جا مدادی ها خواست

ای جان عزیزم منم همینطورم کلی با این وسایل الینا خودم حال میکنم
مهرناز(مامان آرسام)
18 آبان 92 1:30
آخی! الان بهترین محبوبه جونم؟ الینایی خوبه؟ بوخودا این مریضیا همش مال مهد کودکه ولی خب کاریشم نمیشه کرد دیگه!! الینا که بابایی هم هست شدییییید ، انگار نبود باباجونش واقعا ضعیفش میکنه ها!!
محبوبه ینی چی؟؟ این که نشد این پدر دختر انقد همدیگه رو تحویل میگیرن! اگه تو نبودی که اون وروجکم نبود الان!!!
بلهههه
انشالا 2تاتون زودتر تر خوب بشین، آخه حیفین شما مریض بشین

ممنون مهرناز جون بهتریم مهرناز حق با توئه ینی این بچه تا خوب میشه و میره مهد دوباره مریض برمیگرده خونه دیگه کلافه شدیم بخدا!!! بابام هم مدام غر میزنه که نوه منو همش مریض میکنید ! نفرستینش مهد! خودمون نگهش میداریم و از این حرفا!!! خودش ساعت 10 تا 11 میره الینا رو میبره خونه! اما آخه تا کی الینا اونجا باشه؟! بعدشم دوست دارم یه کم تو اجتماع باشه خو!
همینو بگو!!!کجاست کسی که قدر بداند والا بخدا!!!!
ممنون عزیزم.لطف داری شما
فرزانه مامان آرین مهر
18 آبان 92 6:46
سلام محبوبه جون رسیدن بخیر
عزیزم تا دخترها هستند بابا ها دیگه خانمهاشون وفراموش میکنند مگه نمیبینی میگند دختر بابا
انشالله که کمرتون بهتر شده دعوا نکن دختر تنبلمون رو قربونش برم بر خلاف الینا آرین مهر اصلا نمیگذاره بغلش کنیم .


سلام فرزانه عزیزم
دقیقا همینه که میگی عزیزم
خودم هم عذاب وجدان گرفتم دعواش کردموای خوش به حالتونقربونش برم مرد ِ خونه ست دیگه
مامان احسان
18 آبان 92 8:42
سلام گلم خدا قوت .واقعا هفته پر ماجرایی داشتی .دوستت دارم چشم و چراغ خونه .الان چطوری کمرت بهتر شده الینا خوبه ؟ مراقب خودتون باشید میبوسمت عزیزم .

سلام عزیزممعصومه جون کمرم هنوز مقداری درد داره اما احمدلله بهتریم هر دومون.ممنون عزیزم
مامي كيانا
18 آبان 92 9:38
هفته نفس گير و به دنبالش پست نفس گير
ولي واقعا اون عكسه چسبيد
خيلي ناراحت شدم از اينكه الينا جون دوباره مريض شده
تو گيرو دار پروپوزال و نبود همسري مريضي بچه ها آدمو از پا درمياره
خداروشكر كه بهتري
البته من از هذيونهاي الينا خنده م گرفت لباس صورتي و انار
البته من خودم هم يد طولايي در گفتن هذيون و كلا تو خواب حرف زدن دارم
به به از سوغاتي ها
ملكه خونه قربونت برم شما گل سرسبدي
همه اونهايي كه در وصف خونه گفتي از سينك پر ظرف تا يخچال خالي همه و همه بارها و بارها تكرار ميشه اگه مادر تو خونه نباشه
شما لوستري عزيزم
كلا فكر كنم باباها براي شونه خالي كردن از مسائل تربيتي به هر خواسته اي تن ميدن من هم هميشه سر اين قضيه با شوهرم بحث مي كنم


لوستر؟!
پس شما هم مث ما اهل هذیون و خندوندن بقیه هستین!
نه مونا جون باباها واسه دخترها اینطورین دلشون میسوزه که بخوان با یه موجود ناز و ظریف جدی برخورد کنن بابای خود ِ من هم همینطور بود با من بی نهایت مهربون بود و به همه حرفام گوش میداد اما با داداشام در جای لازم برخورد هم میکرد و یادمه اونا کلی به من حسادت میکردن!هنوز هم وقتی از خاطرات بچگی صحبت میشه دلشون پره که بابا منو بیشتر ناز میداده!!! دیگه تا بوده همین بوده باباهای دخترلوس کن!!!
آتنا مامانیه روشا یدونه
18 آبان 92 10:29
عزیزم سوغاتی های خوشگلت مبارک چه مامان درس خون و سخت کوشی هم بچه داری هم شوهرداری و خونه داری و هم درس . هزار ماشاالله

ممنون آتنا جون شرمنده میکنی عزیزم
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
18 آبان 92 11:52
اخییی
الهییییی
بلا دوره انشاءا...

