الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

چو خورشید باش...

1392/9/7 12:26
نویسنده : مامان
1,305 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه دانشگاه بودم ، یادش بخیر همیشه با بابا رو یه نیمکت رو به این منظره مینشستیم و مداااااااام از تو دختر ناز و شیرین زبون صحبت میکردیم و قربون صدقه ت میرفتیمبغل

    

==================================================

دیروز عصر خواب بودم دیدم صدام میزنی چشامو باز کردم با این صحنه مواجه شدمتعجب

  

از وقتی رفتی مهد خییییییییییلی شیطون شدی مدام از تخت و مبل و کمد و دیوار راست بالا میریهیپنوتیزم آخه قبلاً اصصصصصصصصصصصصصصلاً اینجوری نبودی و خیلی از ارتفاع میترسیدی اما الان....ابله !

======================================================

دیشب مادرجون مهری و خاله بابا ، خونه ما بودن خیییییییییلی از بودنش خوشحال بودی و مدام نازش میدادی و واسش زبون میریختی و با سخاوت تمام یه گردنبند مرواریدت که خیلی دوسش داری رو بخشیدی به مادرجون مهریقلب الهی فدات شم که میگفتی مادرجون مهری مهربون خودمه و میخوام گردنبندمو بدم بهش!قلبمادرجون بنده خدا اصلا حالشون خوب نبود و میخواست بخوابه واسه همین خیلی جوابتو نمیداد ...اومدی تو آشپزخونه بهم میگی : مامان ! مادرجون کی خوب میشه؟! آخه من بهش هدیه دادم اما اون خوشحال نشد و نگفت خیلی ممنون دختر گلم! چشمخنده

 

 در مقابل بخشش همچو خورشید باش .

سخاوتمندانه و بی توقع به همه بتاب.

صبح بابا برای مادر جون و خاله ش کله پاچه خرید که پیرو جوگیر شدن و سوزاندن کالری های مضاعف در بدن محترم، بهش لب نزدمنیشخند (مدیونین فکر کنین چون تازه خورده بودم هوسم نشد ! فقط و فقط و فقط بخاطر سلولهای بدن عزیزم بود! دروغگونیشخند)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (46)

