الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

زندگی چه زیباست!

1392/12/17 12:16
نویسنده : مامان
889 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستان عزیز و مهربون و دوست داشتنی و بامعرفت و نازنینمقلب

بابت تمام کامنتهای پرمهر و محبتتون تشکر میکنم قلب ممنون که به یادمون بودید و با حرفهاتون تسکینی بودید بر دلمقلب خداروشکر الینا بهتره البته فردای همون روز بردمش پیش متخصص پوست و گفت که بهتر بود بخیه میزدید و الان دیگه دیر شده و متاسفانه احتمال اینکه جای زخمش بمونه خیلی زیادهناراحت یه پماد و ژل نوشت واسش . و مدام داریم استفاده میکنیم ازش . و امیدواریم که جای زخمش نمونه رو صورت ماهشناراحت

و سلام به دختر مهربون و عزیز تر از جونمبغلخب بگم از این روزها که خیلی شلوغ و درهم بود اما هرچی بود گذشت و الان دارم یه نفس راحت میکشمچشمک

سه شنبه شب بابا رفت تهران واسه مصاحبه کارشناسی و من چهارشنبه صبح به تنهایی عازم گرگان شدم و شما موندی خونه باباجون و مادرجون فرزانهقلب اصلا حس خوبی نداشتم بعد از اتفاقی که واست افتاد خیلی ناراحت بودم و دوست نداشتم واسه دفاع برم اما چاره ای نبود و چون وقت تعیین کرده بودن باید میرفتم. ظهر رسیدم گرگان . قرار بود برم خونه عمو اینا تا فردا صبحش برای جلسه دفاع با دوستم بریم دانشگاه. ظهر رسیدم گرگان، عمو دانشگاه بود و دخترا مدرسه. هر چی عمو اصرار کرد بیا کلید و بگیر برو خونه تا ما بیایم من نرفتم ، آخه از اینکه صاحبخونه نباشه و من تنها برم خونشون حس خوبی ندارم و دوست نمیدارم! واسه همین رفتم شرکتِ دوستم و تا ساعت 3 که عمو اومد دنبالم اونجا بودمقلب دختر ِ دوستم دانشجوی پزشکی هستش و هفته پیشش دفاع کرده بود از پایان نامه ش و حالا نویت دفاع پایان نامه مامانش بودچشمک خیلی واسم جالب بود که دوستم با این شرایط و با داشتن یه دختر پزشک اومده واسه ارشد درس میخونهقلب خانوم بسیار مهربون و باشخصیتی هستش و من تو این دوسال خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و امیدوارم دوستی مون پایدار باشه و محدود به دانشگاه نباشهقلب

خلاصه رفتم خونه عمو جونم و ایشون هم با آرامش خاص خودش و شوخی های منحصر بفردش کلی به من روحیه و آرامش دادقلب

ساعت 9 شب عمو منو رسوند خونه دوستم تا اونجا کمی با هم تمرین کنیم هر چند موضوع هامون با هم متفاوت بود اما واسه هم ارائه دادیم و تمرین کردیم زحمت تهیه  وسایل پذیرایی جلسه دفاعمون رو هم دو تا دوستم (الهام عزیز و مهری جون )کشیده بودنقلب

ساعت11 برگشتم خونه عمو و بابا هم ساعت 12/5از تهران رسید و با اومدنش کلی آرامش برام ارمغان آوردقلب

ساعت 7 صبح پنجشنبه(92/12/15) با بابا و دوستم رفتیم دانشگاه و ساعت 12 جلسه دفاعم برگزار شد و خداروشکر  همه چیز عالی بود و با کسب نمره 18 از 18 به اتمام رسیدقلب

از دانشگاه که اومدیم بیرون به بابا گفتم : بَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ... آسمونو ببیـــــــــــــــــــــن ...ابرها چقدر قشنگن...چه هوای مطبوعی...به به صدای پرنده هاخیال باطل به به دنیا چقدر قشنـــــــــــــــــــــــگهخیال باطل زندگی چه زیباست! نیشخند

نیشخند

تو راه بابا بهم گفت :خب دیگهههههههه، کم کم خودتو آماده کن واسه آزمون دکترا !!!چشمک

منو میگی : عصبانی   قهر

بابا : نیشخند شیطان

......

شب رسیدیم خونه باباجون اونقدر بغلت کردم و بوسیدمت و فشارت دادم که حساااااااابی کفری شدی از دستمابله بعدش هم به مناسبت صبر و تحمل تو دختر ناز و ملوسم که این دوسال دوری منو تحمل کردی و با بدقلقی هام ساختی و تشکر از مهربونی ها و صبر و آرامش بابا که همیشه تکیه گاه محکم زندگیم بوده و علاوه بر این تو این دوسال هم مدام منو با ماشین میبرد و میاورد تا اذیت نشم تو جاده،

هردوتون رو شام دعوت کردم و رفتیم بیرون و یه جشن کوچولوی خانوادگی گرفتیمقلب

از بابای عزیزم و مادرجون فرزانه و دایی جونا و زن دایی جون هم که در نبود ما زحمت نگهداری از شما رو کشیدن تشکر ویژه میکنم . انشاله بزودی از خجالتشون در بیامقلب

====================================================

جمعه هم از ساعت 12 ظهر تا 10 شب رفتیم آشخانه و خونه مادرجون مهری بودیم و شما کلی خوش گذروندی عزیزمماچ

======================================================

 از امروز تازه دارم به نوروز و کارهای خونه و خرید عید فکر میکنمچشمک

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

علامه كوچولو
17 اسفند 92 12:35
سلام تبريگ گرم و صميمانه مرا از هواي مطبوع بهاري اما باراني بجنورد پذيرا باشيد خداروشكر...خيلي خوشحال شدم...به قول اقاتون انشاءالله شيريني قبولي ازمون دكترا بابت زخم صورت الينا جون خيلي ناراحت شدم انشاءالله زودي خوب شه و جاش نمونه راستي متخصص پوستي كه رفتين ادرسش رو بي زحمت برام ميذارين... همسرم يه مشكل پوستي روو كتفش ايجاد شده رفتيم پيش دكتر ... پمادهاش نسبتا موثر بود اما نتيجه صدر درصد نداشت گفتم يكي دوجاي ديگه هم بره اما متخصص هاي بجنورد رو زياد نميشناسم
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون از تبریک مطبوعت تو این هوای مطبوع عجب! ممنون خانومی ما رفتیم پیش دکتر سورگی مطبش چهارراه مخابرات زیر زمین دکتر بوعلی هستش راستی اون پزشکی که نوشتین پزشک معتمد بانک هستن و کارشون خوبه
تاابددونفره
17 اسفند 92 13:03
سلااااااااام به دوست خوبومهربونمواي که چقدر خوشحالم از خوشحاليتهمش تو فکرت بودم.عزيزم نگران نباش.ايشالا جاش نمي مونه.اينقدر علم پيشرفت کرده که جاي نگراني واسه اين چيزا نيستبه سلامتي چقدر خوب که بالاخره از شر اين پايان نامه راحت شديتبريک مي گم براي نمره ي خوبتافرينواقعا دست همگي که بهت تو اين راه کمک کردن درد نکنه.وخدا تک تکشونو حفظ کنه برات.خصوصا باباجون ايشالا سايه شون هميشه برقرار باشهدکترااااابه به پس سور هم دادي.نوش جونتونعزيزم خيلي خوشحالم که اروم شدي و به فکر خريدو تدارکات عيد هستي.ايشالا به سلامتي و دل خوش.دوستت دارم
مامان
پاسخ
سلااااااااااام به دوست عزیزمممنون که همیشه به یاد ما هستی عزیزماگه بدونی حضورت چقدر واسه من آرامش بخشه نسترن جون ؟باورت میشه نمره اصلا واسم مهم نبود؟فقط میخواستم تموم شهدیگهههههههه راحت شدمبله بابام خیلی خیلی زحمت مارو میکشن و همیشه مدیونشون هستیمدکترا؟!!! ممنونم نسترن جونم خیلی دوسِت دارم
مانی محیا
17 اسفند 92 13:32
عزیزم خسته نباشی میدونم خیلی برات سخت بوده ایشالا دکتری
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم دکترا؟!!! نه عمراً
مهرنوش مامان مهزیار
17 اسفند 92 14:17
عزیزم بسلامتی . تبریک میگم . انشاا... دکتری. البته اگه مثل من بیخیال نشی نگران صورت دختری نباش درست میشه و جاشم نمی مونه. حالا کی به ما شیرینی میدی عسیسم؟؟؟؟؟؟
مامان
پاسخ
ممنون مهرنوش جوننه تروخدا اسم دکترا رونیاربیخیال بابا امیدوارم جاش نمونهاما باز هم خدارو شکر هر وقت شما امر بفرمایین در خدمتیم عزیزم
مامان احسان
17 اسفند 92 15:35
سلام عزیزم خدا رو شکر میبوسمت
مامان
پاسخ
سلام مهربونممنون خواهری
مامان نازدونه ها
17 اسفند 92 16:12
از خوندن خوشيهات خوشحال شدم بهت تبريك ميگم موفقيتت رو برا گل دخترمون هم كه انشالله پمادها جواب بده و لكه ش رو صورتش نمونه
مامان
پاسخ
ممنون عزیزمو از داشتن دوستان خوبی مث شما خوشحالم
مامان نازدونه ها
17 اسفند 92 16:12
مامان
پاسخ
مریم مامان سروش
17 اسفند 92 20:30
آخخخیش راحت شدم
مامان
پاسخ
ای جان...شما رو هم نگران کرده بودم
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
17 اسفند 92 22:29
اووووووووووووووو دست دست دستتتتتتتتتتتتتت مبارک مبارک مبارکککککککککککککککککک... پس کو شیرینیش؟!!! حداقل عکس ِ یه شیرینی رو بذار، دلمون خوش باشه بابا... شکمو هم خودتی!!!
مامان
پاسخ
جشن گرفتی؟ممنون عزیزم ای شیکمو
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
17 اسفند 92 22:32
اتفاقا من اونروز میخواستم بگم که قبلاها جای بخیه می موند و الان دیگه نمی مونه... هم نخ هاشون بهتر شده و هم اینکه ظریفتر از قبل کار میکنند حالا بهرحال خدا رو شکر که زخم ِ دخملی ِ گل، رو به بهبوده... اوووووووو... چقدر دست اندرکار و پشت ِ صحنه زیاد بودن واسه دفاعیه ی جنابعالی... پَ نِ پَ... میخواستی نمره ی کامل رو هم نگیری....؟؟؟؟؟ واقعا که.... (ستاد ِ ضد ِ حال زدن) عزیزمممم... خدا حفظ کنه همه ی اونایی که واست زحمت میکشن و بهت لطف دارن... سایه شون برقرار، مهرشون مستدام...
مامان
پاسخ
عجب! تازه یادت افتاد بگی! آره واقعا یک طایفه دست به دست هم دادن تا من درس بخونم و دفاع کنم ضدِ حال! ممنونم عزیزم از دعای قشنگتآمین
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
17 اسفند 92 22:34
شما کل ِ آدما رو حرص میدی... لجباز.... دختر ِ بیچاره رو چرا لِـه کردی تو بغلت؟؟؟!!!! محــــــــــــبوبه جون خییییییییییییییییییییلی اشتباه کردی که نرفتی خونه ی عمو... من جای تو بودم میرفتم.. خیلی کیف میده، خونه ی بدون ِ صاحبخونه... میرفتی سر ِ یخچالشون و از خودت پذیرایی میکردی...
مامان
پاسخ
دیگههههه ما اینیم دیگههههههه البته به این وجه قضیه فکر نکرده بودم بد فکری هم نیست
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
17 اسفند 92 22:36
خوشم اومد از ضد حال ِ بابا جونت.... کیییییییف کردم!!!! بشین واسه دکترا بخون... بدو بدو... ما دوست ِ دکتر میخواییم یالا... ما دوست ِ دکتر میخواییم یالا... ما دوست ِ دکتر میخواییم یالا... ما دوست ِ دکتر میخواییم یالا...
مامان
پاسخ
عزیزم اون ضدِحال ِ همسر بود نه باباجون دوست داشتم خفه ش کنم وقتی اینو گفت پس مراقب خودت باش!
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
17 اسفند 92 22:40
