الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

روزهای شلوغ

1392/12/5 19:30
نویسنده : مامان
470 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان عزیزم و دختر نازمقلبروزهای آخر ساله و بدو بدوابله هم تو اداره خیلی سرم شلوغه ، هم تو خونه ، پایان نامه هم که واسه من شده شاهنامه ! ابله از صبح که بیدار میشم  در حال دویدنمآخ شب به ساعت نیگا میکنم میبینم شده 1 شب و من هنوز دارم میدومابله

چهارشنبه من و بابا و سیمین جون و آقا رضا(دوست صمیمی  بابا) رفتیم دانشگاه واسه یه سری از کارهای پایان نامه و شما موندی خونه مادرجون فرزانهقلب بهشون تاکید کردم کلاس زبان داری و حتما ببرنت کلاس اما شما خواب بودی و دلشون نیومده بود بیدارت کنن ! و فقط یه ربع آخر رفته بودیخنثی به رسم اینکه همیشه بعد از کلاس یکی از کتابهای مجموعه "فسقلی ها " رو واست میخرم  ، مادرجون رو مجبور کرده بودی تا برین و کتاب بخریننیشخند

پنجشنبه تو بانک یه مشکل کاری واسم پیش اومد که خیلی منو بهم ریخت . عصر تنهایی رفتم معصوم زاده ، موقع نماز جماعت رسیدم و بعدش هم دعای کمیل بود ،البته من تو صحن بودم و نرفتم داخل اما حال و هوای خوبی بود خیال باطل بعدش رفتم خونه دایی محمد تا احوالی ازشون بپرسم و بعد از کلی صحبت و درد و دل با زن دایی عزیزم برگشتم خونه، شام خوردیم و رفتیم دوره عموها که خونه نادیا (دخترعموی من ) بود و حساااااااااااااااااااابی ترکوندیم و خییییییییییییلی خووووش گذشتقلب شما بچه ها هم اتاق علی رو حساااااابی ترکوندینهیپنوتیزم و بازی کردینچشمک

درسا-شهریار-الینا-آیسا قلب

یسنا - الینا - آیسا قلب

عشق من بغل

===============================================

جمعه صبح گفتی مامان بیا بابا رو بزاریم خونه و دو نفری با هم بریم بیرون حال کنیماز خود راضینیشخندخنده

خلاصه مادر و دختر شال و کلاه کردیم و رفتیم بیرون ، همه مینی پارکها تعطیل بود ناراحت واسه همین به اصرار شما رفتیم پارک فردوسیچشمک

 ناهار خونه مادرجون فرزانه بودیم قلب بعد ناهار هم رفتیم خونه مادر جون مهری و تا شب اونجا بودیمقلب من با عمه ها رفتیم خونه راضیه جون(جاری ِ عمه عالیه) که از قشم جنس آورده بود و کمی خرید کردیمقلب بعدش هم رفتم یه سر به زن عمو الهام و مهدیار کوچولو زدمقلب تو این مدت شما پیش بابا بودی و با بچه ها بازی میکردی و اصلا سراغ منو نگرفته بودیخیال باطل چند وقته وابستگیت به من کمتر شده و تنهایی میتونم برم بیرون و این هم خوبه هم کمی سخته وقتی فکر میکنم داری ازم دور میشیافسوس

==================================================

بی همگان بسر شود / بی تو بسر نمی شود قلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

