گل آفتابگردون!
سلام به دوستان نازنینم
سلام به تک دختر مهربونم این روزها خیلی سرم شلوغه از طرفی کارهای پایان نامه که انگار بختش بسته شده از طرف دیگه مدیر محترم، یه پروژه سنگین و طاقت فرسا گذاشته رو دوش گروهمون و از همه مهمتر اینکه حساسیت شما اوت کرده و شبها تا صبح سرفه های خیلی شدیدی میکنی و مدام بیدار میشی و من و بابا هم کلی غصه میخوریم جدیدا هر وقت از شدت سرفه بیدار میشی بهم میگی : مامان !!!!!دیگههههههه خسته شدم به من شلغم بده بخورم ! (آخه هر وقت سرماخورده میشی بهت شلغم میدم بخوری) گاهی هم از شدت سرفه خودت میگی : به من دارو بدین بخورم ! الهی فدات شم که با هر سرفه تو انگار بخشی از وجود من هم آب میشه عزیزم
خلاصه که دل و دماغی نیست این روزها
=================================================
پنجشنبه دوره عموها خونه ریحانه (دخترعموی من) بود (طبقه بالای منزلمون) و همه بابت دوری مسافت ما و سختی رسیدن به مقصد ، کلی دلشون به حالمون سوخت !
چون محرمه مهمونی فقط به گپ زدن و تناول نمودن سپری شد که البته خود ِ مقوله گپ زدن به تنهایی کللللللللی جذابیت داره مخصوصا برای ما خانومها بطوریکه فراموش کردم از شما بچه ها عکس بگیرم که اینجا بزارم!
=====================================================
جمعه صبح زود بابا رفته بود یه پرس کله پاچه مشتی با نون سنگکک خریده بود و با ملاطفت و مهربانی من و شما رو از خواب بیدار کرد و یه صبحونه مشتی زدیم تو رگ
سر سفره پرسیدی این چیه؟!گفتم کله ببعیه ! گفتی : نــــــــــــــه ! فکر کنم این کله پاچه ست ! عزیزم خیلی با بابا خندیدیم آخه تا اونروز فقط یه بار کله پاچه خورده بودی و واسمون جالب بود که قیافه ش یادت مونده بود خوشم میاد از لحاظ تغذیه ای به خودم رفتی و کله پاچه دوست داری
هر چند میدونم الان خیلی ها از خوندن این مطالب اینجوری شدن:
چیه خب!هر کسی یه علایق و سلایقی داره دیگههه!
بعد از تمییز کاری خونه رفتیم آشخانه الحمدلله مادر جون کمی سرحال اومده بود انشاله خدا همه مریضها رو شفا بده
===================================================
اینم صحنه ای که هر روز وقتی میایم خونه باباجون دنبالت، باهاش مواجه میشیم میری پشت پرده شون و با هیجان و شکلکهای مختلف میای بیرون و میگی من هیوووووووولام
=======================================================
راستی همچنان با کاپشن جدیدت مشکل داری و بزور تنت میکنیمش و مدام غر میزنی و میگی آستینش تنگه و به محض اینکه میشینی تو ماشین درش میاری و دوباره موقع پیاده شدن باید به زور و به سختی تنت کنیم ! دیروز که بخاطر اینکار حسابی از دستت کلافه شده بودم با صدای بلند داشتم بهت میگفتم : واسه همینه که همش مریض میشی دیگههههدر همون حین هم مقنعه ام رو از سرم برداشتم ...یهو با مظلومیت و مهربونی واسه اینکه بحث و عوض کنی و من دعوات نکنم گفتی: واااااااای مامان مهربونم شبیه گل آفتابگردون شدی !
من با تعجب رفتم جلوی /اینه دیدم بعععععله ! موهام از جهات مختلف سیخ شده به طرفین و بالا و الحق شبیه کله شیر شده بود !
قربونت بشم من که حتی تو اوج عصبانیت منو شبیه گل آفتابگردون دیدی عزیزم
====================================================
پ.ن:
یه مربی تربیت بدنی تو باشگاه بانک واسمون میاد و چند وقتیه که مشغول خدمت رسانی به بدن محترم و سوزاندن کالری های ناشی از کله پاچه خوری میباشیم کاملا احساس میکنم که تمام سلولهای بدن عزیز دچار شوک روحی و روانی و تعجب ناشی از رسیدگی و توجه و ملاطفت ما شده اند