مامي كيانا
7 آذر 92 9:21
به به چقدر منظره دانشگاهتون زيباست چه خوب اين هم از مزاياي مهد رفتن فكر كنم يه چند وقتي بگذره ديوار خونه رو هم راست بگيره بره بالا اي جانم به اين همه بخشش و سخاوت با اون قلب مهربونش و باارزش ترين چيزي كه داشته خواسته دل مامان جون مهري رو بدست بياره ايشالا حال مامان مهري هم بهتر شه و خداحفظشون كنه
مامان
پاسخ
به شما شمالی ها حسودیم میشه خو ! کیانا هم همینطوره مونا جون؟! آره خیلی خوشم اومد چون خیلی دوسش داره واقعا ارزشمندترین چیزشو آورد ببخشه به مادرجونشممنون عزیزم
مریم مامان سروش
7 آذر 92 10:39
واسه خودش یه پا محمد‌الینا شده!
مامان
پاسخ
محمد الینا !
تا ابددونفره
7 آذر 92 11:15
سلااااااام عزیزمخوبی دوستم..بهههه چه وی یو ای داره کلاس دانشگاهتون..بایدم یاد ثمره عشقتون بیافتینای الینای شیطون بلاپس جدیدا دیگه اون بالا ها می پرهعزیزم دکور بندی خونتون خیییلی خوشگلهایشالا دکوراسیونش که تکمیل شد از همش برامون عکس بذاری ببینیمآخیییییی چه دست ودلبازه مهربونخوب بچه فقط دلش یه دختر گلم می خواست مگه چیهولی خودمونیما آدم وقتی تازه کله پاچه می خوره تا یه مدتی هوس نمی کنه
مامان
پاسخ
سلام مهربونمممنونم عزیزمآره خیلی قشنگه من هم کارشناسی هم ارشد دانشجوی شمال بودم و واقعا از طبیعتش لذت بردمممنون نسترن جون تکمیل که شد حتما میزارم آره بچه م فقط میخواست یه دختر گلم بشنوه نه اینکه ما اصلا قربون صدقه ش نمیریم! آره اونروز تازه فهمیدم اینایی که میگن کله پاچه دوست ندارن چه حسی دارن
مارال - مامان روشا
7 آذر 92 12:12
اینا از عوارض مهد کودکه محبوبه جان، هرچی این الینای خوشگل خاله آروم بوده قبلن الان اونجا وروجک های دیگه رو میبینه و کارهای همسن و سالاش رو تقلید میکنه، خیلی باید مراقب بود آخی چه جیگر سخاوتمندیه این دختر زنده باشه امیدوارم حال مامان مهری هم زودتر خوب بشه تا الینا جونم خوشحال بشه
مامان
پاسخ
مارال جون باور کن از وقتی رفته مهد هر روز یه چیز عجیب و خاص ازش میبینیم و کلاً خییییلی شیطون شده ! باباش کیف میکنه اما من خیلی میترسم از این کاراش ممنونم عزیزم
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
7 آذر 92 15:05
سلام ممنون وسپاس بابت مهربونیتون امیدوارم دوست خوبی باشم
مامان
پاسخ
سعیده ، مامان هومان
8 آذر 92 16:04
آفرین به خورشید کوچولوی سخاوتند و آفرین به مامانش که مراقب سلولهای بدن عزیزش هست...بزن دست قشنگ رو
مامان
پاسخ
ممنون سعیده جون لطف داری
❤خاله ی امیرعلیُ آنیسا❤
8 آذر 92 17:26
وااااوو چ منظره خوشگلی؛ چ دانشگاهتون باکلاسه دانشگاه ما ک ازین منظره ها نداره.. هههه از دستِ این وروجکا! منم عکسای اینجوری از امیرعلی زیاد دارم؛ میره بالای مبل ها و بالشت ها و ب قولِ خودش " اینکار بهتر ترین کوهنوردیه"
مامان
پاسخ
اینم از مزایای شماله دیگه رفیق امان از دست این وروجکا
ارغوان
8 آذر 92 17:48
بچه ها که میرن مهد شیطون تر میشن و کارای جدید یاد میگیرن بخاطر همنشینی با بچه های جدید...ببوسیدش
مامان
پاسخ
آره مخصوصا که همبازیهای الینا اکثرشون پسرن
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
9 آذر 92 1:31