موفرفری
5 اسفند 92 19:39
سلام برای عید نی نی فکری کردی؟ یه سر هم به ما بزن http://mooferferi-kids.persianblog.ir
زهرا مامان ارتا
5 اسفند 92 19:41
مادر و دختر خوب دو تایی بدون بابا میرید بیرون و خلوت میکنید واقعا خونه تکونی خیلی سخته منم خیلی میترسم هنوزم شروع نکردم ایشالاه همیشه به گردش خوش بگذره عزیزمهمه برای الیناجونو مامان محبوبه
مامان
پاسخ
حالا فکر کن در کنار این خونه تکونی تو اداره هم سرت شلوغ باشه و پایان نامه هم رو دوشت باشه ممنون عزیزم همینطور شما مهربون
مامان آیسو وآیسا
5 اسفند 92 19:54
امیدوارم مشکلت حل بشه دوست خوبم...روزهای آخر سال و خوب اومدی انگار زندگیهارو زدی رو دور تند..بشور بساب پاک کن...تمیز کاری کن...کل سالو جمع کن تو یه ماه راستی همیشه به گردش ومهمونی...عکسهای الینا جووونم تو پارک عالی بود خوش به حال ناز دخمل شده...حالا یه سوال خودت رانندگی کردی دوتایی رفتین یا نه امیدوارم قصه شاهنامه ات هم زودی به پایان برسه تا راحت بشی مهربووووووناینا مال شما برا وروجک نازنینت
مامان
پاسخ
دقیقا میخوایم سر و ته کل سال رو تو یه ماه هم بیاریم ممنون عزیزم...بعععععععععله کجاشو دیدی کلی با هم میریم بیرون و دور میزنیم.دو بار هم تو جاده (البته مسیر یکطرفه) نشستم پشت رول وای خدا از زبونت بشنوه عزیزم ممنون دوست خوب و مهربون و پرانرژی ِ خودم
□■□ مامان آینده یه فسقلی □■□
6 اسفند 92 1:32
سلام جییییگر، تیک حاضری من رو بزن، تا فردا که از دانشگاه برگردم... ...
مامان
پاسخ
یاد نگیری کلاسای دانشگاهم اینجو.ری حاضر شی؟!تیک حاضری بزنی و با رفقا برین تو محوطه صفاو سیتی
تاابددونفره
6 اسفند 92 1:33
سلام عزيزمواقعا ديدي محبوبه جون انگار دنباله اسفند ماه کردن.همينطور روزاش تند تند مي يانو مي رن خصوصا برا يکي متل شما که کلي هم کار داري.ا صن نمي دونم چرا اينقد زود زود عيد مي شه.همين ديروز عيد بودابه هر حال خسته نباشي دوستم.خدا قوتيه لحظه فکر کردم نوشتي فسقلي ماهمونا که بابي بي باکو از اين چيزا داره به به بازم دوره دختر عموهااخي چه سرگرم بازي کردنن فسقلي هاشما هم که حتما بساطه بگو بخندتون براه بوده ديگههميشه به خوشي ايشالا
مامان
پاسخ
سلام نازنینمدقیقا همینطورهآره والا همین دیروز بود کلی شیرینی و آجیل خریدیم و دید و بازدید کردیم!ممنون عزیزمبله همونه ای کلک با این که نی نی ندارین هنوز خوب واردی ها دوره عموهاآخه خانوادگیه و همه هستن جات خالی علاوه بر گپ و گفت و گو رقص و پایکوبی هم داشتیم که خیلی چسبیدممنون دوست نازم
تاابددونفره
6 اسفند 92 1:55
اخي تو عکسه دخمل کوچولوها هر کدوم يه چيزي تو دستشون گرفتنخوب عزيزم چي مي شد بابارو هم مي بردين روز تعطيلي بنده خداانگار خودتم از پيشنهاد الينا جون بدت نيومده هاااااماشالا روز جمعه اي چند جا رفتينيه سري هم که به قشم زدينعزيزم ايشالا هميشه به گردشو پارکو خريدو اين خونه اون خونه رفتنمحبوبه جون خيلي خوبه که وابسته نباشه.اصن خوب نيستتنتون سالم باشه ايشالا
مامان
پاسخ
آره طفلک آیسا چیزی پیدا نکرد برس گرفت دستش باباش کار داشت آخه ، ولی خداییش تفریح مادر و دختری اونم با صدای پخش بالا ، خیلی میچسبه آره ما روزای جمعه بیشتر از روزهای عادی خسته میشیم بس که میریم اینور اونور قشم بله واقعا همینطوره مخصوصا با شرایط کنونی اجتماع بچه باید مستقل و متکی به نفس باشهممنون نسترن مهربون و دوست داشتنی
تاابددونفره
6 اسفند 92 1:58
ميکي موسه الينا جون چه خوشگله تازه خريدي براشخودشم خوشگله با اون کش موي خوشگلش
مامان
پاسخ
مرسی عزیزم میکی رو شبی که رفتیم واسه مهدیار هدیه بخریم واسش خریدم
فرزانه مامان آرین مهر
6 اسفند 92 6:44
سلام محبوبه جون ایشالله که این روزهای شلوغتون بزودی تموم میشه ودوباره با شروع سال جدید ارامش توی ساعتهای زندگیتون بر میگرده ماشالله الینا جون بزرگ شده واینکه کمتر بهتون میچسبه نشونه استقلال وخانم شدنشه میبوسمش وخیلی دوستش دارم محبوبه جون عید تشریف بیارید بندرعباس وقشم .هم هوا عالیه هم اینکه من این افتخار نصیبم میشه ودوست خوبم رو میبینم.
مامان
پاسخ
سلام فرزانه جون ِ خوب و مهربونممنون عزیزم منم این روزا رو فقط به امید اومدن بهار طی میکنم نمیدونم چرا دوست دارم زود تموم شه ممنونم دوست مهربونم ای جان ممنون عزیزم ممنون از اینهمه لطف و مهربونیت شما هم اگه تشریف بیارین مشهد واسه زیارت خیلی خیلی خوشحال میشم که یه سر هم به بجنورد بزنین و بتونم در خدمتتون باشم عزیزم
مامان احسان
6 اسفند 92 7:41
سلام خواهر خوبم چطوری عزیزم چرا توی بانک اعصابتو بهم ریختن تو باید محکمتر باشی نگذاری که هیچی حرصت بده باور کن من هم الان توی اداره اوضاع خیلی بدی دارم ولی دارم باهاش کنار میام اینطوری راحت تر میشه ادامه داد ولی کار خوبی کردی با خودت خلوت کردی میبوسم روی ماهتو عزیزم ایشالله زودتر کارهای پایان نامه ات هم تموم شه و راحت شی دخمری رو هم ببوس .دوستت دارم خوب من
مامان
پاسخ
میام وبت توضیح میدم معصومه جون منم دوستت دارم عزیزم
✽ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت✽
6 اسفند 92 8:40
سلام عزیزم کاملا درکت میکنم حال ما هم بهتر از شما نیست همیشه آخر سال که میشه انگار همه چی به یاد همه میوفته خسته نباشی چه خوب تا باشه از این دوره ها که واقعا خستگی رو از تن آدم دور میکنن انشالله که همیشه جمعتون جمع باشه و شادو سلامت باشین گردش اونم دو نفری معلومه خیلی خوش گذشته بهتون
مامان
پاسخ
سلام منصوره جونشما که راحت شدی و حداقل تو خونه کاری نداری واقعا بعد از چند روز استرس و تنش خیلی بهم چسبید بودن در کنار اعضاء خاندان ممنون عزیزم بــــــــــــــله بسیار چسبید مادرو دختری البته آخراش یه کوچولو دلمون واسه مرد خونه تنگ شد
مامان نازدونه ها
6 اسفند 92 9:16
هميشه به مهموني و عشق وحال رفتن با الينا جان دوره هاي فاميليتون رو دوست دارم خيلي همت و عشق بين اقوام ميخواد كه همچنين مهمونيهايي برگزار بشه خريدها هم مباركت باشه عزيزم و خدا قوت از كارها
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم من خودم هم این جمع هامون رو خیلی دوست دارم و همیشه از خدا میخوام که سالهای سال برقرار باشه سپاس دوست عزیز ِ من
مامان الینا
6 اسفند 92 9:50
اخ یه حس بدیه این حس!!!نمی دونی خوشحال باشی یا ناراحت!!!1
مامان
پاسخ
دقیقا! دوگانگی میاره
گلهای زندگی من
6 اسفند 92 11:30
الههههههههههی چقده عزیزه این الیناخانم
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان احسان
6 اسفند 92 12:55
سلام عشقم خدا رو شکر بهتر شده
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.خداروشکر
✽ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت✽
7 اسفند 92 8:01
صبح بخیر
مامان
پاسخ
صبح بخیر عزیزم
ﻓَﺮے ﻣﺂ
7 اسفند 92 8:05
ای بابا این پایان نامه هم شده قصه حسین کرد ! ای جووونم گردش مادر و دخملی خوب کیف میده ، منم گاهی با کوروش می رم واس خودمون کیف می کنیم ! خصوصی
مامان
پاسخ
