الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

آخر هفته92/7/19

1392/7/21 11:43
نویسنده : مامان
3,292 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان نازنینمقلب

سلام به دختر گل و بلبلمقلب اول بگم بی نهایت دوِسِت دارم عزیزک دلبرک خوشگلک ناز گلکم بغلماچقلب

پنجشنبه عصر مطابق معمول رفتیم آشخانه و احوالپرسی مادر جون مهریقلب و ساعت 11 شب برگشتیم خونهلبخند

کلی با رضا و مرتضی بازی  و شیطنت کردینچشمک

همچنان به اینکه من ساغر کوچولو رو بغل کنم حساسی اما خیلی با سیاستی چشمک وقتی بغلش میکنم مستقیم نمیگی بزارش زمین مثلاً میگی وای مامان چشاشو ببین ناراحته ! میخواد بره بغل مامان خودش ! ابلهخنده  یا خودت دراز میکشی رو زمین و اینگه اینگه میکنی و میگی مامان اونو بده مامانش بیا نی نی کوچولوی خودت داره گریه میکنه ! ابلهقهقهه

 

اما در مجموع خیلی مهربونی و خیلی هوای ساغر کوچولو رو داری و بهش محبت میکنی گل ناز من ، تک دختر من ، عشق من! اینو بدون همیشه عشق ابدی و جاودان من خواهی بود گل دختر نازمقلبماچ

 

               

صبح جمعه طبق معمول ساعت 8 صبح شیپور بیدار باش زدیدلقک و پس از صرف صبحانه

 از اونجاییکه قرار بود هر کس غذای خودش رو برداره و بریم بیرون ،  استانبولی پختم و با خانواده باباجون و دایی جون و عمه جون ِ من و دختر عمه رفتیم روستای گریوان واسه تفریحلبخند و هدف این بود که به سرچشمه اونجا بریملبخند

وقتی به روستا رسیدیم اهالی گفتن که تا سرچشمه ماشین رو هستش و ما هم د ِ بگاز  چشمک اما راه طولانی و بسیار خرابی بود و  اواسط راه دیگه ماشینها جواب ندادن و مجبور شدیم برگشتیمناراحت گویا منظورش ماشین سایپا و تراکتور و لندروِر بوده نه سمند !نیشخند

تو راه برگشت دوست دایی مسعود رو دیدیم و ایشون ما رو دعوت کرد به باغشون  در روستای نیستانه لبخند بهمون گفت از باغشون تا سرچشمه پیاده نیم ساعت راهه و قرار شد بعد ناهار بریم اونجاچشمک

( ادامه مطلب)

 

هر جا میریم چترت رو هم با خودت بر میداری چشمک

باغ دنج و آرامش بخشی بود و من خیلی از طبیعت و آرامش خاصی که داشت لذت بردمقلب

عاشق دود و آتیش درست کردن هستی و هر جا میریم پای ثابت آتیشیچشمک

با پسر ِ  دوست ِ دایی جون که اسمش امیرعلی بود خیلی رفیق شده بودین و خیلی قشنگ با هم بازی میکردین و صحبت میکردین و ما کلی به مکالمات شما دو تا وروجک خندیدیمچشمک

خدا رو شکر از رودخونه و جوی آب خبری نبود خیال باطل

اینجا مثلا یه کشتی بود و امیرعلی ناخدا بود و بهت میگفت خودتو محکم بگیر تا نیفتی تو دریا غرق شی زبان شما هم دو دستی چسبیده بودی به میله ها ! خنده

بعد از صرف ناهار ، پیاده پیش بسوی سرچشمه عینک مامان ِ دوست ِ دایی جون به ما گفت: شما نرین مشغول تلفن سرچشمه خیلی دوره ! راهش خیلی سخته ! نگران اما ما گوشمون بدهکار نبود و دنبال آقایون راه افتادیم ! گاوچران

