الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

الینا و مهمونی و شادی

1391/11/23 23:20
نویسنده : مامان
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه شب دوره دایی ها نوبت ما بود و من و بابا از ساعت3که رسیدیم خونه با عجله کارها رو انجام دادیم البته مادرجون هم خیلی کمک حالمون بودند و ما رو یاری رساندندقلب من و مادرجون سالاد درست کردیم و میوه هارو شستیم و شیرینی ها رو چیدیم و ظرفهارو آماده کردیم و بابا هم وظیفه درست کردن غذا رو بعهده گرفتند چون درستیدن غذا واسه25نفر که کار من نیست، هست؟!!!!!!نیشخند

ساعت9مهمونها تشریف آوردند و شما با ماهان و شایان کلی بازی کردی و خوش گذروندی عزیزمدر مجموع شب خیلی خوبی بود بعد از صرف شام ، بازی پانتومیم رو اجرا کردیم و همه حتی بابا جون مجبور بودن پانتومیم اجرا کنند و کلی خندیدیم و بعدش هم همگی رقص سنتی کردی رو اجرا نمودیمو کلیه انرژیهای انباشته شده را تخلیه نمودیم و ساعت 1صبح مراسم به اتمام رسید از صمیم قلب آرزو میکنم که همیشه جمعمون جمع باشه و دور هم شاد و سلامت باشیم و هیچوقت از هم دور نشیم

این بره ناقلا سوغاتیه زن دایی جونه که از مشهد واست خریدن خیلی بانمکه موهاشو صاف صاف میکنی بعد یه ضربه کوچولو به کله ش میزنی و موهاش یهو سیخ میشهنیشخند

 الینا و ماهان و شایان

اعمال زور ماهان برای بردن الینا به اتاقش جهت بازی در چادرنیشخندمتفکر

آخی جان شایان کوچولو تو چادر تنها مونده پس الینا و ماهان کجان؟

 

آهان... پس بگو شایان کوچولورو قال گذاشتن و در حال رقص و پایکوبان میباشند!!!

اینم الینای تنها پس از رفتن مهمونها

چون یکشنبه دهم عمه ذکیه بود منتظر بودیم که دعوتمون کنندخیال باطلو بریم خونشون اما چون جا نداشتند واسه مهمونا ،دعوتی نگرفتند ابروو این شد که من و شما آماده شدیم و رفتیم حیاط خونه قاسم عمو و آفتاب گرفتیم و با سگها بازی کردیم

الینا و شهریار در حال آفتاب گرفتن

الینا و سگ کوچولوی تازه به دنیا اومده

الینا و شهریار در حال تعقیب برفی

عکس تکی برفیمژه

 

اینم قره خانوم !!!که مامان برفی و این سگ کوچولوئهنیشخند سفیدیشون به باباشون رفته یقیناًنیشخند

اینجا منو صدا زدی گفتی مامان ببین قره خانوم بچه شو بوس میکنهماچ

الینا و دو فرزند قره خانوم!!!چشمک

اینم یه سگ قهوه ای که خیلی پارس میکنه و شما بهش میگی سگ عصبانینیشخند و از ترست منو هم با خودت بردی کنار قفسشاسترس

شب هم رفتیم خونه عمو رضا که رفیق فابریک بابا هستش و رابطه بسیار خوبی با هم داریم و تو گردش و تفریح و مسافرت خیلی باهم پایه ایمچشمک

عمورضا سرماخورده بود و بخاطر شما ماسک زده بودلبخند


عمورضا میگفت باید موقع بوکس داد بزنی شما هم اینجا داری نعره میزنیاسترس


و الینا بوکسور میشودعینک

خداوندم!خدای مهربانم !شکرت بابت تمام این شادیها ...قلبقلبقلب

پ.ن: اکثر دوستان از زحمات همسر تشکر  نموده اند و این دلیلی شد بابت تشکر کتبی ما از همسر محترم.گوئیا قدر ایشان را به خوبی ندانستندینیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
23 بهمن 91 14:54
وااای .. ماشالا ... چه پست طولانیی بود ...