قربون ِ این مامانی و دختر ِ هذیون گو برم من چیکار کنم خوووو؟ خودت گفتی خووو!

حسود خانووووم تا تو باشی، اینقدر صبح دور ِ خودت نچرخی... یه کم زرنگ باش خوووو
.......... (ستاد تضعیف ِ روحیه )

مبارک باشه سوغاتی

میگما، چشم و چراغ ِ خونه ، پس اینجا کمرنگ هم بودی و من نمیدونستم؟ تکرار نشه لطفا!

عزززززززززززیزممم موفق باشی ...

ایششششششششش... باباهای دختر لوس کن
محبوبه جون، ِ شماره 2 بیار، این لوس کردن ها لغو میشه

هووووووووووف... خدا خیرت بده این عکس ِ اخری رو گذاشتی هاااااااااااااا

$ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $

بیشتر حرفام شوخی بود، ناراحت نشی ازم یه وخت!


سلام رفیق دلم واسه این کل کل انداختنهامون تنگ شده بودا
شماره 2 رو باحال اومدی
بله دیگهههه ما اینیم به فکر دور کردن امواج منفی از دوستان هستیم
اگه جدی هم بود ناراحت نمیشدم رفیق
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
18 آبان 92 12:26
سلام صبح که چه عرض کنم ظهر بخیر امروز سرم شلوغه فقط اومدم برای عرض ارادت
بعد بهت سر میزنم و پستاتو میخونم

سلام به دوست عزیزمممنون که تو اوج مشغله هم به ما سر زدی عزیزم
مامان احسان
18 آبان 92 12:56
سلام کانتمو ندیدی خواهری

سلام معصومه جون شرمنده دیروز ندیدم الان دیدمش
مامان آیسو وآیسا
18 آبان 92 13:45
مبارررررررررکه


مامان آیسو وآیسا
18 آبان 92 13:47
بهتری دوست خوب....
میبینی دخترها چه خود شیرینن برا پدرهاشون ماهم همین وضعو داریم

همین دیگهههه!!!
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
18 آبان 92 14:31
طرح ِ کاغذ کادو و دست خطت منو کُشته

اون ربان ِ صورتی و دنباله دارت رو عشششششششق است...

اون وارونه عکس گرفتنت هم که آخر ِ خلاقیته...

وارونه عکس گرفتن و خلاقیت و لاپوشونی سوتی های رفیقت رو عشششششششق است
خواهر فرناز
18 آبان 92 19:26
من ارشد میکروبیولوژی میخوانم شما چی؟

موفق باشی عزیزم.فکر میکنم رشته های تجربی و همینطور فنی دفاع پروپزال ندارن و صرفاً تایید استاد راهنما کفایت میکنه اما من مدیریت میخونم و رشته ای نظری و انسانی علاوه بر تایید استاد راهنما باید سه تا استاد دیگه هم تاییدش کنن
سعیده ، مامان هومان
19 آبان 92 0:00
آخه عزیزم امیدوارم کمرتون خوب خوب بشه چشم و چراغ خونه/و خدایش عجب هفتۀ نفس گیری داشتید ایشاله همه چی به خوبی پیش بره و همیشه کنار هم شاد و خوش باشید

مرسی عزززززیزززززم
سمانه مامان ستایش
19 آبان 92 3:20
ای جاااان عزززیزم پس در نبود همسری و بابایی حسابی مریض احوال بودین مادر و دخترانشالا که تا الان خوبِ خوب شده باشید.
محبوبه جونم میدونم این مهد رفتن و نرفتنی الینا جون هم برای شما شده دردسر...از یه طرف محیطش الوده ست و مریضی پشت مریضی...از یه طرف هم کلی مزیت داره برای بچه که تو اجتماع باشه و این حرفا...نمیدونم والا آدم به کدومش باید بچسبه
ای جاااان چه هذیونای بامزه ای میگفته عزیزکممیدونم تو اون شرایط هم کلی خنده ت میگرفته هم ناراحت بودی دوستم.
سوغاتی های الینا جونم مبارکش باشه.چه جامدادی خوشگلی

سمانه جون فکر کنم از غم فراق باباش مریض میشه !
در مورد مهد هم حق با توئه عزیزم...همینکه حالش خوب میشه و میره مهد دوباره مریض میشه! بابام هم مدام باهام دعوا میکنه که بچه رو میبرین مهد همش مریض میشه و چرا این همه مدت که خونه ما بود مریض نمیشد! حالا موندم چه کنم؟! همسر هم میگه اشکال نداره بزار از بس بره مهد بدنش مقاوم بشه
ممنونم عزیزم.قابلی نداره ها..میدونم تو هم مث من هوس مداد و جامدادی و...کردی
سمانه مامان ستایش
19 آبان 92 3:28
پس خواب موندی دوستم واسه دادن کادو
هی دوست جاااان بیخود از قدیم نگفتن که دختر هووی مادرهما الان هم ملکه خونه هستیم ولی خب مهمتره
خونه ای که زن توش نباشه واقعا صفایی نداره...وقتی نیستیم واسه همیناست که قدرمونو میدونن دیگه
محبوبه جونم سخت نگیر...بچه ست دیگه.چون میدونه نازش خریدار داره و باباییش عاشقانه بغلش میکنه خوووو چرا راه برههمون جذبه تو و راه رفتنش وقتی تو باهاشی براش بسه
هرچند اینارو یکی باید به خودمم بگه هااامنم گاهی وقتا انگار خیلی به ستایش سخت میگیرم که همه بهم میگن بابا هنوز 2/5 هم نشده ها
از طرف من یه عالمه ببوسش الینا جونمو

همین دیگه بقول بعضیا یه ساعت خوابیدیم دیدیم همه چیز تغییر کرد و برنده نشدیم
آره واقعا هرازگاهی لازمه نباشیم تا بدونن چی عاملی باعث نظم و انضباط خونه میشه
سمانه اتفاقا وقتی نوشتی سخت نگیر تو ذهنم اومد واست بنویسم شما که خودت سخت گیرتر از منی که دیدم خودت نوشتی
اینم بوس واسه دوست نازم و دختر نازش
مامان محمد فاضل
19 آبان 92 7:48
چه هفته پر کاری واقعا خسته نباشی ضمنا دختر گلمو اذیت نکن هم شما درست میگی هم باباش هر کدوم از دید خودشون

ممنون عزیزم.حالا بالخره این وسط باید چه کنیم من یا باباش؟!
مادر امیرین
19 آبان 92 9:18
ایشالا هیچ بچه ای تو هیچ خونه ای مریض نباشه..خیلی حس بدیه..
میگم خوب واسه خودت هوو آوردیا!!!!

انشاله...
آره بدجوری!

مامان ایسان
19 آبان 92 9:25
عزیزم نبینم مریضیتو
هذیون گفتنات خیلی جالب بود
کلی خندیدم مخصوصا صورتی نپوش
لابد بهت نمیاد دیگه
انشاالله که دیگه تبت انقدر بالا نره که به هذیون برسه عزیزم
چه مبادله پایا پایی بوده
از کیسه خلیفه بخشیده دیگه
دست بابایی هم درد نکنه با سوغاتیاش
دیگه کم کم دخملی داره میشه هو مامان
خانم جان ای پروپزال چی بیده
والانتونستم بنویسم از رو نوشتت نگاه کردم نوشتمش حالاچیه که شما انجامش دادی
هر چی هست که مطمئنا ربط به سواد و معلومات شما داره توش موفق باشی
خدا هیچ خونه ای رو بی زن نداره چرا مردا اینجورین من از دست همسریم تو این مسائل کفریم
یعنی ادم میره یه جا برگرده یه کوه کار براش درمیارن
افرین به همسری که تو مسائل تربیتی همراهی میکنه با شما
الان خوبی خانمی


