نیرو محرکه !
سلام به دوستان نازنینم
سلام به دختر نازنینم
4 بهمن ، 3/5 ساله شدی عزیزم واقعا روزها چه زود میگذره !
بگم واست که پنجشنبه عمه عالیه برای رضا و مرتضی جشن تولد گرفته بود اما چون با دوربین ما فیلم میگرفتن هیچ عکسی ازتون ندارم که اینجا بزارم ، دستشون درد نکنه کلی زحمت کشیده بودن هم عصرونه داشتن و هم شام (بعد از رفتن مهمونا واسه اقوام درجه یک ، زحمت جوجه و پلو رو کشیدن)
جای زن عمو الهام خالی بود چون برای دنیا آوردن مسافرکوچولوش تو بیمارستان بستری بود
روز جمعه مصادف با 3/5 سالگی شما مهدیار هم به دنیا اومد
مدام میگفتی بریم ببینیم مهدیار چه شکلیه؟! اما متاسفانه وقتی رفتیم عیادت زن عمو جون شما خواب بودی بعدش کلی معترض شدی که چرا منو نبردین؟
تولد مهدیار کوچولوی نانازی رو به زن عمو جون و عمو جون و محیا جونی تبریک میگیم
این عروسکو به نیابت از مهدیار کوچولو بغل کردی
======================================================
ادامه مطلب هم داریم
اهرم نوشت :
قضیه برمیگردد به ترس و عدم علاقه اینجانب به امر خطیر رانندگی (علیرغم سپری شدن چندین و چند سال از صدور گواهینامه)
پافشاریهای همسر و اطرافیان هم هیچوقت کارساز نبوده !
روزی روزگاری که همراه نادیا (دخترعموی بنده حقیر) تصمیم به دور زدن در شهر گرفتیم دخترک ما با تعجب فراوان به نادیا نگریسته و فرمودند که ا ِ خاله نادیا مگه باباشون(منظورش همسر نادیاجان بود ) نمیاد ؟! مگه خانوما هم رانندگی میکنن؟!!!
من :
نادیا : از حرفِ الینا و از دستِ من که چرا رانندگی نمیکنی و........
و این شد که دخترک در حکم نیرو محرکه و اهرم موجبات پشت رول نشستن ما را فراهم نمودند و چند صباحی است که به این مهم میپردازیم
ینی بنازم این عشق ِ مادری را که هیچ چیز را یارای مقابله با آن نیست !
==========================================================
پ.ن:
دوستان عزیزم مارال خانوم عزیز و همسر محترمشون آقا پیمان، اقدام به راه اندازی گروه نیکوکاری دهش نموده اند.
باشد که در راه خدمت رسانی به کودکان بخصوص بیماریهای خاص قدمی هرچند کوچک برداشته شود.