الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

تولد2سالگی

جشن تولد 2سالگیت مصادف با ماه مبارک رمضان بود. مث پارسال فقط دو تا خانواده را دعوت کردیم البته بصرف افطاری. باورم نمیشه روزها و سالها چه زود میگذره عزیز دل مامان انگار همین دیروز بود که متولد شدی و الان....داریم واسه 2سالگیت شادی میکنیم! چیه خودت هم تعجب کردی گل گل مامان؟ تولدت مبارک بهترین من فرار نکن !باید به مهمونای نازت خوشامد بگی گلم(محیا جون-رضا جون و مرتضی جون) از خدا میخوام بهترین ها رو تو سرنوشتت رقم بزنه دختر ناز من ...
8 مهر 1391

اتوبوس سواری

سلام گل ناز من ، شما به اتوبوسهای درون شهری خیلی علاقه داری و هروقت  میریم بیرون با دیدن اونا با هیجان اصرار میکنی سوار شیم(حتی یه بار اونقدر اصرار کردی آخرش مجبور شدیم من و شما سوار اتوبوس شیم و بابا با ماشین اسکورتمون کرد )واسه همین دیروز عصر که بابا رفت کلاس زبان ،مادر و دختر آماده شدیم و ببا یه اتوبوس زرد رنگ رفتیم بازار  و کلی قدم زدیم و واسه شما که یه دخمل طلای خوب و مهربون هستی سی دی بانی نی 4 رو خریدیم بعد با یه تاکسی زرد رفتیم خونه عمه جون من تا بابا بیاد دنبالمون و برگردیم خونه. جالب اینکه تو تاکسی هم کلی خوشحال بودی و مدام میگفتی به به  چه تاکسیه قشنگی (فکر کنم در آینده جز فعالان محیط زیست و طرح کاهش آلودگی هو...
6 مهر 1391

عشق شعر و موسیقی

از همون روزهای اول زندگیت به موزیک و آواز علاقه خاصی داشتی و حسابی عکس العمل نشون میدادی الان هم عاشق سی دی های خاله ستاره و با نی نی هستی و تمام شعرهاشون رو حفظی،دایی سعید هم همیشه کلی سی دی جدید و جالب واست میخره الینا غرق تماشای خاله ستاره جالب تر اینکه من هر شب قبل از خواب سوره فلق رو تو گوشت زمزمه میکردم یه شب تا گفتم بسم اله الرحمن ... یهو ادامه دادی الرحیم قل اعوذ برب الفلق و.... الی آخر سوره و کامل و درست همشو خوندی و طبق معمول من و بابا افتادیم به جونت و بوسه بارانت کردیم دختر باهوش من از اون شب به بعد هر شب 3 تا سوره واست  میخونم و تو در حال حاضر که دقیقاً دوسال و دوماهته 3 تاسوره رو کامل میخونی(فلق - توحید و ...
4 مهر 1391

هاپو نه......سگ!!!

  یه روز یه کتاب از حیوانات واست آوردم عکس یه سگو بهت نشون دادم با تمرکز و فاصله دار گفتم مامان این هاپو ا ها پو یه دفه یه نگاه عاقل اندر سفیه به من انداختی گفتی هاپو نه...سگ !!!!1 بعدش ورق زدی حیوونارو نشونم دادی گفتی گاو........بعدش صداشو درآوردی :ما -بعد مرغ و خروس و شیر و پلنگ و زرافه و قورباغه و من حسابی مات و مبهوت بعد کاشف بعمل اومد مادرجون اینارو بهت یاد داده و با یه بار گفتن تو همه رو به ذهن سپرده بودی فدات شم خرگوش باهوش من   ...
3 مهر 1391

بلدم..........نمیخونم!!!!!!!!

دخمل طلای من علیرغم اینکه خیلی دیر راه افتادی عوضش تو زبوووون و حرف زدن نگو و نپرس گاهی اوقات یه چیزایی میگی و یه کلماتی استفاده میکنی که من مامان اونارو بلد نیستم تو این عکس بهت گیر داده بودم که واسم شعر حسنی رو بخونی چون شدیداً مشغول برس بازی و موبایل بازی بودی یهو با لج بهم گفتی " بلدم.........نمی خووووونم قربون اون اخم و لج کردنت بشم من ...
3 مهر 1391

تولد یکسالگی

        چه زود گذشت این یک سال عزیز دل مامان اومدن تو یه رنگ و بوی دیگه ای به خونمون آورده و عشق من و بابا رو دوچندان کرده هر دومون خیلی دوست داریم و همیشه بهترینهارو برای تو فرشته کوچولو آرزو میکنیم و دوش تا دوش کمکت میکنیم تا به مدارج بالا دست پیدا کنی آش دندونی و تولد یکسالیگیتو یکی کردیم و یه جشن کوچولوی خونوادگی (خانواده مامان و خانواده بابا و نادیاجون که دخترعموی منه و از بچگی با هم بزرگ شدیم و خیلی بیشتر از یک خاله نداشته واسه تو و یه خواهر نداشته واسه من مایه گذاشته خیلی دووست دارم نادیا جووون ) و اما گزارش تصویری: ای شکمو......کم نباشه!!!!! محیا-مر...
3 مهر 1391

سفر گرگان

تعطیلات چند روزه خرداد ماه 90به اتفاق دایی مسعود و زن دایی جون رفتیم گرگان عینک دایی جون کافی نیست رفتی سراغ زن دایی جون؟! اینجا از خواب بیدار شدی تو پتو پیچیدیمت ...
2 مهر 1391

همراهی مامان برای کنکور ارشد

اردیبهشت90 به اتفاق دایی سعید و باباجون و مادرجون رفتیم علی آباد تا مامان کنکور ارشد بده ،عزیز دلم تو شش ماهی که مرخصی زایمان بودم از فرصت استفاده کردم و با همراهی شما دختر گلم نصف و نیمه برای کنکور آماده شدم البته رشته خودم شرکت نکردم و ترجیح دادم با توجه به شرایط کاری و علاقه خودم مدیریت دولتی شرکت کنم، همینجا از خونواده م که زحمت نگهداری شما رو کشیدن تا من و بابا با همدیگه درس بخونیم تشکر میکنم انشاءاله همیشه پایدار باشن الینا و دایی سعید (مسیر کبودوال) ...
2 مهر 1391

اندر حکایت ناخن چیدن!!

از آنجائیکه مادر شما بسیار بسیار نازک دل تشریف دارن مسئولیت خطیر چیدن های ناخن های پرنسس خانم بر دوش آقای پدر افتاده است! ضمن تشکر از ایشان گزارش تصویری به پیوست میباشد ظواهر امر بیانگر رضایت پرنسس از نحوه انجام وظیفه آقای پدر میباشد اووووه  نه گویا هرازگاهی نگاهی غضب آلود نیز انداخته اید پرنسس!! و در انتها ابراز رضایت و انتقال آن به مادر!!! ...
2 مهر 1391