هفته منتهی به 92/7/25
سلام به دوستان نازنینم
سلام به دخترک ِ ناز گلک ِ شیرینی عسلم
این هفته بالاخره خانواده خودم (بعلاوه خانواده عمو رضا و عمه م) رو هم واسه سور خونه نویی دعوت کردم و واسشون قیمه بادمجون و مرغ پختم که بسی خوشمزه بود دسر ژله آکواریوم و ژله رنگین کمون درست کردم که فقط از آکواریومش عکس گرفتم
اون قارچ ِ تزئینی رو سالاد هم حکایتی داشت که فقط من میدونم و خدای من و "مامان آینده یه فسقلی"
========================
دوشنبه بعد از رفتن سر مزار مامانم رفتیم آشخانه ، زن عمو جون زحمت شام رو کشیده بودن شب شما و مادرجون رو بردیم درمانگاه چون هر دوتون تب داشتین و بعد از صرف شام برگشتیم خونه ، تا صبح از گوش درد ناله میکردی ! من و بابا تا صبح بالا سرت بیدار بودیم! بمیرم واست که کلی درد کشیدی عزیزم
روز عید قربان مطابق هر سال ، عمو جون ِ من از گرگان اومده بودن و خونه بابابزرگ ِ من قربانی کردن و همه خاندان اینجانب دور هم جمع بودیم اولش خیلی کسل و بی حال بودی اما با پنی سیلینی که بهت تزریق کردیم کمی بهتر شدی و با بچه ها بازی کردی عصر من با زن عمو جون که به تازگی از آلمان برگشته بودن رفتیم بازار و کلی براشون خرید کردیم شب دوره عموها خونه پسرعمو جلیل بود و دوباره همون اکیپ رفتیم اونجا و کلی بزن و برقص راه انداختن اما شما مریض و خسته بودی و خوابیدی عزیزم
پنجشنبه شب رفتیم خونه دایی محمد ِ من متاسفانه از جرثقیل سقوط کرده بود و سرش شکسته بود واقعا خدا بهشون رحم کرده بود قربونت بشم از بس مهربونی مدام نازش میدادی و میگفتی نگران نباش دایی محمد ، زود خوب میشی عزیزم
جمعه هم من موندم خونه تا کلی کار عقب مونده ی رو هم انباشته شده ، انجام بدم و شما و بابا رفتین آشخانه ... واااااااااای که چقدر خونه بدون حضور تو بی صفا و سوت و کوره عزیزم...دلم خیییییییییلی واست تنگ شده بود و کلی پشیمون شدم که اجازه دادم تنها با بابا بری آخه خیلی دلتنگت شدم دخترم ساعت 10 شب برگشتین خونه و تا درو باز کردم پریدی تو بغلم و با صدای بلند گفتی : مااااااااماااااااان خییییییییییییییلی دلم واست تنگ شده بووووووووووووووود و کلی بوسیدی منو مدام میگفتی دوستت دارم
قربون دقتت بشم من که تا وارد خونه شدی گفتی مامان تولدمه؟ گفتم نه مامان چرا اینو میگی؟
گفتی آخه خونه رو تمییز کردی و جای وسایل ها رو عوض کردی ، موهاتو خوشگل کردی ، گیره خوشگل زدی به موهات !!!!!!!
موقع خواب صدها هزار مرتبه خدا رو سپاس گفتم بخاطر داشتن تو تویی که اینقدر مهربون و دوست داشتنی هستی و تمام ِ دنیای منی
امشب هم جشن فارغ التحصیلی ِ عاطفه جون(دخترعموی من) دعوتیم که بچه ها رو دعوت نکردن... اما مگه من دلم میاد بدون ِ تک دختر ِ ناز ِخودم برم مهمونی و خوش بگذرونم؟! پس ........بیخیال ِ جشن یه برنامه چیدم تا امروز رو دو نفری با هم باشیم و کلی خوش بگذرونیم عزیز ِ دل ِ خودم