مسیر بسیااااااااااااار زیبااااااااااا بود قلب

اما واقعا سخت بود و کلی پیاده روی کردیم و از کوه و تپه بالا رفتیم و از سراشیبی های تند پایین رفتیم و 1/5 ساعت گذشت و هنوز به سرچشمه نرسیده بودیم ! اوه  طفلک بابا کل مسیر شما رو کول کرده بود چشم البته باباجون و دایی جون خیلی کمکش کردن اما بین راه شما پشت بابا خوابت برد و با یک پتو بستیمت به بابا و دیگه کلاً بغل بابا بودی ! نگران از بس مسیر خطری بود و میترسیدم بیفتم استرسعکسی نگرفتم و تنها این عکس رو کنار سرچشمه گرفتم! که شما پشت بابا غرق خواب شیرین هستیقلب

 

 

و چند دقیقه بعدش از خواب بیدار شدی و بعد از خوردن آب چشمه راه برگشت رو در پیش گرفتیم...تو راه برگشت اصلا راه نمیرفتی و کلی اذیتمون کردی و دوباره بابا و باباجون و دایی جون مجبور شدن نوبتی کولت کنن تنبل جونی ! منتظر

 خلاصه که مسیر نیم ساعته ای که دوست دایی جون میگفت رفت و برگشتش دقیقا سه ساعت طول کشید!!!ابله  اما به رفتنش میارزید و کلی هیجان و کوهنوردی و ورزشکاری داشتچشمک

وقتی رسیدیم باغ ، هوا تاریک شده بود چشمک مامان ِ دوست دایی جون تو خونه باغشون یه چایی دبش ِ آتیشی واسمون درست کرد خوردیم که خییییییییییلی بهمون چسبیدخوشمزه

         

 

این عکس فانوسی هستش که تو خونه باغشون روشن بود و یه حس نوستالژیکی عمیق به هممون دادخیال باطلقلب

===========

پایانچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (41)

مامان احسان
21 مهر 92 10:11
سلام گلم همیشه به گردش خوبی خانوم الینا گلی خوبه پس چرا از خودت عکسی نذاشتی؟


سلام معصومه جونخوبم الینا هم خوبه ممنون
آخه من همش عکاس بودم!
مامي كيانا
21 مهر 92 10:52
اوه
بزار يه نفس بگيرم
دختر مطلب به اون طولاني رو خوب از همون اول يه ندا با انرژي بيشتري بيايم
كلي خوندم اومدم ديدم تازه ادامه مطلب داره
ديروز اومدم هر چقدر نظر بزارم اصلا صفحه نظرات باز نميشد
كلا اينترنتمون مشكل داشت
به به واقعا واقعا لذت بردم از مناظر اونجا كه دارين ميرين سمت چشمه منظره دشت خيلي خيلي عاليه
ما هم اومده بوديم بجنورد دايي ما رو برد باغ گيلاسشون خيلي طبيعت باغهاشون با باغهاي ما فرق داره كوچه باغهاشون هم خيلي خوشگله كاشكي عكسهاي بيشتري لاز طبيعت ميذاشتي
واي ونجايي كه باباي الينا اونو با پتو كول كرده خيلي باحال بود
واي از سياست بازيهاي الينا هم خيلي خوشم اومد
كيانا هم گاهي اوقات از اين حرفها ميزنه
قربون انگه انگه كردن هات كوچولوووووو
آتيش آتيششششششششش بازي آتيش پاره
خوب ميونه الينا جون با پسرها انگاري بهتره
نيم ساعت كجايك و نيم ساعت كجا ؟؟؟؟
واي عكس فانوس بسيار بسيار زيبا و خاطره انگيزه


دیدی گفتم پستهای شما در برابر پستهای من مقدمه محسوب میشه؟!شرمنده خیلی وقتتو گرفت!
اغراق نفرمایین اینجا کجا و شمال کجا؟! اما خودمونیم من آب و هوای اینجارو بیشتر دوست میدارم با هوای شرجی مشکل دارم شدید!!!ایندفعه که تشریف آـوردین خوشحال میشم همو ببینیم
ممنون عزیزم
اِ کیانا هم؟!
گویا اینطوریه
اختلافش چیزی نبود! فقط سه برابر بود!
خودم هم خیلی خوشم اومد
ممنون عزیزم بابت کامنتهای پرمهرت

