چون زن هستی ؟!
الینا و مامان در حال قدم زدن تو خیابون.
الینا : مامان بیا بپریم
مامان: شما بپر عزیزم ، من نمیتونم بپرم
الینا : چرا ؟! چون زن هستی ، خجالت میکشی بپری ؟!
مامان:
ادامه مطلب
پنجشنبه هفته پیش همه عموها و عمه خونه بابابزرگ مهربونم جمع بودیم به مناسبت بازگشت زن عموی عزیز از آلمان قربانی کردیم و دور هم گوشت قورمه و جگر و آبگوشت خوردیم
آقایون درانتظار غذا
جمعه شب هم عمو اینا مهمون ما بودند
دخترعموی عزیزم نیلوفر تو سن 13 سالگی یه داستان نوشته بود که به تازگی به چاپ رسیده(درحال حاضر سال آخر دبیرستانه)دختر فعال و باهوشیه ، به زبان انگلیسی و آلمانی هم تسلط داره
اینم یک عدد جیگر عمه در شب مهمونی
خداروشکر میونت با بهرنگ خیلی خوبه و خیلی دوستش داری و مدام قربون صدقه ش میری البته داخل پرانتز بگم که از ابراز محبت شدید ِ من به بهرنگ خوشت نمیاد بچه داریت هم خیلی خوب شده تا بهرنگ گریه میکنه به زن دایی جون میگی بهرنگ گرسنه شده شیر میخواد یا اینکه میگی حتما پی پی کرده بیاین عوضش کنین !
یه شب هم رفتیم دیدن خونه نویی آقارضا (دوست ِ بابا) که نی نی شون هم مهرماه بدنیا میاد بسلامتی
==============================================================
ــــ میگی: این انگری بردی که از خودکارم آویزونه مال ِ تعظیمه ! (=تزئین)
ـــ به جمله ی " یه لحظه گوشی " خیلی علاقه داری ! هر وقت تلفنی صحبت میکنیم وسطش میگی " یه لحظه گوشی " !!! میری یه دور میزنی دوباره گوشی رو میگیری میگه : شرمنده ، خب میگفتین ! راستی خیلی دوسِت دارم مامانی !
==============================================================
آرزوهایت را کنار مگذار
دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید !