از خود به خدا .......
چند وقتیست که بزرگ شدنت برایم ملموس شده
آنروز پرسیدی که خدا کجاست؟
گفتم خدا همه جا هست؟ هم اکنون نیز با ماست ، کنار ماست
گفتی : پس کو؟! چرا من نمیبینمش؟!
اندکی فکر کردم! چه بگویم که بفهمانم منظورم را به تو کودک سه ساله؟!
گفتم: مثل باد است خدا ...نمیبینی اش اما هست!
....
پدر وارد مکالمه ما شد و گفت: خدا در قلب توست
...
حال هر روز به من میگویی خدا اینجاست...تو قلب ِ من
دیروز که با هم دراز کشیده بودیم از اندرونی ات! صدای قاروقور گرسنگی برخاست با شیطنت گفتی : مامان ! من و خدا تو دلم گرسنه شدیم ، غذا میخوایم
از جا پریدم و غذایی آماده کردم تا تو و خدایت با هم صرف کنید و با هم خوش باشید!
چه ملموس است خدای تو و چه نزدیک و دست یافتنی
فرزندم ، دلبندم ، همیشه با خدا باش و او را در قلب کوچک و زیبایت جای ده همیشه همینطور با او صمیمی باش و رفیق و یار
خدا تنها یاری است که هیچگاه - تحت هیچ شرایطی تو را به حال خود وانمی گذارد و همیشه با توست ....
دخترم ! چه زیباست که تو هم حق دوستی رو بجا آوری و همیشه - تحت هر شرایطی شکرانه او را بجا آوری و رهایش نکنی چون تنها اوست که همیشه با تو می ماند ....
=============
آموخته ام که خود شناسی منجر به خدا شناسی میشود تصمیم دارم در راه شناخت خدا به دخترم ابتدا از خودشناسی و کرامت انسانی شروع کنم تا دخترکم از "خود" به "خدا" برسد ....
ادامه مطلب
این هفته ،هفته اتفاقات ناگوار بود در محیط کارم:
-یکی از روسای شعب جوان ،توانمند و بسیار مؤمن ، پس از چند سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان دار فانی را وداع گفت...روحش شاد
- دیروز در کمال حیرت متوجه شدم احدی از همکاران بسیار جوان و جدید الاستخدام که به تازگی مزدوج شده به بیماری ام اس مبتلا شده
حالی داشتم بس گرفته و غیرقابل توصیف
=======================================================
پ.ن:
و چه خوب است که برادرانی داشته باشی چون ماه شب 14 که با افاضات خود دلتنگی ها را از دلت بربایند و باعث مسرت خاطرت گردند!!! :
دیشب در اوج دلتنگی ام برادران عزیزم را که مشغول نصب کابینت عمو جان در طبقه 1 ساختمانمان می باشند ، برای شام دعوت کردم و "دمی عدس کلم هویج" پختم... البته من زعفرون هم بهش اضافه کردم ضمنا شوید هم فراموش کردم بریزم توش!
به سعید گفتم برای اولین باره این غذا رو میپزم بعد از رفتن من به مسعود گفته : خدا به دادمون برسهغذاهایی که چند ساله بلده و میپزه اینه!!!!! وای به حال اولین دست پختش !
ینی یه داداش مث این سعید ما گیرتون بیاد دیگه چه نیاز به وجود اشخاصی برای ضایع کردن و پودر کردن و له شدن ؟!
قربونش بشم اینا رو میگه ها اما همیشه هم با میل و اشتهای وافر غذاهامو میخوره داداش جون خوشگل و خوش تیپم
به سولماز زنگیدیم که بیا د ِ ! عروس خانووووووم اومده ...باز هم ظرف به دست و کلی سمبوسه خوشمزه ! ((پیرو این پست ) یحتمل از ترس دستپخت من و گرسنه موندن همیشه مجهز میاد خونمون