تب....
مادر که میشوی تمام دغدغه ات میشود سلامت و آسایش و آرامش و پیشرفت و بالندگی فرزندت...
وای به روزی که دلبندت اندکی بیمار شود! از ته دل از خدا میخواهی هر چه سختی و بیماریست حواله خودت کند اما جگر گوشه ات مقابل دیدگانت عذاب و درد و بیماری نکشد !
اکنون میفهمم کودک که بودم هنگامیکه بیمار میشدم و مادرم از ته دل میگفت "الهی درد و بلایت به جانم" یعنی چه؟ و چه حس عمیقی بوده !
....
تب.....
تب شدید...
آنقدر شدید که آسمان چشمان زیبایت را تبدیل به سرخی غروب خورشید کرد !
خوب میشوی دلبندم...
خوب خواهی شد.......
به یاری خداوندم که ترا ودیعه به من سپرد خوب خواهی شد...
پدر ، مادرش را برای ادامه جلسات درمان به مشهد برده بود و دقیقا همان شب تب کردی و چه بی تاب بودی برای آغوش پدر ! و من چه بی تاب بودم برای تکیه گاه محکم زندگیم !
گویند هر شخصی دو فرشته نجات بر شانه های راست و چپش دارد ، در نبود فرشته نجات سمت راستم پدرم که فرشته نجات سمت چپم است از راه رسید و یاریمان کرد(چپ و راست بودن جایگاه فرشته ها یک حس درونی ست!)
==================================================
و فردای آنروز فرشته نگهبان سمت راست هم آمد با سوغاتی هایی از مشهد برای فرزند دلبندش
هلی کوپتری که تا شعاع 5 متری پرواز میکند...
البته اینجانب نیز از سوغاتی تهران و مشهد بی نصیب نماندم
و از همه زیباتر سوغاتی بود که همسرم برای پدرم -که زحمات نگهداری فرزند و بسیاری از کارهای دیگر منزلمان بر دوش ایشان است- خریداری نموده بود و یک دنیاااااااااااااااااااااااااااااا مرا شاد کرد ممنونم همسر مهربانم
و در انتها اینکه با آمدن مرد خانه مان الینای زیبایم اندکی بهبود یافته و حال روحی من بسیاااااااااااااار التیام یافته