نقاشی و آتلیه
پنج شنبه هر هفته میریم آشخانه و بعد از رفتن به مزار مادرجون مهری ، تا شب اونجا هستیم و اقوام نزدیک دور هم جمع میشن و مراسم قران خوانی داریم و بعدش هم شام.
از رفتن به آشخانه و بودن در کنار بچه ها مخصوصا محیا خیلی خوشحالی و همیشه با ناراحتی و نق زدن برمیگردی خونه خوشحالم که رابطه ت با محیا خوبه البته هرازگاهی به پروپای هم میپیچین اما در مجموع خیلی هوای همو دارین یه بار مرتضی اشتباهی و غیرعمدی زده بود به پات شما گریه کرده بودی و محیا به دادخواهی شما یه سیلی جانانه نصیب مرتضی کرده بود البته بعدش کلی مواخذه شد و گریه کرد حالا شما هر جا میری تعریف میکنی و کلی قیافه میگیری که محیا پشتیبانته
(محیا و الینا در معصوم زاده آشخانه)
ساعتها بازی در خانه ای از جنس چادر
===========================================================
ادامه مطلب
هر دقیقه لباس عوض کردنت کم بود ، پوشیدن لباسهای من هم بهش اضافه شده!
نقاشی هاتو خیلی دوست دارم جدیدا تو همه نقاشی هات یه مگس هم میکشی و مسیر حرکتش رو با نقطه مشخص میکنی !
طرح لباسهاشون جالبه دو تا راه راه پیژامه ای و وسطی که دختره گل داره رو بلوزش ... و باز هم مگس !
===============================================================
و این هم عکسهای آتلیه اردیبهشت93 :
نمیدونم چی شد که همه عکسهای انتخابی با پله و نردبون شد !!!