آره آره. چه منظره ی زیبایی منم تو این پارک با همسری، خیییییییلی خاطره دارم. باز خدا خیر بده الینا رو که از در و دیوار و مبل بالا میره... آخه با این کارش، باعث میشه ما قسمتی از خونه تون رو ببینیم به به، چه سقف ِ زیبایی الکی نبود اینقدر خونتون دیر حاضر شد بس که توش کار شده هزار ماششششششششششالا خوشگله. مبارکه مبارککککککک یه وقت فکر نکنی دیونه شدم و دارم با خودم حرف میزنما ... نهههههه خو چیکار کنم، مُردم از فوضولی ... باور کن، الان طوری زدم تو میز ِ کامپیوتر که نزدیک بود میز خُرد بشه خو میخواستم بزنم به تخته، که یه وقت نگی چشمات شوره. ای جااااااااااان، الینا جـــــــــــــــونی; سری ِ بعد، خواستی چیزی رو بذل و بخشش کنی، بیا بده خودم ازت تقدیر و تشکر هم به جا میارم، الینای خوشگل و مهربوووووووونم بازم که گفتی کلّه پاچه؟ آخییییییی... آره والا. تو راست میگی. از رو هوس نبوده الکی هم ما رو مدیون نکن. مگه ما بیکاریم که بشینیم به سلول های بدن ِ تو یا هوس ِ تو فکر کنیم...؟ ایشششششششششش عزیزم.. نوش جوووووووووووون در ِ گوشی: یه وقت از حرفام ناراحت نشی هااااا... آخه نیست این کامنت رو دارم آخر شب واست میذارم. خواستم اول ِ صبحی که میای اینجا، بخندی همین
مامان
پاسخ
پارک؟!ولی خداییش از بس قشنگه چیزی از پارک کم نداره تازه این فقط یه نماشه جاهای دیگه ش هم خیلی خوشگله خوش به حال شمالی ها آره تنها کاربردش همینه باشه خاله جون حتما به شما هدیه میدم ایندفعهبشرطی که شما تشریف بیارین خونمون آؤه میدونم اصلا به من فکر نمیکنی و اهمیت نمیدی! نه عزیزم این چه حرفیه اتفاقا همیشه از خوندن کامنتهات مسروووووووور میشوم بسی
مامي کوروش
9 آذر 92 8:37
ما که مدت مديدي است با اين صحنه دمواجهيم . انشا... مامان مهري هم به زودي خوب بشن .
مامان
پاسخ
خداوند صبر جزیل عطا فرماید... ممنون عزیزم
مامان احسان
9 آذر 92 8:42
سلام عزیزم صبح قشنگت بخیر من امروز پر از انرژی مثبتم و فکر میکنم روز خیلی خوبی پیش رومه امیدوارم برای شما هم همینطور باشه
مامان
پاسخ
سلام به به چه کامنت خوشگل و انرژی بخشی
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
9 آذر 92 9:30
صبح بخیر دوستم تعطیلات خوش گذشت
مامان
پاسخ
صبح شما هم بخیر دوستمجای دوستان خالی بد نبود مینویسم پستشو
مامان محمدرهام جون
9 آذر 92 10:22
سلام به روی ماهتون انشالله زودتر مامان مهری مهربون خوب میشن الهی قربون تو دخمل مهربون برم من چربی زدایی وکالری پرونیت تو حلقم نازنیننننننننننننننننننننننن
مامان
پاسخ
به به ببین کی اومده؟ ممنون عزیزم چیه خو؟!!!اشکالی داره؟!!!
مهرنوش مامان مهزیار
9 آذر 92 10:54
سلام عزیزم متحول شدن بچه ها با شیطنت دیگه. انشاا... همیشه تنش سالم باشه. ای کلک تازهخورده بودی
مامان
پاسخ
آره واقعا!ممنون عزیزم
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
9 آذر 92 11:49
چرا پیش ِ من نیومدی؟
مامان
پاسخ
یه کم سرم شلوغ بود امروز اما اومدما
تا ابددونفره
9 آذر 92 12:43
سلام عزیزمخوبی همه چی روبراههآخر هفته خوش گذشت
مامان
پاسخ
سلام نسترن جونممنونم عزیزمجای شما خالی بد نبود به غر زدن من گذشت و کمی هم تفریح!
مامي كيانا
9 آذر 92 12:58
خانوووووم بيا نظرها رو تائيد كن بازرس رو و ِ لِ لِ وقت كردي يه سر بيا پشت بوم خونمون
مامان
پاسخ
میگم خووووووووووب هممون اهل مطالعه هستیما چشم میام
مامان احسان
9 آذر 92 13:20
محبوبه کجایی ؟
مامان
پاسخ
هستم عزیزمویه کمی سرم شلوغ بود امروز
مانی محیا
9 آذر 92 14:04
نازی دخمل شیطون بلا. خواهر از کالری و سلول و وزن نگو. میشه بمن هم ازین روحیه ها هدیه کنی.. بگو چطور جلوی شکممو بگیرم
مامان
پاسخ
والا مال ما هم توفیق اجباریه چون همه همکارا هستن یه جورایی تو کل افتادیم وگرنه من و گرفتن جلوی هوس؟! بعیدا و غریبا !