خواهرفرناز
21 مهر 92 11:00
چه عکسای نازی
ایشالا همیشه به گردش باشین


مرسی
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
21 مهر 92 11:59
سلام به محبوبه جون مهربون
و دختر ِ گل و بلبل عزیزکِ دلبرکِ خوشگلکِ ناز گلکش الینا جون
البته نا گفته نماند من هم از این لقبا زیاد به ستایش میدما مثل نازدونک نازگلک عاچقک مادلک دون دونک گلگلک فکر کردم فقط خودم شاعرم دیدم نخیر محبوبه جونم یه پا شاعره
اتفقا ستایش هم خیلی به بچه کوچیکا گیر میده بساطی داریم باهاش بیاببین تازه هر وقت یه نی نی کوچیک میبینه خودش به قول شما صداش عوض میشه لبو لوچش آویزون میشه مثلا نینیه
به عجب تخم مرغی فکر کنم ریملش از این حجم دهنده ها بوده
به به دوباره رفتین باغ و کوه و کمر به سلامتی بدنبود ها خودتم با بابا شو و الینا یه عکس سه نفری مینداختی
دفعه دیگه بدون عکس از خودت پستتو ثبت نمیکنی محبوبه جون منتظریم

سلام به دوست شاعرم کلاً این بچه ها از بس آـدمو به وجد میارن همه مامان و باباها شاعر و نویسنده هم میشن
چه القاب زیبایی داره ستایش جونی
امان از دست این وروجکا! البته دوست جونی قبول داری این عکس العملشون واسمون خیلی شیرینه؟!

آره تخم مرغه با مژه هاش کلی دل ما رو برده بود!
آخه ما هر جا میریم من عکاسم! چشم حتما

✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
21 مهر 92 12:44
ممنون عزیزم بابت رمز
ووووووای چه خوب بودکه به هر کس که میگفتی میخوای ببینیش مثل شما آنلاین باشه
خیلی متین به نظر میرسید خوشحالم ازدیدن روی ماهتون الینا جون بیشتر شبیه به باباشون هستن


خواهش میکنم گلم

ممنون عزیزم آره شبیه باباشه اما بی شباهت به بچگیهای خودم هم نیست...
مانی محیا
21 مهر 92 14:37
س گلم همش به خوشی. سیاست الینا بسیار منو خندوند. اما محیا دوست داره همش میگه نی نی بیار.
اونقدر تخم مرغ دوست داره که نمیذاره درست بپزه چه برسه براش شکل درست کنم.
اونقد این سه ساعتو خوشگل وصف کردی که من هم همپات خسته شدم..انگار سه ساعت باهات کوه نوردی کردم.. خوبه خدا بموقع دوست داداشتو رسوند..

سلام مریم جون...خب ! میبینم که همه شرایط مهیاست و محیا هم راضیه !
چه خوب عوضش الینا اهل تخم مرغ نیست این شکلی درست میکنم که تشویق بشه و بخوره...
هر چی شما و فریما جون و معصومه جون کوتاه و مختصر مینویسین من تلافی در میارم
تا ابددونفره
21 مهر 92 14:56
سلام عزیزمبه به بازم دوباره آشخانه و گردش.فکر کنم این اشخانه خیلی جا واسه تفریح داشته باشه وای خدا چشاش ناراحتهیهنی مردم از خنده.واقعا عجب دختر سیاستمداری داریوای این لباس باحاله که من عکشو دوست دارمعجب شکلای باحالی با تخم مرغ درست می کنینواقعا خسته نباشین با این همه کوهنوردی خصوصا بابای الینا..قبل از این که متنو بخونم داشتم فکر می کردم بابای الینا واسه چی خودشو پتو پیچ کردهاصلا متوجه الینا نشدمچه آتیش باحالی حس خوبی به آدم میدهوای با این فانوسه هم آدم یاد فیلمای قدیمی می افته






سلام عزیز مهربونم ایندفعه دیگه نه! آشخانه پنجشنبه رفتیم و برگشتیم و جمعه بعد مدتها با خانواده من رفتیم بیرونالبته جاهای دیدنی آشخانه البته از لحاظ طبیعت بکر ، هم بیشتره هم قشنگتر
خودمم حال کردم از سیاستشدوس ندارم ببو گلابی بشهعزیزم انشاله زودتر نی نی دار شین و لباسهای خوشجل خوشجل بخرین واسش
بابای الینا پتو پیچ!
ممنونم عزیزم از وقتی که میزاری
مامان احسان
21 مهر 92 16:04
سلام عزیزم احسان خوبه نگران نباش الان خوابیده منم دارم وسایلمو جمع میکنم که برم خونه ممنون که احوالمونو میپرسی

الهی فداش شم...خوشحالم کردی عزیزم...میبوسمت مهربونم
مامان احسان
21 مهر 92 16:05
احسان گلاب به روت دیروز بیرون روی داشت بخاطر همین آوردمش پیش خودم ولی الان بهتره در مورد همسرم هم که خودت بهتر میدونی بالاخره من مادرم دیگه

انشاله زودتر خوب شه معصومه جون...فصل بدیه باید خیلی مراقب بچه ها بود...ای خاهر راست میگی هیچکی مادر نمیشه ! والا بخدا!
زهرا مامان ارتا
21 مهر 92 17:47
ایشالاه همیشه به گردش عزیزم افرین به الینا جون که اروم خوابیده حالا چرا کوله ای الینای مهربون که با همه دوست میشه اینقدر که مهربونه

ممنون عزیزم
شهرزاد مامان حسین
21 مهر 92 19:16
الهی عزیزم. مامان چشاشو ببین ناراحته.
چقدر سیاست داره.

همیشه به شادی بانو.

بچه های این دوره ان دیگه !
ممنون عزیزم.
مامان آرسام
21 مهر 92 23:55
ایشالا همیشه به گردش

ممنون
مامان اینده یه فسقلی
22 مهر 92 0:58
صبح دوبار اینجا رو خوندم ولی حس کامنت گذاشتن نداشتم. تا الان. بعدشممممممم،چرا به ادامه مطلب دعوتمون نمیکنی بدرقه مون نمیکنی
اول از محکم میله گرفتن الینا بگم که خییییلی کیف داد. ای باابااااااااا، بنده خدا بابایییش، همه ش کوله کرده دخملی رو، سخته والا
ایششششش، حالا نمیشد دوربینو میدادی به یکی دیگه، خودت هم تو عکس می افتادی؟! با اون زاویه خوشگلا چیه، دلم واست تنگ شده خوووو
اخییییی، چه اراده ای، چه منظره ای، چه عکسایی...، بهم چسبید شدیدا
به به ، عجب مژه های پرپشتی هم داره تخم مرغه عاشق تزیینات تخم مرغی تم
راستی، الینا جون با اون لباس بنفشه که هدیه روز کودکه، خیلی ماه شده، هزار ماشالاااا
همیشه خوش باشید
محبوبه جون دیگه من قاطی پاتی نوشتم ببخشید، هر چی از صبح تو ذهنم مونده بود، پیاده کردم اینجا.




