اعتراض کاملا بر حق!!!
این روزهامون بیشتر به رفت و آمد به آشخانه و مراسمات سوم و هفته و ختم مادرجون مهری گذشت...
اونجا حسابی جمعتون با بچه ها جمعه - گاهی بازی و شادی و گاهی درگیری و گریه ... و مطابق معمول مشکل داشتن با جمع های شلوغ و بهانه گیری ها و صد البته پابرجا بودن ِ شیرین زبانی ها
============================================================
بدلیل گرمای بی سابقه ای که این روزها گریبانگیر استانمون شده و عرق کردن زیاد و خیس شدن موهات خودت کلی کلافه شدی و بهم گفتی منو ببر آرایشگاه مث شهریار کچلم کن منم تقریبا همین کار و کردم
وقتی آرایشگر میخواست پشت گردنت رو تیغ بزنه گفت اصلا تکون نخور چون ممکنه تیغ گردنتو ببـُره شما گفتی وقتی بابام میره حموم ، مامانم هم میره پشت گردن بابام رو تیغ میزنه ! منو میگـــــــــــــــــی !!!
بعد از آرایشگاه به مادرجون فرزانه میگی : مادرجون به نظرت من افتضاح شدم یا عالی شدم؟
27مرداد93-ساعت 1 شب - پدر در مأموریت تهران - مادر و دختر در تراس
============================================================
شبی پنج شش تا کتاب دستت میگیری میاری رو تخت و چراغ خواب روشن میکنی و میگی میخوام مطالعه کنم خیلی اهل کتاب و نقاشی هستی
=============================================================
هر وقت گوشیمو میبینی میگی : مامان لطفا اینو از جلوی چشای من بردار تا نبینمش آخه هوس میکنم باهاش بازی کنم!
=============================================================
الینا : مامان من از دایناسورا میترسم !
من ( در حال مطالعه کتاب و فقط مِن باب رفع تکلیف و دادن یه جواب ) : عزیزم، نسل دایناسورا منقرض شده...
مادرجون فرزانه : درست جواب بچه رو بده ! بچه چه میدونه انقراض ینی چی ؟!
الینا با خونسردی : ینی اینکه همشون مردن !
من : اولش بعدش
===============================================================
با قیافه حق به جانب منو کشیدی تو اتاقت و شکایت میکنی که من هیـــــــــــــــــــــچ اسباب بازی ندارم ! حالا با چی بازی کنم ؟!
نمیدونم والا ! لابد حق با توئه ! کجاست روزگاری که بچه ها با یه عروسک پارچه ای دست ساز مامان چندین و چند سال بازی میکردن و دَم بر نمیاوردن !
پ.ن:
-همچنان در حال کتاب خواندن هستم البته اینبار به برکت راهنمایی دوست عزیزم
-ساعتی از روزهای زوج را هم به دویدن در پارکها میگذرانم البته شبهایش(!)