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
9 آذر 92 15:28
سلام خانوم ِ غرغرویی که آخر ِ هفته ی بقیه رو هم خراب کردییییییی... خوووووب از زیر ِ کامنت جواب دادن، دَر رفتی هاااااااا
مامان
پاسخ
هاااااااااا الان که هستم در خدمتتون دیروز نتونستم فقط! این مطالعه با ما چـــــــه میکنه!
مامان بنیتا
9 آذر 92 15:55
عزیزم قربونت برم که اینقدر مهربون و بخشنده ای ایشالا حال مادرجون هم به زودی بهتر بشه و با الینا جون حسابی بازی کنن
مامان
پاسخ
مرسی خاله جونی انشاله
مامان آیسو وآیسا
9 آذر 92 18:04
وای کجا رفتی نشستی شیطوووووووون
مامان
پاسخ
انروزها تو ارتفاعات سیر میکنم خاله جون
شهرزاد مامان حسین
9 آذر 92 20:59
ما مطمئنیم که فقط به خاطر سلول ها بوده محبوبه جان. بچه ها هر روئز تغییر می کنن و یه چشمه جدید رو می کنن. این دختر مهربون رو ببوس.
مامان
پاسخ
خوشحالم که این قضیه کاملا مشخص بوده واقعا همینطوره.ممنونم عزیزم
مامان آرسام
10 آذر 92 0:39
ای جووووووووووووووونم وقتی مهد میرن باید هم پر تحرک باشن
مامان
پاسخ
قبلا اصلا اینجوری نبود بس که با پسرا همبازی شده شیطون بلا شده
مونا مامي كيانا
10 آذر 92 9:05
سلام محبوبه جوووووووووووووووووووون صبح عالي بخير اهل مطالعه رو خوب اومدي درباره سوالي كه پرسيدي خدا رو شكر كيانا زياد اهل شيطنت هاي اين مدلي نيست مثلا بخواد از جايي بالا بره و كارهاي خطرناك كنه ميگم شايد دوستهاي الينا جون تو مهد بيشتر پسر باشن؟ كيانا كه از همين الآن خودشو از پسرها جدا كرده ميگه دخترها با دخترا پسرا با پسرا هرچقدر هم ميگم كه اشكالي نداره با همكلاسي هاي پسرت هم بازي كني ميگه نههههههههه آخه پسرها بلد نيستن خاله بازي كنن همش مردعنكبوتي ميشن!!!!!!! اين جور شيطنتهام دوره خودشونو دارن شايد كم كم از سرش بيفته ميگم دوستان راست ميگن چه سقف خوشگلي آدم خانداداشش دستي تو كار چوب و ام دي اف داشته باشه خوب چرا كه نه؟ همه جاي خونشو چوب كار ميكنه خيلي زيبا ست
مامان
پاسخ
چه جالب که دختر نازیمون با دخترا بازی میکنه حالا شما نگران چی هستی هی میگی برو با پسرا بازی کن ! ای جان خو راس میگه پسرا مرد عنکبوتی میشن اما الینا خیلی واسش فرق نداره دختر و پسر و با همه یکسان برخورد میکنه و کلاً با بزرگترها میونه بهتری داره و بیشتر با ادم بزرگا مَچ میشه آره یکی از محاسنش همینه وگرنه عمرا که من برم دنبال این جینگول بازیا ممنون عزیزم
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
10 آذر 92 9:39
مگه شما با همسری هم کلاسی بودین دانشگاه خیلی بامزه بود خو بچه توقع داشته مادر جون مهری ازش تشکر کنه
مامان
پاسخ
گرایشمون فرق داشت اما بعضی کلاسهامون یکی بود آره خب !
مامان احسان
10 آذر 92 13:18
سلام عزیز دلم خوبی؟ ما هم خوبیم به لطف خدا
مامان
پاسخ
ممنون.خداروشکر عزیزم
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
10 آذر 92 14:03
به جان ِ خودم اگه دروغ بگم. من اصلا متوجه نشدم که اینجا محیط ِ دانشگاهههه
مامان
پاسخ
دیگه اینم از مزایای دانشجووی شمال بودنه دیگهه چیزی از پارک کم نداره ینی واقعا ندیدی اولش نوشتم دانشگاه؟! حالا قسم نخور قبول کردم دوست جونی
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
10 آذر 92 14:07
خخخ... خووو دیروز 9 تا دونه کامنت کوتاه، تایید کردی و رفتی... من موندم و مطالعه ی 9 تا کامنت ِ کوتاه... اگه مطالعه نمیکردم کامنت ها رو باید شک میکردی و تعجب! ( اشاره به اون لغت ِ غرغروو )
مامان
پاسخ