دست بابایی درد نکنه که شام حاضر کردند .. آره واقعا ... کار مردونه ست . خانوما باید استراحت کنن

سوغاتیه زندایی هم عالی بود .. دستشون درد نکنه ...

او .. چه بچه های شیطونی .. ماشالا .. ایشالا همیشه به مهمونی و شادی و خوش گذرونی و پایکوبی و رقص کردی

سگ ها خیلی بامزه بودن

آخی.. بنده خدا عمو رضا ... ماسک زدن بخاطر نی نی مون ...


قربون تو دوست خوبم که واسه پستهای طولانی کامنت طولانی میذاریممنون از نظرات پرمهرت عزیزم
انسیه
23 بهمن 91 15:04
همیشه به خوشی باشین عزیزم


ممنون انسیه جون
انسیه
23 بهمن 91 15:05
عزیزم من واسه 30نفرهم غذامیپزم شوهرمن ازاین هنراندارهخدابده شانس


آفرین به دوست هنرمندم.
عوضش همسری شما موقع کباب پزون امیرعلی رو نگه میداره واست اونم با اعمال شاقه
چتر ابي
23 بهمن 91 20:02
سلام خانومي......مرسي نظر دادي از اين به بعد هر وقت اپ كردم خبرت ميكنم تا بازم نظراي خوب خوب بدي............راستي ماشاا... به دختر گلت از طرف من


خواهش میکنم.ممنون
مامان روژِینا
23 بهمن 91 23:57
به به چه شبی بوده پانتومیم و رقص و تخلیه انرژی و ... ایشاا... همیشه شاد باشین واااااااااااااااای الینا جونم از سگ نمی ترسی ؟ آفرین چه دخمل شجاعی حتما شجاعتت به مامان محبوبه رفته قربونت بشم با اون عروسک خوشگلت که همه جا بغلته بووووووووووووووووووس برای الینا جون و محبوبه جونم


آره جاتون خالی بود عزیزم.اتفاقا بهارجون سگها موجودات باشعور و باهوشی هستند و اصلا نباید ازشون ترسید چون اگه ترسو تو چشات ببینن بهت حمله میکنن درغیراینصورت باهات دوست میشن و دم تکون میدن
مامان ایسان
24 بهمن 91 0:13
بابا تواین دوره زمونه کاره هر کسی نیست مهمونی دادن به 25 نفرا دمتون گرم حالا چی دادید
نوشه جونتون شوخی کردم خوش باشید
مامان جون این عکسهایه بوکس بازی رو بچرخون چشام درد گرفت بس که کجکی نگاه کردم اخهههه


عزیزم برای اینکه این دوره های خونوادگیمون همیشه پایدار باشه و بخاطر تجملگرایی و مخارج بالا از هم نپاشه همه با هم تصمیم گرفتیم مراسممون رو ساده و بی ریا برگزار کنیم شام هم یکدست هممون استانبولی پلو میپزیم
چشم همین الان درستشون میکنم دوست جونم
سمانه مامان ستایش
24 بهمن 91 3:44
واااای چه پست باحالی بود.نصفه شبی کلی کیف کردم
اول اینکه خوشحالم انقدر دور هم جمع میشین و خوش میگذرونید.
دوم اینکه عاشقتم الینای شیطون
سوم اینکه چه دل و جرئتی دارین مادر دختر،من از سگ خیلی میترسم


مرسی سمانه جون آره خودم هم عاشق این دورهم جمع شدنها هستم.ماهی دوبار دوره خونوادگی داریم یه بار با خانواده مادرم (دایی ها)-یه بار با خونواده پدرم(عموها)-تقریبا هر دوهفته هم با خانواده همسر
سمانه جون سگ اصلا ترس نداره باور کن عزیزم.راستی برفی سگ الیناست
سمانه مامان ستایش
24 بهمن 91 3:48
بقیشو اینجا میگم
چهارم از تقسیم وظایف عادلانه تون خیلی خوشم اومد،اصلا خانوم خونه که نباید دست به سیاه و سفید بزنه
آخر اینکه نامرد دوربینو نگاه میکردی ببینیمت
راستی مگه شما کردین؟اونوقت شرق کشور چه میکنید


