حکمت...
به یاد داشته باشم:
سرانجام روزی به حکمت
همه اتفاقات زندگیم
پی خواهم برد.پس
فعلاً به سردرگمی ها
بخندم ، از میان اشکها
لبخند بزنم ، و همواره
به خودم یادآوری کنم
که پشت هر حادثه ای
دلیلی نهفته است.
وسایلمون رو بردیم گوشه پارکینگ چیدیم و تا خونه آماده شه خونه باباجون هستیم...
علیرغم اینکه اکثراً خونه اونا هستی و بزور میاریمت خونه خودمون دیشب بهونه خونه خودمون رو میگرفتی
بابابزرگ من دیروز از کنار خونه ما رد شده و با ناراحتی به باباجون گفته : دلم تنگی میکنه نازلی بالام میخواد از اینجا بره (توضیح اینکه بابابزرگ من واسه هر کدوم از نوه هاش یه اسم مستعار گذاشته مث جوجه طلا-بلدرچین و.... و اسم مستعار دختر منم " نازلی بالام " هستش)
آخه شما هم خییییییییلی بابابزرگ منو دوست داری و شدیداً بهشون محبت میکنی و نازشون میدی و واسشون شیرین زبونی میکنی دختر مهربونم
شما هم بهش گفتی نگران نباش بابابزرگ من میرم ساختمون جدید اما هر روز میام پیشت تا دلت تنگ نشه برا من