ای کلک آره دقیقا فقط همون چند تا کامنت کوچولو روتایید کردم از دست تو و این زبون شیرینت
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
10 آذر 92 14:08
نظــــــــــری به خـــــــیــــــــــصـــوصـــی لُــــــــدفن ...
مامان
پاسخ
نظر افکندم اما خیصوصی نبود که ! عمومی بود
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
10 آذر 92 14:13
وای تیک ِ خصوصی رو نزدم فکر کنم.. کامنت ِ فیلم ِ وحشتناک ِ رو تایید نکنی هااااااااااااااااا
مامان
پاسخ
اگه گوشزد نمیکردی تایید میکردم!منو که میشناسی کم دقت و کم حواس حالا چرا خودت به موضوع اشاره کردی؟! ولی خداییش من ندیده کلللللللللی ترسیدم
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
10 آذر 92 14:36
بابا من فکر کردم رفتی دانشگاه که کارِت رو انجام بدی، این هم یه پارک ِ توی همون شهر...
مامان
پاسخ
از بس با رفقای بی دقت گشتی کمال همنشین تاثیر گذاشته دوست جونی
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
10 آذر 92 15:30
یه چیزی میگم، نخندی هاااااااا دیروز کلییییییییی یادت کردم. بگو چطور؟ چون دمپخت عدس و هویج و کلم پختم... از اولش که میخواستم عدس خیس کنم، تا آخرش که سفره رو جمع کردم، بیادت بودم. عدس رو خیس کردم وگذاشتم یه گوشه و یه بشقاب هم رو سرش... وقتی شام رو پختم و خوردیم اومدم ظرفا رو بشورم، دیدم یه چیزی رو میز ِ .. حالا که نگاه میکنم میبینم عدس ِ!!!! بعله، ما این دمپخت رو بدون ِ عدس درست کردیم و اصلا هم متوجه نشدیم حالا جالب اینجاست، قبلش همسری اومده سراغ ِ اجاق گاز ، نگاه به قابلمه میکنه و میگه: شام چیه؟! و منم با افتخار میگم: دمپخت ِ عدس و کلم و هویج ... میخوام بگم: جالب اینجاست، چند تا قاشق ازش خورده و نمیگه: پس کو عدسش؟ منم اجباراً عدس رو کردم عدسی و دادم همسری صبحانه بُرد سرکار.
مامان
پاسخ
وای خدا مردم از خنده ینی اشکمو درآوردی دختر از خنده بخدابا افتخار گفتی دمی عدس کلم هویج؟ همسری هم متوجه نشد؟! واااااااااااااااای مردم از خنده تبدیل به عدسی صبحانه شد؟! امان از دست تو و این ماجراهات خیلی باحالی بخدا
مامان نازدونه ها
10 آذر 92 16:09
اي جيگر تو رو برم من كه اينهمه سلول بدن دوستي اميد كه تا الان حال مادرجون خوب شده باشه واز گل دخترمون اونجور كه دوست داشته تشكر كرده باشه
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم انشاله خوب شن و از دل دختر ما دربیارن
★ مامان آینده یه فسقلی ★
10 آذر 92 17:21
سر کار هستیییی هنوووووز؟!!!!! خسته نباشی جیییگر وااای عزیزم، خیلی خوشحال شدم که خندوندمت آره دیگه، یه وقتایی گیج میزنم دیگههههه عززززیزم، خییییلی باحالییی خیییلی هم دوستت دارم عززززیزم محبوبه جووونم بابت اون خصوصی هم، بیخیال، من درکت میکنم گلمممم توقعی نیست، همین که اونا رو بخونی و بخندی، واسم کافیه....
مامان
پاسخ
نه رفتم خونه و برگشتم آره تو این فشار کار و آشفته بازار خیلی چسبید بهم و خستگیمو درآورد ممنون عزیزم دل به دل راه داره چقدر تو ماهی آخه
★ مامان آینده یه فسقلی ★
11 آذر 92 0:33
پخخخخخخخخخخخخ دقت همسری رو عشششششق است بهش گفتم که جریان دمی بدون عدس رو واسه دوستم تعریف کردم، کلی خندیده! میگه: چرا خندیده؟ حالا که تعریف کردم، میگه: واااااای، من فکر کردم عدس رو توی غذا له کردی که اسمشو گذاشتی دمی عدس و کلم و هویج ... گفتم: فکر کردی عاشق چشم و ابروت بودم که عدسی درست کردم و بردی سر کار؟! نخییییییر ، میخواستم عدس رو دستم نمونه. و هر دوی ما: محبوبه جونی اگه میدونستم این داستان اینقد ادامه داشته باشه حتما عکس دمی رو میذاشتم و تعریف میکردم بقیه هم بخندن. خودش یه پست میشد. گرچه میدونم همین الانشم، یه عده ی خاصصصصصی از خواندن این کامنت همچین بی بهره هم نیستن. . . . . . (اشاره به داستان شیرین مطالعه کامنت سایرین)