خب لابد بهم نمیاد صورتی!مجبورم دیگه نپوشم
مبادله پایاپای رو از کیسه خلیفه خوووووب اومدی
پروپزال یه چیزی تو مایه های طرح تحقیقه.ممنون عزیزم
امان از دست این آقایون تنبل جونی!البته همه اینجوری نیست ها بعضیا وقتی برمیگردن میبینن خونشون خونه تکونی شده توسط همسر که این شانس میخواد خاهر!
ممنون فرزانه جون
مامی کوروش
19 آبان 92 10:54
مبارکش باشه عزیزم ، به سلامتی استفاده کنه . بالاخره ما هم خدایی داریم محبوبه جون ! عزیزم شما کمرت از نشستن پشت میز ضعیف شده ، چه دخلی به بچه مون داره ؟!
مامان
پاسخ
آآآآآآآآآآآآآآآآای گفتی همکار جونی علاوه بر کمر شونه و کتفم هم درد میکنه فریما جونهمین دیگه بس که بی اعصاب شدیم سر اون طفل معصوما خالی میکنیم
الی مامی آراد
19 آبان 92 20:10
الهی چقدر بد که مریض شدین انشالله که هیچ موقع مریض نشین خونه ما هم اینجوری شده همه سوغاتیها مال آقا پسر شده منم هیچی
مامان
پاسخ
مرسی عزیزمهههههی الهام جون این درد همه گیره
مامان روژینا
20 آبان 92 0:52
الهی چرا این بچه همیشه تو نبود پدر مریض می شه ؟حالا خدا رو شکر که می دونم الان خوبه سوغاتی ها هم که خیلی قشنگه دست بابا یی درد نکنه منم فکر می کردم حالا حالاها ملکه ام ولی زهی خیال باطل عزیزم تو هم زیاد غصه نخور فایده نداره الان کمرت چطوره ؟ خوب شد ؟ همینه دیگه عزیزم تا این کوچمولو ها بزرگ بشن باید هر لحظه اماده یه اتفاق بود عکس اخرم خیلی ارامش بخشه مرسی
مامان
پاسخ
آره علیرغم اینکه مراقبش هستم هر وقت باباش نیست مریض میشه و جداً فکر میکنم از نبود باباش اینجوری میشه کمرم هنوز هم کمی درد داره اما خب داره بهتر میشه چه کنیم چاره ای نیست بوووووووووووس برای بهار عزیزم و روژینای نازم
مامان کیارش
20 آبان 92 9:42
تولد همسری تون مبارک وای چه حوله قشنگی آره واقعا دیگه دوران ما تمام شد آخی چرا الینا جون مریض شده بود انشاله که بهتر بشه
مامان
پاسخ
ممنون عزیزمفکر کنم از آثار و تبعات مهد رفتنه
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
20 آبان 92 17:08
انشالله هر چه زودتر حال مادرجون مهری خوب شه الهی آمین وای از مریضی نگو که توی خونه ما همچنان ادامه دارد خدا سایه پدر و مادرا از دست ما مزاحما کم نکنه فقط براشون مزاحمت ایجاد میکنیم دستش درد نکنه باباتون توی نبود همسری مراقبتون در حد المپیک این هذیون صورتی نپوشش خیلی با حال بوده فکرشو کن مخصوصا اگه لباس صورتی تداشته باشی من که تا حالا صورتی نداشتم میگم این جریان هذیون صورتیه توی جلد و رنگ کادوی همسری خیلی کمکت کرده نخیر انگار به باباشم کمک کرده هذیون صورتیرو میگم حوله صورتی جامدادی صورتی لازم شد محبوبه جون شما یه تریپ صورتی بزنی ببینیم خوشتیپ میشی یانه
مامان
پاسخ
اتفاقا از لج الینا هم شده میخوام تریپ صورتی بزنم رفیق!
ღ مونا مامان امیرسام ღ
20 آبان 92 17:20
وااای نگو از بغل کردن .من که به هیچ عنوان زیر بار نمیرم و با شما کاملا موافقم الان بهتری دوستم؟؟؟؟؟ تولد همسرتون رو هم تبریک میگم انشالله 100 سالگیشون رو با هم جشن بگیرید فسقلی چقدر شیطون بلاست زودی کادو رو داده قربونت برم .دوست جون شاید فراق داره خوشگل خانم که تا باباش میره مریض میشه به به چه سوغاتهای قشنگی.مبارکت باشه
مامان
پاسخ
هنوزم کمرم درد میکنه امان از دست این تنبل جونیا ممنونم عزیزم
مامان الینا
21 آبان 92 9:01
دوست نازنین محبوبه جان ممنون از حضور گرمت عزیزم واقعا هفته نفس گیری داشتی وقتی بچه ها مریضن زندگی ادم جهنم میشه حالا وای به روزی که دفاع از پروپوزال هم داشته باشی بمیرم که هنوز اول راهی وای خیلی سخته وقتی فکرشو می کنم منم پروپوزالم تایید شد فهمیدم باردارم چه روزایی بود بگذریم انشالله وجود نازنین الینا جون دیگخ رنگ بیماری نبینه تول همسری هم مبارک انشالله در کنار هم 100 ساله بشینعزیزم دیگه اون روزایی که ما همه کاره خونه بودیم گذشت بیخالش شو
مامان
پاسخ
سلام عزیزم و ممنون بابت همدردیتون ای وای پس چه روزهای سختی رو گذروندین شما واقعا تبریک میگم بابت این پشتکارتون خانوم دکتر
مطهره
21 آبان 92 9:27
با تاخیر تولد شوهریت مبارک باشه عزیزم الهی از هذیون گفتناش من هلاک شدم! هم از غصه هم از خنده وای صورتی نپوش خوش تیپ نمیشی خدا رو شکر که بهتر شدین هردوتون مواظب خودت باش عزیزم سوغاتی هاش هم مبارکش باشه
مامان
پاسخ
ممنون دوست جونیاتفاقا از لج الینا میخوام بپوشم
مامان کیان کوچولو
30 آبان 92 0:52
امان از این مریضی ... امیدوارم که الان دیگه خوب شده باشین عزیزم
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
شهرزاد
6 آذر 92 16:40
وااای کلی خندیدم انقدر که اشک از چشمام جاری شد خیلی خوب و خنده دار می نویسید می خوام لینکتون کنم با اجازه در ضمن مرسی که به وبلاگ آراد سر زدید
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم.شما هم با افتخار لینک شدید