سالی که گذشت...
خلاصه ای از شعر زیبای آقای کیوان شاهبداغی که قرابت نزدیکی دارد به حال و هوای آخر سال و فکر کردن به اینکه چه کردیم در سالی که گذشت و چه میخواهیم بکنیم در سال پیش رو :
اینک ، کنار خاطرات خودم ، من نشسته ام
باید کتاب زندگی ام را ، ورق زنم
قبل از حساب و کتابی ، که می رسد
باید خودم ، به حساب خودم ، رسم
با باوری که عبث من نیامدم
در جنگ نور و سیاهی به روزگار
من در کجای جهان ایستاده ام ؟
بر فصل های رفته خود می کنم نظر
بر آن هزار باید ، و ناکرده های خویش
تصمیم های به فردا سپرده ام
تاریخ ها ، همه دیروز و لحظه اند
تاریخ صفحه فردا ، ندیده ام
آری در این کتاب عمر ، فردا ، نیامده ست
تکلیف نا نوشته ، چه بسیار مانده است
سر مشق های او ، که فراموش کرده ام
آنجا نوشته ، ببخشم ، ولی نشد
با حق و صبر ، جمله بسازم ، ولی نشد
با قهر و کینه ، چه بسیار جمله ها
آری قسم بجان زمان گریز پای
خسران ، کتاب عمر مرا ، پر نموده است
روزی رسد ، که ندا می دهد ، بخوان
آری بخوان کتاب خودت را ، حضور ما
وانگه خودت ، به خودت ، نمره ای بده
ای وای ، اگر به دست چپ این جزوه را دهند !
اینک بهار شاد و دل انگیز عمر ماست
روزی خزان خسته هم از راه می رسد
من قبل آنکه برگه این امتحان عمر
از دست من گرفته ، که تا نمره ام دهند
آری ، نوشته غلط های خویش را
با مهر آن مربی و پروردگار خویش
با صد هزار فرصت جبران اشتباه
در آن دمی ، که از این عمر مانده است
تا رخصتی بجاست
با خواندن کتاب هدایت ، که پیش روست
در پای درس ، اسوه رسولی ، که آمده ست
سر مشق بر گرفته ، ز پاکان روزگار
اصلاح می کنم
و آنگه تمامی اوراق مانده را
طرحی ز جلوه آن نور می کشم
در انتهای ورقهای این کتاب ، در ابتدای راه
خرسند ، برگه خود را به او دهم
با نفس مطمئن ، بشتابم حضور او
راضی از او ، برای فرصت زیبای زندگی
راضی ز من ، از آنچه نوشتم برای او
آری ، مرور کتابم تمام شد
زمستان از کنار پنجره ، دامن کشید و رفت
و بهار و شادابی در راه است
و فرصتی دوباره
خدایا به امید خودت
عکس مربوط به خونه عمو احسان بصرف دلمه خوشمزه
بعد از شام بابا یه پارتی خونوادگی راه انداخت و همه رو وادار به رقصیدن کرد حتی ساغر کوچولو