آره دیگه سمانه جون من آخر برنامه ریزی هستم البته نهایت تلاشمو میکنم که به همسر سخت نگذره
سمانه جون آخه تو این عکس هدف نشون دادن سگ بود نه من
عزیزم بجنورد سه طایفه ترک و کرد و تات داره.ما کرد نیستیم اما چون رقص سنتی و محلیه خراسان شمالی هستش تقریبا همه اقوام بلدن برقصن
مادر کوثر
24 بهمن 91 8:18
به به به
چه عالییییییییییییییییی
مهمانی و شادی و تفریح

چه خوب که بابایی شام رو پختن. قدر بدونید

خوش به حال الینا خانم که حسابی مشغول بوده

بره کوچولوت هم مبارک




ممنون عزیزم قدر چیه وظیفه شونهسالی یه بار یه کار میخوان واسمون انجام بدن ها(امیدوارم همسر اینا رونبینه)
مامان نیروانا
24 بهمن 91 9:16
همیشه به شادی و دور هم جمع باشین دوست خوب من!
از اینکه سنتهاتون رو پاس میدارین و مخصوصاً رقص دسته جمعی رو بجا میارین حظ میکنم. جمعتون همیشه جمع، آفرین بچه ها توی این فضاهای پرانرژی از همه بیشتر لذت میبرن. مرسی که به فکر شادی بچه ها هم هستین


ممنون فریبای عزیزم بابت حضورت و اظهار نظر قشنگت...
مامان بنیتا
24 بهمن 91 14:02
وای چه مهمونی باحالی.. منم عاشق این جور دوره های فامیلی ام
آفرین به بابایی الینا که بلده واسه 25 نفر غذا بپزه
ایشالا همیشه شادی هاتون پایدار باشه و از باهم بودن لذت ببرین
فدای الینای بوکسور


قابلی نداره ها ...میتونین تشریف بیارینشما هم از نوع دوره ها دارین؟
بابای الینا مجبور شده یاد بگیره
ممنون عزیزم.انشاله همه همیشه شاد و درکنارهم باشن
بابای روشا
24 بهمن 91 14:43
سلام الینا خانوم خوشگل
وای وای چه هاپو های خوشگلی داری، یکی از یکی قشنگتر آفرین که با حیوانات دوست هستی
راستی عروسک ببیی کوچولوت هم خوشگله روشا هم یکی مثل او داره کادوی عمو علیرضاست
شادباشی


ممنون عمو جونهاپوها قابل ندارن اگه همشهری بودیم یکی از کوچولوهاشو هدیه میدادم به شما
آخ که این عموها و دایی ها چه موجودات دوست داشتنی هستند مخصوصا قسمت کادو دادنشون
مهسا مامی کیارش
25 بهمن 91 8:30
سلام. من وبلاگ الینا جون رو خوندم البته بعضی از پستهاشو. مثله اینکه شما بجنورد تشریف دارین و زندگی میکنین فک کنم همشهری هستیم محبوبه جون. خدا الینا جون رو واستون حفظش کنه خیلی بانمکه. شماهم بهمون سر بزنین خوشحال میشم


چه جالب...پس سلام مخصوص خدمت همشهریه عزیزم
مامان محمد فاضل
25 بهمن 91 9:52
ببخشید امیدوارم توی مهمونی بهتون خوش گذشته باشه و خسته هم نباشی


ممنون عزیزم
مامان محمد فاضل
25 بهمن 91 9:54
خوش به حالت شوهری کمک حالت هست ماکه امان ...


حالا یه بار همسری یه کار واسه انجام دادها...شرمنده میفرمایید
زهره جون
25 بهمن 91 10:07
چه روز شاد و پر تحركي داشتين ...
انشاالله هميشه شاد و سرحال باشين
بره ناقلاش هم مباركه مواظب باشين اينم برجرگه بي دست و پاها نپيونده !!!
من كلا با حيوانات مشكل دارم ولي اين سگ كوچولوه خيلي بانمكه
اين بوكسور كوچولو رو ببوسيدششششش


ممنون عزیزم.اتفاقا دیشب بزور پستونکشو کند و گفت پستونک ضرر داره نباید بخوری بره جون
سگها موجودات بسیار دوست داشتنی و باوفایی هستن اما من خودم به شخصه تا حالا حتی انگشتم هم بهشون نخورده
ممنون شما هم مبینا و الینا عسلی رو ببوسید
مامان کیان کوچولو
25 بهمن 91 11:00
عززیز دلم ایشالله که همیشه خوش باشین .. خیلی خوبه این جمع ها ..

