روز دختر
بچه که بودم یکی از فانتزیهایم این بود که شبهای تابستان با پدر و مادر و برادرهایم زیر نور ستاره ها بخوابیم و کارم این بود که در آغوش مادر خود را لوس کنم و ستاره ها را بنگرم و خیالبافی ها کنم برای خودم
به یاد آن ایام شبی را در تراس و زیر نور ستارگان به صبح رساندیم ، با این تفاوت که اینبار خودم مادر بودم و دخترم را عاشقانه در آغوش داشتم و با هم به ستاره ها نگریستیم و خیالبافی ها کردیم ...
به برکت وسعت شهر و شهرنشینی اما ! تعداد ستارگان و نورشان از آن وقتها کمتر بود اما نور امیدی که در دلم بود برای جبران آن کفایت میکرد
چقدر دل انگیز بود ترکیب نور ستارگان و حرفهای دلنشین دخترم- روشنای وجودم- نور امیدم
چه شیرین است که افتخار داشتن پرنورترین ستاره از سوی دخترک نصیب تو شود
چه تلخ و شیرینی ِ همزمانی دارد شنیدن اینکه دخترک از تو بخواهد همیشه کنارش بمانی و تنهایش نگذاری!
خدایا...خداوند ِ آسمان ِ با وسعت و ستاره های درخشان ، عزیزانم را کنارم محفوظ بدار ...
.
.
.
دخترکم ! آسمان دلت همیشه ستاره باران و پرنور باد...
روزت مبارک