تنهایی این روزهای من و پدر
بی شک عطر تنت خوشبوترین رایحه ای است که تا بحال مشامم را نوازش داده...
بی شک چشمانت - آن دو چشم زلال و نورانی ات - مأمن ترین آرامگاه است برای من...
بی شک دستانت -آن دو دست لطیف و گرم-لذت بخش ترین لمس دنیاست برای من...
بی شک پیچیدن صدایت و خنده ات در فضای خانه ، بهترین سمفونی ِ زندگی است برای من...
بی شک تو بهترین سروده خدایی برای من...
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
پ.ن:
معضل این روزهای من و همسر این است که از زمان تعطیلی مهد،دخترک به اصرار فراوان سعی بر ماندن در خانه مادرجون فرزانه و پدرجون دارد وهیچ علاقه ای به آمدن به منزل خودمان ندارد !
مسلما آنجا حکم قلمرو پادشاهی ایشان را دارد چرا که آزادی مطلق دارد و بی قانون هرکاری که مایل باشد انجام می دهد و هیچ باید و نبایدی در میان نیست!بماند که باباجون و مادرجون فرزانه و دایی سعید دل به دلش داده و همبازی های خوبی برای دخترک هستند
خلاصه که من و همسر در حال تجربه مجدد زندگی دونفره هستیم در اکثر این روزها
تولدانه نوشت:
سعیده جان ، تولد فرزند نیک اندیشت "هومان " نازنینم را صمیمانه شاد باش میگویم.