حداقل میگفتی چند شنبه دفاعیه داری... کلاً ما همش تو حالت ِ استرس و آمپاس بودیم... وااااااااااااااااای تا چشم رو هم بذاری، عید شده... دیگه ولش کن خرید و خونه تکونی و ... خیییییییییییییییییییییییییلی دیر شده... خییییییییییییییلی.... (ستاد ِ وحشت به بانوانی که تازه دفاعیه دادن) _______________________________ از خوشحالیت خوشحالم و میخوام بهت بگم: خیییییییلی میدوستمت...
مامان
پاسخ
من که سه شنبه گفتم دارم میرم واسه دفاع هنوز منو نشناختی سه سوته کارا رو ردیف میکنم (ستاد مقابله با وحشت دهندگان) ممنون عزیزم.منم خیلی دوسِت دارم عزیزم
مامان پارمیدا
17 اسفند 92 22:40
سلام عزیزم . خوب هستین ؟ خیلی وقت بود فرصت نکرده بودم سر به دوستان وبلاگی بزنم . خیلی از اتفاقی که واسه الینا جون افتاده ناراحت شدم ولی باز هم خدا رو شکر که به خیر گذشته انشالله جای زخمش هم نمونه. تبریک برای دفاع و فارغ التحصیلی تون . خوش بحالتون من تازه اول راهم ( ترم 2 )
مامان
پاسخ
سلام دوستم.ممنون خوبیماین روزها همه مشغول کارهای پایان سال و خونه تکونی هستن و طبیعیهممنون عزیزمالبته وسط راهی چون ترم بعد باید پروپزال بدی و ترم بعدش هم دفاع کنی عزیزم بهت پیشنهاد میدم از الان به فکرش باشی تا بهت فشار نیاد
❤خاله ی امیرعلیُ آنیسا❤
17 اسفند 92 22:42
سلام و یه خسته نباشید حساااااااااااااااااابی ایول خب خداروشکر که به سلامتی دفاع کردی و خیالت آسوده شد.. شاد و موفق باشی همیشه دوستِ خوبم..
مامان
پاسخ
سلام عزیزمبله واقعا راحت شدمممنونم دوست خوبم همینطور شما
مارال - مامان روشا
17 اسفند 92 23:59
به به تبریک میگم آرزو میکنم در تمام مراحل زندگی همینطور موفق باشی و امیدوارم همیشه لباتون خندون و دلاتون شاد باشه و ناراحتی نبینید
مامان
پاسخ
ممنون مارال عزیزم
سمانه مامان ستایش
18 اسفند 92 1:26
محبوبه عزیزم خیلی خیلی خوشحالم الان خوشحالی و بار سنگینی که روی دوشت بود رو با موفقیت از شرش خلاص شدیاگه اینجا بودی که حتما ازت شیرینی میگرفتم بابت زخم صورت الینا هم نگران نباش دوستم،انشالا که جاش نمیمونه. باورت نمیشه محبوبه جون از اینکه تو خوشحالی و حالت خوبه منم خوشحالم،خیلی خداروشکر...
مامان
پاسخ
من به فدای تو و این مهربونیهات عزیزمعزیزم من از خدا میخوام همو ببینیم و بهت سور بدم انشاله که نمونه اما فعلا که بدجوریه رو صورتشاما خداروشکر که اتفاق بدتری نیفتاد عزیزمی تو بخدامهربون و دوست داشتنی و یک دنیا معرفت
سمانه مامان ستایش
18 اسفند 92 1:28
دوستت دارم دوست مهربونم الینای عزیزمو از طرف من ببوس.
مامان
پاسخ
منم خیلی دوسِت دارم سمانه مهربون و نازنین ممنون شما هم ستایش کپلی ِ نازم رو ببوس
مامي كيانا
18 اسفند 92 9:26
يه خسته نباشيد حسابي براي تمامي زحماتت ميدونم هيچ چيزي مثل نمره كامل خستگي رو از تن بيرون نميكنه تشويق دست جيغ هورا دَدَدَست دست بعدش هم چلوندن الينا چه مزه اي ميده آفرين به همت و انگيزه ت چون ميدونم واقعا با اشتن يه بچه و كارمند بودن كار منزل چقدر سخته كنارش درس بخوني و تمركز كني ايشالا جاي زخم هاي الينا هم نمونه ولي حتما يه درماني واسه زخم هست با اينهمه پيشرفت علم پزشكي مخصوصا زيبايي كاشكي يه عكس از الينا جون بزاري تا ببينمش از جشنتون عكس ميذاشتي خوب بابا ما هم دل داريم تو جشنتون شريك ميشديم اكبرجوجه رفتيد؟ دقت كردي اين دوتا پست اخيرت چقدر با هم تناقض داره؟
مامان
پاسخ
