آخر هفته92/7/19
سلام به دوستان نازنینم
سلام به دختر گل و بلبلم اول بگم بی نهایت دوِسِت دارم عزیزک دلبرک خوشگلک ناز گلکم
پنجشنبه عصر مطابق معمول رفتیم آشخانه و احوالپرسی مادر جون مهری و ساعت 11 شب برگشتیم خونه
کلی با رضا و مرتضی بازی و شیطنت کردین
همچنان به اینکه من ساغر کوچولو رو بغل کنم حساسی اما خیلی با سیاستی وقتی بغلش میکنم مستقیم نمیگی بزارش زمین مثلاً میگی وای مامان چشاشو ببین ناراحته ! میخواد بره بغل مامان خودش ! یا خودت دراز میکشی رو زمین و اینگه اینگه میکنی و میگی مامان اونو بده مامانش بیا نی نی کوچولوی خودت داره گریه میکنه !
اما در مجموع خیلی مهربونی و خیلی هوای ساغر کوچولو رو داری و بهش محبت میکنی گل ناز من ، تک دختر من ، عشق من! اینو بدون همیشه عشق ابدی و جاودان من خواهی بود گل دختر نازم
صبح جمعه طبق معمول ساعت 8 صبح شیپور بیدار باش زدی و پس از صرف صبحانه
از اونجاییکه قرار بود هر کس غذای خودش رو برداره و بریم بیرون ، استانبولی پختم و با خانواده باباجون و دایی جون و عمه جون ِ من و دختر عمه رفتیم روستای گریوان واسه تفریح و هدف این بود که به سرچشمه اونجا بریم
وقتی به روستا رسیدیم اهالی گفتن که تا سرچشمه ماشین رو هستش و ما هم د ِ بگاز اما راه طولانی و بسیار خرابی بود و اواسط راه دیگه ماشینها جواب ندادن و مجبور شدیم برگشتیم گویا منظورش ماشین سایپا و تراکتور و لندروِر بوده نه سمند !
تو راه برگشت دوست دایی مسعود رو دیدیم و ایشون ما رو دعوت کرد به باغشون در روستای نیستانه بهمون گفت از باغشون تا سرچشمه پیاده نیم ساعت راهه و قرار شد بعد ناهار بریم اونجا
( ادامه مطلب)
هر جا میریم چترت رو هم با خودت بر میداری
باغ دنج و آرامش بخشی بود و من خیلی از طبیعت و آرامش خاصی که داشت لذت بردم
عاشق دود و آتیش درست کردن هستی و هر جا میریم پای ثابت آتیشی
با پسر ِ دوست ِ دایی جون که اسمش امیرعلی بود خیلی رفیق شده بودین و خیلی قشنگ با هم بازی میکردین و صحبت میکردین و ما کلی به مکالمات شما دو تا وروجک خندیدیم
خدا رو شکر از رودخونه و جوی آب خبری نبود
اینجا مثلا یه کشتی بود و امیرعلی ناخدا بود و بهت میگفت خودتو محکم بگیر تا نیفتی تو دریا غرق شی شما هم دو دستی چسبیده بودی به میله ها !
بعد از صرف ناهار ، پیاده پیش بسوی سرچشمه مامان ِ دوست ِ دایی جون به ما گفت: شما نرین سرچشمه خیلی دوره ! راهش خیلی سخته ! اما ما گوشمون بدهکار نبود و دنبال آقایون راه افتادیم !
مسیر بسیااااااااااااار زیبااااااااااا بود
اما واقعا سخت بود و کلی پیاده روی کردیم و از کوه و تپه بالا رفتیم و از سراشیبی های تند پایین رفتیم و 1/5 ساعت گذشت و هنوز به سرچشمه نرسیده بودیم ! طفلک بابا کل مسیر شما رو کول کرده بود البته باباجون و دایی جون خیلی کمکش کردن اما بین راه شما پشت بابا خوابت برد و با یک پتو بستیمت به بابا و دیگه کلاً بغل بابا بودی ! از بس مسیر خطری بود و میترسیدم بیفتم عکسی نگرفتم و تنها این عکس رو کنار سرچشمه گرفتم! که شما پشت بابا غرق خواب شیرین هستی
و چند دقیقه بعدش از خواب بیدار شدی و بعد از خوردن آب چشمه راه برگشت رو در پیش گرفتیم...تو راه برگشت اصلا راه نمیرفتی و کلی اذیتمون کردی و دوباره بابا و باباجون و دایی جون مجبور شدن نوبتی کولت کنن تنبل جونی !
خلاصه که مسیر نیم ساعته ای که دوست دایی جون میگفت رفت و برگشتش دقیقا سه ساعت طول کشید!!! اما به رفتنش میارزید و کلی هیجان و کوهنوردی و ورزشکاری داشت
وقتی رسیدیم باغ ، هوا تاریک شده بود مامان ِ دوست دایی جون تو خونه باغشون یه چایی دبش ِ آتیشی واسمون درست کرد خوردیم که خییییییییییلی بهمون چسبید
این عکس فانوسی هستش که تو خونه باغشون روشن بود و یه حس نوستالژیکی عمیق به هممون داد
===========
پایان