بعله در جریانمدلیلت موجه بود دوست جونم[
چون مطالبم طولانیه نمیخوام به زور ببرمتون ادامه مطلب!
میخوام هر کی عشقش میکشه بیاد
آها پس بگو دنبال زوایا میگردی؟!خیالت جمع من حواسم جمعهاما دوست جونی اونروز دوربین همراهم نبود و با موبایلم عکس گرفتم و کلاً همیشه هرجا میریم من عکاس هستمولی ایندفعه حتما بخاطر تو هم شده از خودم هم عکس میگیرم

تخم مرغمون به قول یکی از دوستان ریمل حجم دهنده استفاده کرده - لطف داری عزیزم به هنرای شما که نمیرسه
ممنون دوست جونی ِ باوفای خودم
مااشاله چه حافظه ای از صبح همشو مو به مو یادت مونده؟! والا من خودم الان موضوع پستم رو فراموش کردم

مامان اینده یه فسقلی
22 مهر 92 1:01
از همون موقع که گفتی،
دیگه جرات نمی کنم با تبلت بیام و برم و کامنت نذارم، الان با تبلتم
دیگه دارم باهاش عادت میکنم، اخه پشت میز و سیستم نشستن ادم دیسک گردن میگیره، زانوش خشک میشه، اما با تبلت میشه دراز کشید و انگشت درد گرفت.
شوخی میکنم ، حالا شوخی هم نکنم، درد هم بگیره، فدا سرت، فدا یه تار مووووت

من کشتهههههههههه مرامتم رفیق
الهه(مامان یاسان)
22 مهر 92 2:29
دوست جونم با پست تولد آپیم


الان میام
سمانه مامان ستایش
22 مهر 92 3:21
بیا خصوصی محبوبه جونم


مهرنوش مامان مهزیار
22 مهر 92 7:44
سلام عزیزم . همیشه به گردش خوش به حالتون به خدا . من گشتنمون هم شده از خونه این فامیل به اون فامیل سر زدن . با مکدرسه و این ساعت کاری حس و حال برامون نموده.
اما دخترت خوب حسودی میکنه اما غیر محسوس


پس قدر این روزها رو بدونم؟! الینا بره مدرسه یحتمل به سرنوشت شما دچار میشم!!!
نامحسوس رو خوب اومدی
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
22 مهر 92 9:54
کاری نداشتم، فقط خواستم بگم، خسته ی پاسخ و تایید کامنت نباشی.

راستی، سلام


سلام به روی ماهت عزیزم
مامي كيانا
22 مهر 92 10:08
آپ
آپ آپيم ما


اومدم عزیزم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
22 مهر 92 10:11
خسته نباشید که گفتم رو پس میگیرم.
چون دیگه تایید نکردی...




بابا هولم نکن ...خوووو رفیق داشتم کار میکردم!
مامان پارمیدا
22 مهر 92 12:45
از سیاستش خیلی خوشم اومد خیلی باحال بود
چه جای قشنگی رفته بودین من عاشق اینجور پیک نیک رفتن ها هستم ولی حیف که پارمیدا اصلا اینجور جاها راه نمیره و باباش بنده خدا داغون میشه تا بریم و برگردیم

دیگه دخترن دیگه
ای جانم ینی هنوز هم باباش بغلش میکنه؟!خیلی سخته وای ینی الینا هم همینطور تنبل جونی باقی میمونه؟!
تا ابددونفره
22 مهر 92 13:03



مامان احسان
22 مهر 92 14:31
سلام خواهری خوبی .احسان دیروز که پیش خودم بود خوب بود ولی الان که زنگ زدم مهد میگن باز هم بیرون روی داشته نمیدونم چی میدن به بچم که اینطوری میشه

اینا فقط بلدن پول بگیرن از لحاظ احساس مسئولیت صفرن بخدا!!!!
فرزانه مامان آرین مهر
22 مهر 92 16:12
سلام خوبید خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته ولی خیلی ریسک کردین که این همه راهو با یه بچه تنبل(قربونش برم)رفتین


سلام فرزانه جونممنون عزیزم...آره واقعا ریسک بالایی بود ولی خب به ریسکش میارزید
مارال - مامان روشا
22 مهر 92 23:04
امان از این حس حسادت کوچولو ها
عکس الینا جون با چترش خیلی نازه
خوش بحالتون حسابی از طبیعت لذت بردین
محبوبه جان همچین دوست داشتنی تعریف میکنی و با ظرافت که آدم احساس میکنه خودش اونجا بوده
امیدوارم همیشه خوش باشید