ممنون مونا جونیچقدر تو مهربونی آخه منم امیدوارم جای زخمش نمونه البته دو تا پماد داریم استفاده میکنیم از طرفی تو نت خوندم عسل هم خوبه در کنارش عسل هم میزنم رو زخمش تا ببینیم چی میشه عکسشو میزارم حتما اما الان بخاطر صورتش دلم ریش میشه بزار یه کم بهتر شه حتما میزارم اکبرجوجه نرفتیم این بار جاتون خالی پیتزا خوردیم دوربین نبرده بودم کلاً من خودم هم تو تناقض بودم این مدت عزیزم
تاابددونفره
18 اسفند 92 11:12
سلام سلام به دوست خوب و نازنينو خوشحاله خودم فداااات
مامان
پاسخ
سلام و صدسلام به دوست نازنینم
مامان آیسو وآیسا
18 اسفند 92 12:17
دوست جووون خوشحالم که بهتری وبازم با انرژی برگشتی... وای خیلی خوشحالم قصه شاهنامهات(پایان نامه ات)با نمره عالی به پایان رسید ودلت شاد شد...آفرین دوست جووون باسواد وزرنگ خودم بعدم خوشحالم که دیدی اسمون بالاسرت چه قشنگه... قربون الینا جووونم برم که صورتش اوف شده انشالله که خوب میشه اگه جاش بمونه میدونم که خیلی عذاب میکشی دوستم ولی سعی کن از آلفا ورژودرم استفاده کنی البته اگه دکتر پوستش صلاح بدونه انشالله آزمون دکترا کار خونه وخرید عید هم که نگو من تموم شدم از کار خونه وخرید هم تقریبا امیدوارم سالی پر از شادی وسلامتی داشته باشید ببخش طولانی شد دوستم
مامان
پاسخ
همین دیگه از قدیم گفتن شاهنامه آخرش خوشهممنون عزیزم همه چی تغییر کرد بعد جلسه دفاع روژدرم رو دارم استفاده میکنم اما آلفا رو دکتر گفت واسه سوختگی خوبه عجب دعایی امیدورام برسم کارهامو انجام بدم ممنون دوست خوب و پرانرژی و باوفای من
مرجان مامان آران و باران
18 اسفند 92 16:10
سلام عزیزم تبریک میگمممم همیشه موفق باشی دوست خوبم
مامان
پاسخ
سلام مرجان جونممنون مهربون
ندا
18 اسفند 92 17:22
سلام مبارک باشه افرین من همیشه اراده تورو تحسین میکنم امیدوارم دیگه عید همو ببینیم اخه اینم شد وضع دو سال همو ندیدیم
مامان
پاسخ
کلاً تو همیشه به من لطف داری ندا جون جونیِ ِ خوشگل موشگل انشــــــــــــــــــــــااله
□■□ مامان آینده یه فسقلی □■□
18 اسفند 92 22:42
ایشششششش، بابا یعنی همسری شما؟؟؟؟ یعنی از اول تا آخر مطلبت، مخاطبت الینا بوده؟
مامان
پاسخ
پاراگراف اول مخاطب دوستان بودند و از اون به بعد الینا حالا قهر نکن بیا بغلم
مامان بنیتا
19 اسفند 92 2:44
وااای محبوبه جون من الان فهمیدم الینا جونم این جوری شده واقعا ناراحت شدم عزیزم ایشالا دیگه همچین وقایع بدی رو تجربه نکنین عزیزمحالا خداروشکر که بهتری عسلم ایشالا جاش هم نمی مونه و کامل از بین می ره محبوبه جون عزیزم خیلییییی تبریک می گم واقعا راحت شدی امیدوارم همیشه موفق و موید باشی دوست خوبم
مامان
پاسخ
ممنون گلناز جون . دوست خوبم
فرزانه مامان آرین مهر
19 اسفند 92 7:50
محبوبه جون از صمیم قلب بهتون تبریک میگم راحت شدید به قول همسرتون بفکر دکترا باشید. ایشالله که الینا جون بهتر باشه بخدا براش دعا کردم قربونش برم میبوسمش وخیلی دوستش دارم
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم هم از پیامهای قشنگت هم از اس ام اس های انرژی بخشت دکترا نه خیلی لطف داری عزیزم.منم آرین مهر عزیز رو خییییییییلی دوست دارم
خواهر فرناز
19 اسفند 92 12:19
