یار دبستانی من...
عزیز مامان چند روزه هر روز کلی اصرار میکنی و میگی میخوام برم مدرسه آخه نازم تو هنوز دو ساله هستی میری مدرسه چیکار؟!!! تازه به مهد هم رضایت نمیدی هر روز بساطی داریم با این درخواست شما شاهزاده خانوم
تو این عکسا میخواستیم بریم بیرون و شما فکر کردی میبریمت مدرسه وقتی بهت جواب نه دادم با من قهر کردی و با گربه ملوست درد دل میکردی
الینا در حال درد دل با گربه ش!!!
صدات میزدم به من نگاه کنی تا ازت عکس بگیرم انگار نه انگار اصلا خودتو به نشنیدن میزدی شیطون بلا
تا اینکه بالاخره با کلی زبون زدن مامان و قربون صدقه رفتن ، یه نیم لبخند و البته در واقع پوزخند به قائله عکس انداختن خاتمه دادی چون تا لبخند زدی انگار دنیارو به من دادن و دوربینو بی خیال شدم و پریدم بغلت کردم همه زندگی من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی