عید غدیر و آخر هفته92/8/3
این هفته یه شب مادرجون مهری و خاله بابا و عمو احسان و نوه ی عمه بابا که بجنورد دانشجوئه ،اومدن خونمون و شام نگهشون داشتیم، بعدش هم عمه سمیه خونمون بود چون همسرش عمل آپاندیس داشت و شما کلی خوش به حالت شده بود چهار شنبه شب اداره بابا به مناسبت عید غدیر، خانواده همکاران رو به جشن دعوت کرده بودند، امیر سعید و مامانش (که همکار منه) و باباش (که همکار بابا هستن) هم بودن اولش خیلی همو تحویل نگرفتین اما امیرسعید مهربون یه ماشین اضافه آورده بود و اونو داد به شما و کلی با هم مچ شدین و بازی کردین اینقدر بامزه بود همش میگفت : الینا بیا به هم خوبی کنیم !
الینا قبل از اومدن امیرسعید
اون شب خیلی شیطون شده بودی و یه جا بند نمیشدی چند تا از دوستهای مهدت هم اونجا دیدی و خلاصه کلی تو راهرو دویدین و شیطنت کردین و حسابی منو کلافه کردی یه بار هم از بس رو صندلیت وول خوردی و جابجا شدی پات گیر کرد لای صندلی و حسابی منو ترسوندی عزیزم بمیرم واست اون شب چند باری بشدت باهات دعوا کردم عزیزم!
با قاشق و چنگال میکوبیدی رو میز و میگفتی: غذا ! غذا! غذا ! بعد کاشف بعمل اومد اینکارو تو مهد یاد گرفتی!
امیرسعید خیلی آقا و مهربونه و مدام مراقبت بود با نسرین به این نتیجه رسیدم کاش تو یک مهد بودین تا امیرسعید ازت مراقبت میکرد هر چند که مستقلی و از پس ِ خودت برمیای
ای جان موقع رفتن میگفت بیا بریم خونه ما شما هم سرتو از ماشین آورده بودی بیرون و بهش میگفتی: خداحافظ دوستم بزودی میبینمت !
عاشق دنیای پاک و پر از مهربونی ِ شما بچه ها هستم
اینم پست آبان91مربوط به شما دوتا وروجک که بصورت اتفاقی هردوتون همین یقه اسکی ها تنتونه
ادامه مطلب
صبح جمعه سه نفره رفتیم باباامان و یه دوری زدیم
با بابا در حال تماشای گوزن ها و آهوها هستین
بعد رفتیم بیمارستان عمه سمیه و همسرش رو که ترخیص شده بود برداشتیم و پیش بسوی آشخانه
کلی با محیا و راحیل(دختر ِ دختر خاله ی بابا) بازی کردین
یه شب که بابا رفت بیمارستان پیش همسر عمه سمیه بخوابه صبحش که از خواب بیدار شدیم دیدم بعععععععله به خودت جیش کردی یهو با استرس از خواب پریدی و گفتی: مامان نمیدونم چی شد شلوارم خیس شد!الان تو ناراحتی؟!
حالا من از دست خودم ناراحت بودم که چقدر خوابالوام و تو رو نبردم توالت (آخه بابا هر شب سه - چهار بار میبردت توالت!) گفتم نه مامان ناراحت نیستم اما باید قول بدی که دیگه تو شلوارت جیش نکنی
با خوشحالی میپرسی: آخ جون پس یه کم ناراحتی؟!
========================================================
از اونجاییکه عدس خالی نمیخوری ، تو این هفته واست سالاد عدس درست کردم که خیلی خوشت اومده بود و کلی استقبال کردی ازش که تشکیل شده از:
یک یا دو پیمانه عدس پخته و چند برگ کاهو و یک عدد گوجه فرنگی و سس مایونز و یک قاشق غذاخوری ماست (البته خیار هم توش میریزن که من نداشتم نریختم)
اینم یه صبحانه تخم مرغی که "مامان یه فسقلی" ایده دادن بهمون
الینا و نی نی کوچولو قنداق شده و قایق ، یه روز آفتابی کنار دریا
======================================================
بخند ، هر قدر که غمگینی
ببخش ، هر قدر که مسکینی
بگذر ، هر قدر که دلگیری
زندگی اینگونه زیباست