چه کیفی میکنی الینا جونم



ممنون سمیه جون.کیان نازمو ببوس
مامان کیان کوچولو
25 بهمن 91 11:04
عزیزم خیلی راحته .. وخیلی هم جمع و جوره ..
از توی پیوند های روزانه ی وبلاگم به وب کودک من یه سری بزن و به آلبوم عذاها و دسر هاش برو
اونجا آموزشش هست ..
منم از اونجا دستورشو برداشتم ...
اون تیرامیسو هم خیلی عالی بود و همه مهمونا عاشقش شدن ..
البته من با لیدی فینگر درست کردم ..



ممنون.حتما بهش سر میزنم
بابای روشا
25 بهمن 91 11:06
درود بر الینا خانوم خوشگل
مرسی از دست و دلبازیت خانوم خانوما
مگه الینا خانوم ناز ما تو تهران زندگی نمیکنه
اگه اینطوره که خوش به حالش
آخه ما از این دود و دم و آلودگی و پارازیت تهران خسته شدیم و هم برای روشا میترسیم ایجاد ناراحتی کنه و از اونجایی که متاسفانه تهرانی هستیم و هیچ کسی رو تو شهرستان ها نداریم نمیدونیم کجا بریم برای زندگی جدید
باز هم خوش به حال خانوم خانوما که تو تهران نیست
همیشه سلامت باشی


ما ساکن بجنورد هستیم.عوضش هر چی امکاناته مال پایتخت نشینهاست ضمنا ما درخدمتیم اگه تصمیم به مهاجرت گرفتید آلودگی شهر تهران مخصوصا واسه بچه های نازمون واقعا سرسام آوره

مامان احسان
25 بهمن 91 11:26
سلام عزیزم همیشه شاد باشید و خندون پرسیده بودید متولد چه سالی هستم متولد 59 هستم شما چطور ؟


ممنون معصومه جون. چه جالب من هم 59 هستم آخر تفاهم
انسیه
25 بهمن 91 12:55
سلام کمترسرمیزنیشوهرمن همون بچه روهم نگه نداره راحت ترم حداقل باخیال راحت واسه 30نفرهم اشپزی میکنم


عزیزم من که همیشه میام و کامنت هم میزارم
آره والا با اون وضعی که من دیدم واست بچه نگه میدارن همه کارا رو خودت انجام بدی سنگینتری
مامان احسان
25 بهمن 91 13:41



آرزو
25 بهمن 91 14:22
مادر و دختر چه ست کردین


چه کنیم با این چیزا دلخوشیم دیگه...
اتفاقا همیشه دوست داشتم بچه م دختر شه و باهم ست کنیم

مطهره
5 اسفند 91 10:34
وای چه گزارش طولانی و جالبی لذت بردم.
خوب دوست جون قدر شوشوتو بدون دیگه وقتی برات غذا می پزه


آره مردم تا نوشتمش: تا حالا قدشو میدونستم از حالا به بعدمجبوریم قدرشو بدونیم گویا
مامان رضا جونی
6 اسفند 91 7:46
سلام خانمی
خوبین؟
وبلاگ زیبایی دارین
خیلی خوشحال شدم که یک بجنوردی دیگه هم پیدا کردم
به ما هم سر بزنید خوشحال می شیم


چه خوب که یه همشهریه دیگه پیدا کردم اما عزیزم آدرستون باز نمیشه
مطهره
6 اسفند 91 11:30
نظر این پستمم که نذاشتی الانه که از کوره دربرم


باور کن تایید کردم نظرتو مطهره جون...نظرت جاش رو چشامه عزیزم...میدونی چون نظرات رفته صفحه دوم فکر کنم شما ندیدی...