حسادتشون واسه من یه جورایی دلپذیره چون هم مهربونن هم حسودیشون میشه خیلی باحاله
آره میدونم خیلی با جزئیات تعریف میکنم شرمنده خیلی وقتتون رو میگیرم
ممنون مارال عزیز و دوست داشتنی
سارا مامان آرام
23 مهر 92 0:05
عزیزم چقدر دلم براش تنگ شده بود
مدتی بود نبودم امیدوارم دوباره بتونم مرتب به همه دوستان سر بزنم
تأخیرم رو ببخشید

سلام سارا جون
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
23 مهر 92 0:36


بیادتم شدیددددددددددددددد ..





اااااااااای جوووووووووونم
عزیزمی
سمانه مامان ستایش
23 مهر 92 2:34
بازم خصوصی


آتنا مامانیه روشا یدونه
23 مهر 92 9:27
همیشه خوش باشید چه عکسهای هنری گرفتی محبوبه جون بدجور رفتی توی خط تزیین غذا این فسقلیا حس هنرمندی ما مامانا رو برانگیخته میکنن

ممنون آتنا جون واقعا همینطوره از خوبیهای بچه دار شدن همینه که دنبال هنر هم میری
ღ مونا مامان امیرسام ღ
23 مهر 92 9:57
همیشه به گردش و تفریح عزیزم
خیلی با صفا بوده اما خیلی پیاده روی هم داشته
من بودم همون وسطای راه مینشستم منتظر تا برن و برگردند
فسقلب چه حرفایی میزنه.چگد دوســـــــــــت دارم
عکسی هم که پشت بابا خوابه


ممنون مونا جون
اتفاقا یکی دو جا وسوسه شدیم بشینیم سر راه منتظر بقیه اما عشق دیدن سرچشمه و رسیدن به هدف کورمون کرده بود و ادامه دادیم
مریم مامان سروش
23 مهر 92 11:07
پست خیلی خوبی بود. کلی انرژی داشت. کی آتیش بازی رو دوست نداره. تمام گردش یه طرف آتیش درست کردن یه طرف. خدا همیشه خودش مواظب کوچولوها باشه.

ممنون مریم جون
سارا ( مامان کیانوش)
23 مهر 92 11:50
همیشه به گردش شیرین زبون خاله....

محبوبه جان ببخش اگه دیر سر زدم بهتون... راستش به خاطر این نخود فرنگی حال وروز خوشی ندارم ... نزاری پای بی معرفتی ....

این حرفا چیه عزیزم
مامان محمد فاضل
23 مهر 92 13:45
پس خیلی خوش میگذرونید


مامان محمدرهام جون
23 مهر 92 22:42
به نام خدا

سلام سلام صدتا سلام هزاروسیصدتا سلام خوبین؟؟
یعنی آخرهفته تون محشررررررررر بوده ها طبیعت بکر وچشمه وچای ذغالی ونور نوستالزیک و به به .اخر هفته هاتون پرازصفاالینا خانوم چه حظی بردن بردوش پدر ،تازه لالا هم فرمودندختر ناقلا

سلام و هزاران سلام به دوست خوبم
الینا که بعععععععله!!!خیلی لذت برد!!!!!