هههههههههههههههی دلم ! دلم خونه رفیق! همه اینا رو ولش ... این گردشهای دو نفره رو عشق است
مامي كيانا
7 اسفند 92 12:43
وقتي كارها زياد ميشه آدم معمولا عصبي ميشه من كه اين روزها خيلي زود از كوره در ميرم و وقتي چهره آروم كاوه رو ميبينم بدتر عصبي ميشم مثلا ديشب همزمان هم داشتم نهار فردا رو درست ميكردم هم شام برنج داشت سر ميرفت و پيازداغهام داشت جلز ولز ميكرد و همسر محترم ميگفت يه دقيقه بيا پيش ما بشين و براي ما وقت بزار اونقدر از كوره در رفتم كه نگو بيچاره از حرفش پشيمون شد خوب خسته ميشيم ديگه ول كن اصلا خواهر كار خوبي كردي امامزاده رفتي باعث آرامشه دوره هم كه تركووونيديد خريد هم كه رفتي ميگم اسم بچه چه با الينا سِت الينا يسنا درسا آيسا چه باحال اون چيه دست الينا ؟ چكشه؟
مامان
پاسخ
ببخشیدا اما واقعا اون صحنه خونتون و خونسردی ِ همسر و حرص خوردنت خنده دار بود آره خواهر بیخیال بزار واسه خودشون خوش باشن همین امامزاده و مهمونی رفتن حالمو خوب کرد وگرنه...[ تفاهم فامیلمون رو داری مونا جون؟حتی تو نامگذاری بله چکش اسباب بازیه ببخشید دوباره قیافه تو تصور کردم تو اون حالی که همسری گفته واسه ما وقت بزار
مرجان مامان آران و باران
7 اسفند 92 22:49
دوباره سلاممممممممممم این دفعه یادم بوداایشالا پایان نامت به خوبی پیش برههههمیشه به مهمونی عزیزمم دلتون شاددددددددددددددبه به دختر خوشگلمونم که مشغولهههههههههه فداش شممم
مامان
پاسخ
علیک سلام عزیزمممنون مرجان عزیزم
مامي كيانا
8 اسفند 92 9:18
بايد من هم اون لحظه مثل شما براي اينكه نشون بدم اصلا عصباني نيستم دوربين دستم ميگرفتم و عكس مينداختم از چهره خونسرد و حرص در بيار همسري و كيانا كه در اين مواقع تو جبهه بابا جونش قرار ميگيره اونوقت بيشتر ميخنديديد
مامان
پاسخ
آره واقعا حالا شما هم زیاد حرص نخور عزیزم اینا همه چاشنی ِ زندگیه منو ببین خونسرررررررررررررد
محمد
9 اسفند 92 14:41
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
9 اسفند 92 19:07
اوه اوه.. از بدو بدو های آخر سال نگو که دلم پُره!!! ووووییییییییییی... ای جوووووووونم.. الینا گلی رو ببین.. چه رنگ ِ صورتی بهش میاد، ماشالا خخخخخخخ... خیلی باحال بود.... بیرون رفتن مادر و دختری رو عشششششششششق است... اون هم کجا!!! پارک ِ فردوسی...
مامان
پاسخ
آره واقعاً مخصوصا که همسری هر وقت میلش بکشه یه کمک کوچیک بده! ... صورتی؟! اما این رنگ گلبهی ِ شاید تو عکس صورتی دیده میشهدر هر صورت ممنوووووون از تعریفت عزیزم یه جورایی غیر مستقیم پز رانندگیم رو هم دادمادقت کردی؟ پارک فردوسی...
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
9 اسفند 92 19:10
خخخخخ... باز این کاپشن و مامانی ِ لجباز ایشششششششش... چه ربطی داره محبوبه جون؟!!!! استقلال چه ربطی به وابستگی و تنها شدن داره؟؟؟ بنظر ِ من، واسه شما مامانی ِ شاغل، این اخلاق ِ الینا جون، میتونه بهترین نعمت باشه... البته من که نی نی ندارم، نمیدونم... شاید بد باشه... باز دوگانگی شد...
مامان
پاسخ
بچه م بنده خدا تسلیم لجبازی ِ من شد خو ربط داره دیگهمیرن واسه خودشون و یادشون هم نمیاد یه مامانی دارنالبته واقعا با شرایط کاری ِ من همین بهتر که الینا مستقل باشه و گلیم خودش رو از آب بکشه خوشم میاد خودت اعتراف میکنی به دوگانگی ایجاد کردنهات
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
9 اسفند 92 19:11
منم میخام از این میکی موس ها!!! بنظر نرم و گرم میاد..
مامان
پاسخ
آره خیلی نرم و دوست داشتنیه قابلی نداره عزیزم