محرم راز!
سلام و عرض ارادت به دوستان نازنینم
و سلام به دختر نازنینم
پنجشنبه شب رفتیم آتلیه و چند تا عکس ازت گرفتیم . بعدش به اصرار شما رفتیم پیتزا فل فل
برخلاف من و بابا که جزء مشتریان وفادار پیتزا داریوش هستیم و اصلا اونجا رو نپسندیدیم، شما بدجوری با اشتها میخوردی
جمعه با عمو جونی های من و عمه جونم و بابابزرگ مهربونم و دایی مسعود و باباجون اینا رفتیم روستای چناران
(ادامه مطلب)
تو مسیر ، چادرنشین ها رو دیدیم و چند دقیقه ای توقف کردیم تا از نزدیک با زندگیشون آشنا شی
===========================================================
روستای چناران که گویاجدیداً تبدیل به شهر شده :
الیناجونی- آیسا و درسا
پیاده روی برای خرید ماهی ِ تازه از استخرهای پرورش ماهی (که البته تعطیل بود و ناکام برگشتیم)
تنبل جونی خسته شده بودی و یه وسیله نقلیه واسه خودت جور کردی
بعد از الاغ سواری یه چایی آنُخ دبش میچسبه
کلی با آیسا بازی کردین و از ته دل خندیدین
-دیروز بهم گفتی مامانی میخوام یه راز بهت بگم ماهان تو مهد از قمقمه ی من آب خورد!
(چقدر هم که من محرم رازت بودم مادر! ).......................
============================================================
-یه گل شقایق چیدی و تو خونه میچرخی تا یه جای مناسب واسش پیدا کنی . میگم بیا بزارش تو این لیوان
با احساس میگی : نــــــــــــه میخوام یه جای خــــــــــاص براش پیدا کنم!
===========================================================
-پیرو پست قبل هر روز میبوسمت و ازت میپرسم منو بخشیدی الینا جونم ؟
دیروز با کلافه گی میگی : اَه مامان بخشیدمت دیگهههههههه ! داری حوصلمو سر میبری
=========================================================
- کلاس زبانتون بدلیل به حد نصاب نرسیدن فعلاً تشکیل نشده دیروز خودت اومدی بهم میگی خب اگه نمیشه برم زبان منو بفرست کلاس نقاشی قربونت بشم خودت به فکر اوقات فراغتت هستی عزیزم
دوســــــــــــــــــِت دارم یــــــــــــــه دنیـــــــــــــــــــــــا
============================================================
همه چیز خواستنی است
اگر بخواهی بسویت می آید... !