الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

از خود به خدا .......

1392/7/18 12:40
نویسنده : مامان
1,278 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتیست که بزرگ شدنت برایم ملموس شدهقلب

آنروز پرسیدی  که خدا کجاست؟

گفتم خدا همه جا هست؟ هم اکنون نیز با ماست ، کنار ماستلبخند

گفتی : پس کو؟! چرا من نمیبینمش؟!

اندکی فکر کردم! چه بگویم که بفهمانم منظورم را به تو کودک سه ساله؟!

گفتم: مثل باد است خدا ...نمیبینی اش اما هست!

....

پدر وارد مکالمه ما شد و گفت: خدا در قلب توست قلب

...

حال هر روز به من میگویی خدا اینجاست...تو قلب ِ من قلب

دیروز که با هم دراز کشیده بودیم از اندرونی ات! صدای قاروقور گرسنگی برخاست با شیطنت گفتی : مامان ! من و خدا تو دلم گرسنه  شدیم ، غذا میخوایم لبخند

از جا پریدم و غذایی آماده کردم تا تو و خدایت با هم صرف کنید و با هم خوش باشید!

چه ملموس است خدای تو قلب و چه نزدیک و دست یافتنی قلب

فرزندم ، دلبندم ، همیشه با خدا باش و او را در قلب کوچک و زیبایت جای ده قلب همیشه همینطور با او صمیمی باش و رفیق و یار قلب

خدا تنها یاری است که هیچگاه - تحت هیچ شرایطی تو را به حال خود وانمی گذارد و همیشه با توست ....

 

دخترم ! چه زیباست که  تو هم حق دوستی رو بجا آوری و همیشه - تحت هر شرایطی شکرانه او را بجا آوری و رهایش نکنی چون تنها اوست که همیشه با تو می ماند ....

قلب

=============

آموخته ام  که خود شناسی منجر به خدا شناسی میشود تصمیم دارم در راه شناخت خدا به دخترم ابتدا از خودشناسی و کرامت انسانی شروع کنم تا دخترکم  از "خود" به "خدا" برسد ....لبخند

 

ادامه مطلب

این هفته ،هفته اتفاقات ناگوار بود در محیط کارم:

-یکی از روسای شعب جوان ،توانمند و بسیار مؤمن ، پس از چند سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان دار فانی را وداع گفت...روحش شاد

- دیروز در کمال حیرت متوجه شدم احدی از همکاران بسیار جوان و جدید الاستخدام که به تازگی مزدوج شده به بیماری ام اس مبتلا شدهدل شکسته

حالی داشتم بس گرفته و غیرقابل توصیفناراحت

=======================================================

پ.ن:

و چه خوب است که برادرانی داشته باشی چون ماه شب 14عینک که با افاضات خود دلتنگی ها را از دلت بربایند و باعث مسرت خاطرت گردند!!! قهر:

دیشب در اوج دلتنگی ام برادران عزیزم را که مشغول نصب کابینت عمو جان در طبقه 1 ساختمانمان می باشند ، برای شام دعوت کردم و "دمی عدس کلم هویج" پختم... البته من زعفرون هم بهش اضافه کردم ضمنا شوید هم فراموش کردم بریزم توش!

 

  

به سعید گفتم برای اولین باره این غذا رو میپزمچشمک بعد از رفتن من به مسعود گفته : خدا به دادمون برسهاسترسغذاهایی که چند ساله بلده و میپزه اینه!!!!! وای به حال اولین دست پختش ! ابله

نیشخندقهقهه ینی یه داداش مث این سعید ما گیرتون بیاد دیگه چه نیاز به وجود اشخاصی برای ضایع کردن و پودر کردن و له شدن ؟! قهرزبانخنده

قربونش بشم اینا رو میگه ها اما همیشه هم با میل و اشتهای وافر غذاهامو میخوره داداش جون خوشگل و خوش تیپم بغل