مامان
پاسخ
ای امانعدسو له کردی؟! ببین چقدددددددددر این آقایون به ما اعتماد دارن که اگه ببینن که نیست باز هم میگن حتما بوده اما من ندیدم اما اگه ما باشیم بزرگترین عدس ها توش باشه بازم شک میکنیم و کلللللللی سوال میپرسیم که چرا عدس ریختی؟چرا اینقدر ریختی؟اصلا چرا این غذا رو درست کردی؟ البته متوجه منظورم که شدی منظورم کلیت زندگیه و ما خانوما بیشتر به جزئیات توجه و البته گیر میدیم کاش عکس میگرفتی و پست میزاشتی خیلی باحال میشد و دوستان میخندیدنخب آخه بعضی دوستان ککه مشترک نیستن در جریان باشن و مطالعه کنن
مامان ایسان
11 آذر 92 7:57
عوارض مهد پدیدار شد ولی خوب خوبه که از ارتفاع نترسه انشاالله مادر جون مهری هم خوب میشن و در مقابل لطف شما بوسه بارانتون میکنن عزیزم باشه باشه شما واس خاطر کالری کلپچ نزدی بر بدن ما هم به همه اینو میگیم به قول خانم شیرزاد لابد دیگه واقــــــــــــــــــــــــعا راستی خانمی شیفته نورپردازی منزل شدیم و دکوری های اندرونشان
مامان
پاسخ
البته راست میگی از این نظر خوب شدکه ترسش ریخت اما خب کارای خطرناک هم زیاد میکنه! ممنون عزیزم
خانومي
11 آذر 92 8:59
عجب دانشگاه باصفايي........راستش منم دلم واسه فضاي دانشگاهمون تنگ شد.. يادش بخير.....روزهاي خوشي داشتيم اگرچه سخت..... الهي بگردم اين دختر شيرين زبونو مهربونو...گردنبندشو بخشيد...نااااااازي
مامان
پاسخ
همیشه روزهای سخت بیشتر خاطره ساز میشن
مامان احسان
11 آذر 92 9:45
سلام گل من خوبم خدارو شکر ولی احسان خیلی سرفه میکنه شما چطورید الینا چطوره ؟
مامان
پاسخ
ای وای بازم سرفه؟! الینا هم همچنان درگیره
مامان کیارش
11 آذر 92 10:28
انگاری منم اینجا کامنت گذاشته بودم چون چندبار این پستو خوندم
مامان
پاسخ
درسته عزیزم اما کامنت این پستو تو پست قبل گذاشته بودین
شیدا مامان الینا
11 آذر 92 11:29
محبوبه جون تازه اول راهی هنوز مونده مثل ما این جوری بشی از دست این وروجک های شیطون قربون الینای مهربون و سخاوت مندم عزیزم ان شالله مادر جون زود تر خوب بشن
مامان
پاسخ
بله میدونم هنوز اول راهمخدا به دادم برسه ممنون شیدا جون
ژاله مامان آیدا
11 آذر 92 13:53
مامان جون لطفا از وبلاگ کادونمدي ديدن کنيد: http://kadonamadi.blogfa.com کادوهاي نمدي : آويز و ريسه اسم کودک ، گیفت ، عروسک انگشتي ، آويز اتاق کودک ، کيف ، جامدادي،...
مادر کوثر
16 آذر 92 11:30
چه منظره ی خوشگلی چه خونه ی خوشگلی (مبارکه ) چه دخمل خوشمل و شیطونی. ببوسش
مامان
پاسخ
ممنون از همه تعریفات
★ مامان آینده یه فسقلی ★
18 آذر 92 0:30
مجددا خوصوصی
مامان
پاسخ
الهه مامان روشا جون
13 دی 92 1:08
وای جل الخالق یعنی من روشا رو بفرستم مهد از این که هست بد تر میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدایا کمکم کن.الینا جون که شما میگی از ارتفاع میترسیده اینجوری شده مال من چه ها که نکند ایشالا حال مامان مهری جون هر چه زود تر خوب بشه.بگردم دخترم گردنبندشو بخشیده به مامان بزرگش. محبوبه جون داری رژیم میگیری ؟تو عکسا که خوبی.
مامان
پاسخ
نترس الهه جون شاید هم برعکس بشه ممنون عزیزم رژیم نه اما ورزش میرممرسی که ازم تعریف میکنی