مامان محمدرهام جون
23 مهر 92 22:43
خوردنیها که دیگه نگووووووووو

تخم مرغ دماغ گنده ی چشم گردلی،مژه هاشو ببینمحبوبه جون ازش میپرسیدی از کاشت مژه هاش راضیه یا نه بعد میلش مینمودید

عجب؟!
مامان محمدرهام جون
23 مهر 92 22:44
میگم خوبه گاهی عکاس باشی به سوژه باشی تبدیل شه ها،نظرت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اونم به چشم
مامان روژینا
24 مهر 92 0:27
یعنی موندم الان تو زیادی فعالی یا من زیادی تنبلم باز یه روز نیومدم دیدم دو تا پست و جا موندم خداییش کی وقت می کنی می ری بیرون اونم چنین جایی تازه قبلشم که رفتی اشخانه کی وقت کردی این همه عکس گرفتی کی وقت کردی آپ کردی نه خداییش تو میری سر کار یا می ری .... الله و اکبر
خوب حالا بریم سر اصل مطلب اولندش حال مامان مهری چطوره ؟ بهتر شد ؟
دومندش یکی از فامیلای ما بجنورده هر وقت می گیم چه جای تفریحی ای داره می گه هیچ جا ولی اینطوری که تو هر روز داری می ری ددر دودور و هر بارم یه جای جدید تازه متوجه شدم نامرد داره ما رو می پیچونه
سومندش می تونم بپرسم مادر بچه جز عکاسی و لذت بردن و تفریح کردن چه نقشی داشته ؟ بیچاره آقای پدر
چهارمندش از همه این حرفا گذشته خداییش چه جای قشنگیه و از همه قشنگتر اون عکس آخریه اون چراغه خهههلی قشنگه
قربوووووووووووووووون الینا جونمم بشم که واقعا از خوشگلی و شیرین زبونی و با نمکی همتا نداره




سلام به بهار مهربونم خب دیگهههههه اینم از مزایای رفیق بیش فعال داشتنه!
ممنون عزیزم شکر خدا بهترن
بابا بنده خدا راست گفته اینجا جای تفریحی مث پارک و ...کلاً 4-5جا بیشتر نداره اما روستاهای اطرافش طبیعت چشم نواز و قشنگی داره که ما اکثرا میریم حومه عزیزم تو بیا اینجا من خودم در خدمتتم بهار جون
البته بهار ناگفته نمونه اینجانب علاوه بر وظایف ذکر شده ، مسیر کرتاهی را نیز بغل کردن دخترک را بر عهده گرفتم اما خب 17کیلو وزن بود و یه مادر با کمر درد مزمن و راههای خطرناک که خودمو بزور راه میبردم چه برسه به بچه!
ممنونم بهار عزیزمروژینای نازم رو ببوس
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
25 مهر 92 10:36
سلااااااااااام دوست جووووووووووونم

نَمُردمو دستور ِ آشپزیم رفت تو این سایت:

http://motherschef.niniweblog.com/post402.php



وای چقدر ذوقیدم
تبریک میگم دوست جون ِ هنرمند ِ خودم
مامان ایسان
26 مهر 92 8:21
خدایی این نیم وجبی این حرفهارو میزنه سیاستش منو کشته خدایی دهنم از تعجب این شکلی باز بموند
خیلی باهوشه این دخملی
دکور صبحانت منو کشته عزیزم
ماشینا رو خوب اومدی
عزیزم چترشو ببین من بچه بودم عاشق چترم بودم که اخرش تو راه مدرسه گمش کردم
چه خوب پشت باباییش جا کرده خوابیده خیلی عکس خوبی بود جمعتون جمع باشه همیشه
نوستالژیکت منو کشته عزیزم

ما باید زیر دست این فینگیلی ها دوره سیاست ببینیم والا بخدا...
ممنون فرزانه جون
محمد
27 مهر 92 21:27
فروشگاه اينترنتي شال با انواع شال هاي زيبا شال عشق ، شال ولنتاين ، شال تزييني و شال باب اسفنجي و غيره . http://redheart.hamvar.ir
مامی امیرین
29 مهر 92 10:33
چقدر پست عقب بودم..فکر کنم بیشتر از نیم ساعت تو وبتم...
دلمان از این پاده رویهای کوه و تپه ای خواست..البته بدون بچه.

شرمنده من زیادی بیش فعالم و زود به زود آپ میکنم بعععععععله بدون کول کردن ِ بچه خوبه!!!