به سولماز زنگیدیم که بیا د ِ ! عروس خانوووووومچشمک اومده ...باز هم ظرف به دست تعجبو کلی سمبوسه خوشمزه ! نیشخند ((پیرو این پست )  یحتمل از ترس دستپخت من و گرسنه موندن همیشه مجهز میاد خونمون نیشخندقهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

مامان پارمیدا
18 مهر 92 12:28
ظاهرش که خوشمزه به نظر میاد حتما مزه اش هم خوب بوده . البته من اولین بار بود اسم همچین غذایی رو می شنیدم شاید منم امتحان کنم . البته به برادرم زنگ بزنم اون بیاد امتحان کنه
قربون این دخمل ناز که انقدر وجود خدارو قشنگ درک کرده

مزه ش هم خوبه البته باید کمی بیشتر از معمول توش نمک بریزید آخه کلم و هویج غذا رو شیرین میکنن من رعفرون هم ریخته بودم که اونم شیرین ترش کرده بود و غذا کمی بی نمک شده بود...اگه داداشتون مث داداش منه و حسابی روحیه میده بهتون حتما بهش زنگ بزنید!
ممنون دوست جووووووونی
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
18 مهر 92 12:52
ای ول... عجب غذایی...

اوووخی... چه هویج ها رو کوچولو کوچولو خرد کردی... نی نیییییییی شدن



ای ول... ایندفعه دیگه سایه ت رو ظرف غذا نیفتاده

بازم میام.. فعلا برم سراغ غذا که همسری الان میاد... نی نی م .




نی نی هویج ؟! امان از دست تو رفیق!
دقیقا موقع عکاسی یاد حرف شما بودم
راحت باش عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
18 مهر 92 13:14
خییییلی قشنگ بوددوستم قربونش برم که باخدای درونش غذامیخورهواقعادنیای پاکی دارن خوش به حالشون!

ممنون عزززززززززززیززززززززم واقعا!کاش همیشه همینطور بمونن
مارال - مامان روشا
18 مهر 92 23:44
آخ که چقدر زود بزرگ میشن و آدم اصلن اون لذتی رو که دلش میخواد از کوچیکیشون ببره رو نمیتونه حس کنه
چقدر خوبه آدم بتونه پاسخ قانع کننده ای برای این کوچولوهای کنجکاو داشته باشه
عاشق این شیرین زبونیهاشیم
"مامان ! من و خدا تو دلم گرسنه شدیم ، غذا میخوایم"
امیدوارم خدا همیشه پشت و پناهت باشه کوچولو

واقعا همینطوره مارال جون...گاهی که عکسها و فیلمهای قبلش رو نیگا میکنم نگران میشم میگم چه زود داریم اینروزها رو از دست میدیم! ولی خب هر مرحله از رشدشون جذابیت ها و دل مشغولیهای خاص خودش رو داره و همشون شیرینه...
ممنون مارال جون خیلی لطف داری عزیزم
خواهر فرناز
19 مهر 92 0:20
چه زیبا گفتن خدا در قلب ماست وچه زیباتر که خدا ومن گشنمونه هر دو به زبان خود راست میگویند

این چه غذایی است تا به حال اسمش را نشنیدم ولی به نظرم جالب امد دستور پختش را میدهید؟

نه عروس جان میخواستن بگن ما هم آره شما به دل نگیرین

بهمون سر بزنید می خوشحالیم از دوستی با دوستان دوستمان(یعنی عمرا بفهمین چی نوشتم خودمم در شکم)خودمونیش میشه بهمون سر بزنید خوشحال میشیم از دوستی با شما که شماهم دوست مامان فسقلی هستین اونم دوستمونه

هزاران بوس برای شما


دستور پختش رو اسمش لینک کردم عزیزم
نه بابا بنده خدا دخترعمومه! از اول همو میشناسیم چیزی واسه پز دادن نداریم برا هم
حتما عزیزمدوستی با دوستان دوست عزیزم باعث افتخاره
ممنون از لطفتون عزیزم
زهرا مامان ارتا
19 مهر 92 14:27
سلام عزیزم چه متن خوبی خیلی زیبا بود چه برادرای بامزه ای خدا براتون حفظش کنه خانومی با اجازه تون ما شما رو لینک کردیم شاد باشید

سلام عزیزمممنونمباعث افتخاره ما هم شما را لینک کردیم
مامان روژینا
19 مهر 92 22:59
آخی چه بامزه چه جای خوبی برای خدای خودش پیدا کرده فداش بشم که همه حرفاش بزرگتر از سنشهولی محبوبه جون خوبه اون روز بابای الینا اونجا بودو گفت جای خدا تو قلب الیناست اگه می خواست به حرف تو گوش کنه باید یک سره هواشناسی و گوش میداد تا ببینه کی باد میادشوخی کردم دوستم
وااای چقدر ناراحت شدم برای همکارات
به به چه غذایی هنرمندیا دوستم خودمونیما چقدرم دستورش راحته جون داده برای من هههههههههه آقا سعیدم خوووووووووب حالت و گرفته هاالان له ای
بابا مردم چه زنداداشی دارن عروس به این می گن حالا راستش و بگو مگه چیکار کردی که هر موقع میاد خونتون غذاشم میاره ؟


نمیری تو بهاااااااااار ! کلی خندیدم از حرفت
بهار اصلا شک نکن که من هم همیشه دنبال غذاهای راحت و بی دردسر هستم! در مورد سعید هم انشاله داماد شما که شد ترکش هاش به خواهر خانومش هم برسه
دیگهههههههه این فوت و فن استادی داره همینجوری که نمیتونم اطلاعات جبروت خواهرشوهری رو در اختیار عام ! بزارم
راستی برنامه سفرتون چی شد؟
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 مهر 92 0:28
به بههههه
چه درس آموزنده ای .......
احسنت به شما مامانی ِ گل
عجب آموزش ... عجب دخملی... عجب مامانی و عجب خدایی

% % % % % % % % % % % % %

امیدوارم خدا شفا بده همه ی بیماران رو ... و روح از دست رفتگان رو شاد کنه...

% % % % % % % % % % % % %

به بهههه... غذای شما خوشرنگ تر از اون ور هستش ، اون سایت ِ که لینک کردی رو میگم.

دم ِ داداشت گرم...

اووووووو... باز این دخترعمو که زنداداش باشن رو به رخ ما کشیدن... فخر فروش

% % % % % % % % % % % % %

پس منم یادم باشه اومدم بجنور خونتون، غذام همرام باشه. . .
.
.
.
.
.
.
.
( انجمن استرس دهندگان به اونایی که واسه اولین بار دم پخت عدس و کلم پختن )


ممنون عزیزم...آمین...
اختیار دارین اغراق میفرمایین در مورد دوستتونالبته واسه این خوشرنگ تر شده که من بهش زعفرون هم اضافه کردم
کار داداشا همینه دیگه ! حالا خودت رو نمیکنی خان داداش اونجا بوده چقدر ضدحال بهت زده؟!
بععععععععله خب خیلی نعمته که زن داداش آدم دختر عموش باشه هنرمند و کدبانو هم باشه
شما غذاتو ببر خونه خواهر شوهرت تا مث من کیفور شه اومدی اینجا خودم با همین غذا در خدمتت هستم رفیق ! کنارش هم میخوام یه ماست صورتی! که دستورش رو از وب دوستان ! برداشتم واست درست کنم حالشو ببری
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 مهر 92 0:31
بجنوردددددددددددددددددد
.
.
.
.
.

حرف ِ "د" از کامنت قبل جامونده بود.


اووووووووووووووووووووو چه دقتی!
تاابددونفره
20 مهر 92 1:58
سلام عزيزمچقدر لدت بردم از مکالمتون.چندبار خوندمشفداي اون قلب کوچيک خداييو چه زيبا اموختي شما

سلام مهربونمممنونم نسترن جون
تاابددونفره
20 مهر 92 2:13
اخي روحش شاد.اميدوارم از اين پس اتفاق ناگواري پيش نياد که حال دوستم گرفته بشه و هميشه شاهد اتفاقاي خوب تو زندگيت باشيعجب عدس پلويي چه رنگي داره به نظر که خوشمزه مي يادبيا اين همه زحمت بکش بعد اينجوري بگناز دست اين داداشاي،شيطوندم عروس خانم گرم با سمبوسه هاش

ممنون عزیزممزه ش بد نیست اما مال ِ من نمکش کم بود حواسم نبود چون کلم و هویج و زعفرون توش ریختم غذا شیرین میشه و باید نمکش رو بیشتر میریختم
نسترن جون من عادت دارم اصلا این دو تا زاده شدن واسه ضایع کردن ِ من
خواستم از سمبوسه ها هم عکس بگیرم گفتم خیلی ضایع ست الان سولماز با خودش میگه عکس اینارو میخواد چیکار؟سمبوسه ندیده؟!
بهاره مامان ونداد
20 مهر 92 3:01
خدا همیشه یار ویاورت باشه عزیزم کاش همیشه کنارت حسش کنی دختر خوب خداییش منم یه دونه برادر بیشتر ندارم ها ولی از این اذیت ها زیاد میکنه ولی خوب خوبی خواهر برادری به اینه دیگه از این حرف ها بزنیم به خودمون روحیه بدیم خواهر

ممنون خاله جون
آره خاهر خودمون به خودمون دلداری میدیم
الهه(مامان یاسان)
20 مهر 92 3:11
سلام خانمی اینجوری که از رنگ روش پیداست واقعا خوردنی شده
ولی خیلی نامردی بزرگی بود با این پست ...منم نیومدم نیومدم وقتی اومدم گرسنه اومدم که با دیدن این عکس بیشتر از قبل گرسنه شدم


ای جاااااااانم الهه جون شرمنده هوس کردی !
مامان ایسان
20 مهر 92 7:28
به خدا گفتم تو را چگونه میتوانم ببینم ؟
خدا گفت:تو من را نخواهی دید اما کسی را برایت گذاشته ام که نیممی از من است :"مادر"



تامل برانگیز بود... انشاله لایق این باشیم که نیمی از خدا رو تو وجودمون به بچه مون نشون بدیم
مامان ایسان
20 مهر 92 7:34

اینا مال دخملی شیرین شیرینمون

اینم مال محبوبه جون خودمون بااون دست پخت و املاء زیباش

ممنون عزیزم
اینام واسه دوست خوبم و دختر نازش
تا ابددونفره
20 مهر 92 9:40
سلام عزیزم.صبح قشنگت بخیرخصوصی


سلام عزززززیزززززززززمممنون
مامی کوروش
20 مهر 92 10:00
خدا همکار محترمون رو رحمت کنه و روحشون شاد
پس بگو خودت رسپی اختراع کردی دیگه !



ممنون عزیزم
چه ذوقیدم !
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 مهر 92 11:35
برو خوووووووووصوووووصی



چشم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 مهر 92 11:39

سلااااااااااااااااام عزززززززززززززیزم
یعنی من یه روز
کامنتتو نبینم، روزم شب نمیشه



یه سوال؟
چرا موضوع ِ مطلبت، اولش "از" نداره؟!

از خود به خدا....

سلام مهربونم
منم یه روز نیام وبت و کامنت ندم و کامنتتو نبینم روزم شب نمیشه دوست جونم
نکته قابل تاملی بود از نظر خودم گویا بود ولی بخاطر شما عوضش میکنم
مریم مامان سروش
20 مهر 92 12:17
ظاهرش که خوشمزه‌اس. بعدشم کسی که با غذا میره خونه یکی، می‌خواد یکرنگیش رو نشون بده فکر بد نکن.

باطنش هم بد نبود فقط کم نمک بود
واقعا همینطوره مریم جون خانم داداش من دختر عموم هستش که از اول خیلی با هم صمیمی بودیم و هستیم و خیلی همو دوست داریمبنده خدا چون میبینه من سرکار میام همیشه با دست پر میاد تا من تو زحمت نیفتم
مامان محمدرهام جون
20 مهر 92 12:57
آفرین به این مامان خوش قلم وخوش قلب وآینده نگروخوش فکر،طرزفکرت عالی وبی نظیره،پیروز باشی دوستم.
به به چه پلوی خوشمزه ایچه عالی خدا از این زنداداشهای مهربون نصیب منم بکنه

شرمنده میفرمایین دوست جونی
انشاله یه خانم داداش هنرمند و مهربون مث خودت نصیبت بشه سمانه جون
مامان آيسو وآيسا
20 مهر 92 13:16
واي خيلي خوشمزه ميزد دست پختت دوست جوووووون
چقدر خوبه آدام داداش هاي مهربون داشته باشه منم سه تا داداش دارم كه خيلي دوستشون دارم....خدا برات حفظش كنه داداشتو...
در مورد خبر بد هام حالم خيلي گرفته شد...
راستي دوست جووون شاغلي
برا الينا جوووونم

ممنون عزیزم
بله عزیزم
مامان احسان
20 مهر 92 14:35
سلام خواهری خوبی منم خوبم خدا رو شکر ولی حسابی سرم شلوغه میبوسمت گلم

❤خاله ی امیرعلیُ آنیسا❤
20 مهر 92 22:04
به به چ پست فلسفی، معنوی، آموزنده ای..
وووووووو چ پ.ن خوشمزه ای.. هرچند ک اولین بار هست پختی ولی ب نظر عالی میاد..
+خدا شانس بده با این خانومِ داداشِ ب این خوبی؛ قدرشو بدون محبوب جون..



ممنون عزیزم...بععععععععععله حسااااااااابی دوسش داریم
فرناز
20 مهر 92 23:33
هوووووووووووووووووووووووووووم
دستت درد نکنه کدبانوووووووووو

(عزیزم جواب سوالت و تو وبلاگم نوشتم )


ینی شوما به من کدبانو دیگه باید برم رو ابرها
سمانه مامان ستایش
21 مهر 92 2:44
سلاااا محبوبه جونم
عجیب رفتم تو فاز کمرنگ شدن از دنیای مجازی بنا به دلایلیاومدم اینجا دلم تنگ شد واسه کل کل هامون و در طول روز کامنت گذاشتنامون
عاااااقا مارو فراموش نکنید
وااای چقدر نوشته ات درباره خدا و الینا جون قشنگ بودخیییلی خوشم اومد.
قربووووونش بشم که گفته منو خدا گشنمونهحالا چی بهشون دادی بخورن
داداش سعیدت رو ما هم لنگه شو داریمتو ضد حال زدن تکِ تکن
ولی حرفش خیلی باحال بودبه قول بهار چی بهشون دادی که دست پر میان خونتون
به به چه عروس خوبیعروس باید از خواهر شوهر حساب ببره دیگه.یعنی چی دست خالی بیان خونه خواهر شوهر


آخه چرا سمانه؟! نگو که نیستی دیگه؟!بدون تو اصلا صفایی نیست دوست جونم
ینی اینقدر حالم گرفته شد که نمیتونم بقیه کامنت رو جواب بدم!
سمانه مامان ستایش
21 مهر 92 2:48
دمی عدس کلم هویجاین چه غذاییه محبوبه جونباور کن من اولین باره اسمشو شنیدم
اسمش یه جوریه انگار چندتا غذا رو با هم ترکیب کرده باشی
خب واسه همینه که زنداداش با سمبوسه و مجهز اومده خونتون دیگه

شوخی کردم دوست جون
ولی آفرین به اعتماد به نفست که با وجود داداش ضایع کنت دست به خلق این غذا زدی

خو تقصیر من چیه؟! یکی از دوستان عزیزم(مامان آینده یه فسقلی که معرف حضورتون هستن) تو وبش توصیه کرده بود در یخچالتو وا کن ببین چی داری از همونا استفاده کن منم یخچالو وا کردم همینا توش بود این غذا رو پختم
ولی خداییش سمانه جون مزه ش بد نیست لینکش رو گذاشتم رو اسم غذا درست کن پشیمون نمیشی
اعتماد به نفسی دارم در حد تیم ملی!
مامان بنیتا
21 مهر 92 3:02
محبوبه جون پستت مثله همیشه زیبا بود ..از مامان گلی مثله شما مسلما دختری پاک و خداشناس تربیت می شه
به به چه غذای اشتها برانگیزی هم پختی برای داداشیانوش جونتون عزیزم

ممنون گلناز جونمث همیشه لطف داری عزیزم
مامي كيانا
21 مهر 92 10:55
اين حرف الينا جون دقيييقا منو ياد اين ترانه انداخت:قربونت برم با قلب پاك و خداييت


من این روز ها یه حال دیگه ای دارم همیشه هیچ وقت اینطور نبودم

همیشه نیمه خالی رو می دیدم به فکر نیمه های پر نبودم

همیشه فکر می کردم زمین پسته خدا رو سویه قبله میشه پیدا کرد

همین دیروز سمت این حوالی بود یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد

من این روزا یه حال دیگه ایی دارم جهان من لباس تازه می پوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه خدا با ما نشسته چای می نوشه

ملخ افتاده توی خرمن گندم منم مثل همه از کار بی کارم

به جای داس شونه تویه دستامه فقط به فکر گندم زار موهاتم

اگه بارون به شیشه مشت می کوبه بیا اینجا بشین کنار این کرسی

خدا با دست من دستاتو میگیره تو از چشم خدا حالم رو می پرسی

نه اینکه بی خیال مزرعه باشم دیگه باد پاییزی نمی ترسم

نگو این آسیاب از پایه ویرون شد خدا با ماست از چیزی نمی ترسم


عااااااااشق متن و آهنگ این ترانه ام
مامي كيانا
21 مهر 92 10:59
به به از اين غذاي رنگارنگ چقدر چشم نوازه اين بشقاب
مثل يك تابلوي هنري
معلومه با عشق پختيش بهش مياد خيلي خوشمزه باشه
به به از اين عروس خانوووووووووووم كدبانو
دست گلش درد كنه كه هميشه مجهز مياد
يحتمل مراعات حال شما رو ميكنه آخه خودت كارمندي و بچه دار نگو ترس از دستپخت ناراحت ميشم

واااااای ممنون دوست جونم مث همیشه به من لطف داری و تعریفمو میکنی
اتفاقا دقیقا همینه کی میگی دوست جون! سولماز همیشه مراعات خستگی منو میکنه و اصلا دلش نمیاد بیاد خونمون وقتی هم میاد با دست پر میاداون من باب شوخی بود

مامان احسان
21 مهر 92 13:04
سلام عشقم منم خوبم نه بازرس نداریم فصل بودجه و صورتهای مالی 6 ماهه و خلاصه داغونم کرده این کار لعنتی تازه احسان هم امروز کمی حال ندار بود با خودم آوردمش اداره اگه بدونی چه اوضاعی دارم

ای جانم فداش شم.چی شده؟ ای بابا تو این اوضاع همینو کم داشتی معصومه جون!
مامان محمد فاضل
23 مهر 92 13:47
خیلی دهنم آب افتاد .....قورت