وای خیلی خوشحالم آفرین به شما واقعا عالی بود 18 گرفتی 2نمره مقاله را هم زود جمع وجور کن تا 20 بشیا وای انگار خودم 18 گرفتم خیلی خوشحال شدم یعنی میشه منم 18 بگیرم؟ خداراشکر الینا بهتره
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم مگه به هر مقاله ای دو نمره تعلق میگیره؟! بستکی به نوع پذیرشش داره فکر کنم نه؟! استادم گفت خودم کمکت میکنم مقاله کن بده واسه پذیرش انشاله نمره کامل میگیری عزیزم.با این اطلاعاتی که شما داری مطمئنا تو درس هم همینطوری و کامل میگیری عزیزم
مینا مامان آرمانی
20 اسفند 92 13:16
ایشالا همیشه توی زندگیت موفق باشید...ایشالا الینا جون رو به این مراحل برسونیو کلی ذوقشو بکنی
مامان
پاسخ
وای ممنون عزیزم
مام پارسا
24 اسفند 92 1:48
سلام خانوم گل...من دوست صمیمی مونا جون هستم...چند روز پیش مونا تلفنی بهم گفته بود که چونه دخملتون زخم شده...راستش یهویی یاد یک ماه پیش که چونه پسرم شکافته شده بود افتادم...البته ما چونه اون رو بخیه زدیم...این بود که اومدم تا ببینم حال دخترتون خوب شده...که خدا رو شکر با خبرهای خوب روبرو شدم... خیلی خوشحالم که همه چیز به خیر گذشت...ایشالله خودتون هم همیشه موفق باشید ایشالله با این پمادها جای زخمش کامل برطرف میشه...زخم پسر من بعد از یک ماه یه خطر قرمز ازش معلومه نمی دونم که برطرف میشه یا نه...منم همچنان دارم ژل ترمیمی سیکاکتیو رو استفاده می کنم...می تونم بپرسم شما از چه دارویی استفاده می کنید اگه دوست داشتید وبلاگ پسرم بیاید بهم تلگراف بزنید تا رمز رو بهتون بدم...دختر نازتون رو ببوسید
مامان
پاسخ
سلام عزیزم مونا عزیزمه الهی پس پارسا جون هم این اتفاق واسش افتاده؟ راستش بابای الینا اجازه نداد که بخیه بزنن ! اما الان جای زخمش یه شیار صورتی مونده ژل ترمیمی اوریاژ داریم استفاده میکنیم همینطور عسل ( که میگن واسه ترمیم زخمها و از بین بردن جای زخمها خیلی خوبه)و یه پماد ترکیبی دست ساز که دکترش نوشت واسش شما هم پارسای عزیز رو ببوسید از طرف من
tannaz
25 اسفند 92 22:30
ج کامنتمو نمیدید مامان الینا؟
مامان
پاسخ
در مورد اون قضیه که گفتین با کمال احترام، شرمنده نمیتونم اینکارو بکنم
✿✿الهه مامان روشا جون✿✿
26 اسفند 92 0:04
عزیزم خوشحالم که حالت بهتره .یه وقتایی همه چی سر آدم میریزه و آدم میمونه کدومو باید بگیره و همین باعث میشه احساس ناراحتی کنه.شما هم کارو درس و بچه داری و کارای عید و همه رو دوشت سنگینی میکرده این وسط اتفاق الینا جونم نور علی نور شده بوده. امیدوارم ایام به کامت باشه دوست جونم.
مامان
پاسخ
ممنونم الهه عزیز
منا مامان الینا
26 اسفند 92 10:40
سلام محبوبه جونم من از حالا میخام بهت تبریک بگم دکترا گرفتنت رو چون مطمئنم تا آآآآآآخرش میری ! پرچم خانمهای زرنگ و درسخون بالا عزیز دلم خیلی از خوندن اون پست های قبلت ناراحت الینا جونم شدم نگران نباش محبوبه جونم خدا رو شکر تو ایران اینقد دکترا تو علم جراحی زیبایی حاذق هستند که مطمئن باش بعدا هیچ اثری از زخمش باقی نمیمونه
مامان
پاسخ
نه حرفشم نزن مونا جون خدا کنه ممنونم مونای مهربونم
ایه و صبا
7 فروردین 93 16:29
وااای الینا جوون عالی بودمرسی گلم خیلی بامزه بود حال کردم گلم راستی الینا فرشته عیدت مبارک
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
16 فروردین 93 11:08
خیصوصی
مامان
پاسخ